eitaa logo
گاهی وقت‌ها
3.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
91 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌿 لندن زندگی می‌کرد. می‌گفت: یک روز از تاکسی که پیاده شدم و کرایه را دادم، متوجه شدم راننده بقیه پول را که برگردانده، ۲۰ پنی اضافه‌تر داده است. می‌گفت: «چند دقیقه‌ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر آن وسوسه پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم: آقا این را زیاد دادی.» به مقصد که رسیدیم و پیاده شدم، راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.» پرسیدم: «بابت چی؟» گفت: «می‌خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم. اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنی را پس دادید بیایم. بنابراین، فردا می‌آیم!» تعریف می‌کرد: «تمام وجودم دگرگون شد! حالی شبیه غش به من دست داد! من مشغول خودم بودم، در حالی که داشتم تمام را به بیست پنی می‌فروختم!» 🌼🌿 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ 🍀اثر تذکرات و نصایح آقا یزدی‌هایی که در دوران تبعید در ایرانشهر به دیدن آقا می‌آمدند، هر بار که می‌آمدند، آقا برایشان کلاس درس برقرار می‌کرد. از سخنان و دانش آقا بهره‌مند می‌شدند و برمی‌گشتند. نه فقط یزدی‌ها، که همین برنامه برای دیگرانی که از شهرهای دیگر کشور هم می‌آمدند برقرار بود. بیشتر کسانی که بعداً انقلابی شدند، کسانی بودند که از نصایح آقا و تذکرات آقا به طور عجیبی خیلی بهره‌مند شدند. 🌼 راوی: حجت‌الاسلام راشد یزدی 📚 بر تبعید، ص۱۱۸. ┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ ╔═🍀✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈❄️◈┅┄ ╔═❄️⭐️◈═════╗ @mangenechi ╚═════❄️⭐️◈═╝
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ وقتی خانه می‌آمد، هيچ‌وقت روی تشكی كه مادرش برای خوابيدنش پهن می‌کرد نمی‌خوابيد! یک بار پرسيدم: چرا روی تشك نمی‌خوابی؟ گفت: می‌ترسم عادت كنم و چند شب ديگر كه داخل سنگر روی زمين مرطوب می‌خوابم، ناراحت شوم. گفتم: به اندازه‌ی كافی جبهه رفته‌ای، يك دستت را هم برای اسلام داده‌ای. دیگر کافی است، حالا اگر سر کارت هم بروی، باز هم خدمت به اسلام كرده‌ای. گفت: اگر شما فقط يك مرتبه با من به جبهه بياييد و ببينيد كه اين صداميان چه جناياتی می‌کنند، ديگر نخواهيد گفت به جبهه نرو و خودتان هم به جبهه می‌رويد. راوی: پدر شهید 🍃 شهید حمید حکمت‌پور @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ 🍀همه جا تاریک بود! در آغاز جنگ، شبی در پایگاه هوایی دزفول، با مقام معظّم رهبری جلسه داشتیم. حدود ساعت دوازده شب، جلسه تمام شد. به اتّفاق آیة‌اللّه خامنه‌ای، از سنگری که نشست در آن برگزار شده بود، بیرون آمدیم. همه جا تاریک بود؛ به طوری که هیچ چیز دیده نمی‌شد. با دردسر زیاد، کفش‌هایمان را پیدا کردیم و در محوطهٔ تاریک پادگان، به راه افتادیم. حرکت در آن تاریکی بسیار مشکل بود. هیچ روشنایی دیده نمی‌شد. از طرفی، مواظب بودیم تا در چاله‌ای نیفتیم و از سوی دیگر، به دنبال نوری بودیم که به طرف آن برویم. بالاخره به یک ساختمان رسیدیم. سالن بزرگی بود که تعدادی از رزمندگان در آن مکان خوابیده بودند. من به اتّفاق آقا -که در آن زمان امام جمعه تهران بودند- با جست‌و‌جوی فراوان، پتویی پیدا کردیم و در میان همان بچّه‌ها خوابیدیم. ✨آقای سیّد علی اکبر پرورش 📚پرتوی از خورشید، داستان‌هایی از زندگی مقام معظم رهبری، ص۶۳. ┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ ╔═🍀✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈❄️◈┅┄ ╔═❄️⭐️◈═════╗ @mangenechi ╚═════❄️⭐️◈═╝
🌼🌿 لحظات و روزهای اول ورود امام به کشور، لحظات و روزهای بسیار ویژه‌ای بودن. خاطرات فراموش‌نشدنی اون روزها توی قلب و ذهن مردم حک شده. ما که نبودیم و یادمون نیست، فقط می‌تونیم با مطالعه‌ی اون خاطرات، سعی کنیم حال و هوای اون روزها رو تصور کنیم. بیاید چند تا خاطره‌ی قشنگ از اون روزها بخونیم. ☺️ 🌼🌿 @mangenechi
🌷شاهدان دیروز، شهیدان امروز🌷 انقلابی که با تلاش و مبارزه‌ی جوانانی به پیروزی رسید که چندی بعد به خیلی شهدا پیوستند. 🌷🇮🇷 @mangenechi
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. رهبر انقلاب از لحظه‌ای که خبر پیروزی را شنیدند. 😍 🇮🇷✌️ @mangenechi
┄┅◈❄️◈┅┄ ╔═❄️⭐️◈═════╗ @mangenechi ╚═════❄️⭐️◈═╝
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ چیزهای نو را می‌داد به آن‌هایی که وسایلشان کم بود یا خراب شده بود. آرزو به دل بچه‌های تدارکات ماند که یک بار او لباس نو تنش کند یا روی خودش پتوی نو بیندازد! فقط در یک عملیات لباس نو پوشید: عملیات بدر؛ همان عملیاتی که در آن شد. 🍃 شهید عبدالحسین برونسی @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
🌼🔹 وسایل گرمازا را خاموش کنید. امام در پاریس با وجود آن هوای سرد و علیرغم کهولت سنی که داشتند، دستور دادند وسایل گرمازای خانه‌ی مسکونی ایشان را خاموش کنند تا با مردم ایران که در زمستان ۵۷ دچار مضیقه‌ی شدید نفت بودند و سرمای شدیدی را تحمل می‌کردند، وضعی مشابه داشته باشند و هم‌درد باشند. 📚 كتاب مهرامام، صفحه ۲۱۱. 🌼🔹 @mangenechi