eitaa logo
روزمرِگی های من و مامان
66.3هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
🫶آغوش مادرانه‌ام برایت گستره است🫶 با روزمرگی‌های مادرانه👩‍👧‍👦 آموزش دستپخت مادرانه🍛🍲 آموزش‌ها و سرگرمی ارتباط با من: 🧕 @ghorbani_29 تبلیغات: 🤳 https://eitaa.com/joinchat/520225055Cabc0a1c423
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 طرز تهیه حلوا عربی مواد لازم: آرد قنادی نصف لیوان شیر خشک ۲ قاشق ق کره ۵۰ گرم کره محلی ۱ قاشق چای شکر نصف لیوان پودر هل نصف قاشق چایخوری زعفران دم کرده ۵ قاشق چای گلاب ۳ قاشق چایخوری آب ۲ پیمانه طرز تهیه: ابتدا یک قابلمه مناسب روی حرارت ملایم قرار می دهیم، سپس آب را به همراه شکر به قابلمه اضافه می کنیم. در ادامه مخلوط می کنیم و زعفران را به همراه گلاب به قابلمه اضافه می کنیم. حالا وقتی شکر حل شد، پودر هل را اضافه می کنیم و مخلوط می کنیم. در ادامه وقتی شهد ریز جوش زد، حرارت را خاموش می کنیم، سپس اجازه می دهیم کاملا خنک شود. حالا آرد را با شیر خشک مخلوط می کنیم. در این مرحله مخلوط آرد و شیر خشک را ۳ مرتبه الک می کنیم. حالا یک قابلمه جداگانه روی حرارت قرار می دهیم، سپس مخلوط آرد قنادی و شیر خشک را به آن اضافه می کنیم و مدام هم می زنیم تا آرد نسوزد. به هم زدن آرد ادامه می دهیم تا خامی آرد گرفته شود و تغییر رنگ دهد. در ادامه وقتی رنگ آرد تغییر کرد، برای اینکه آرد گلوله گلوله نشود قابلمه را از روی حرارت بر می داریم و مجددا الک می کنیم، سپس درون قابلمه می ریزیم. در این مرحله مجددا قابلمه را روی حرارت قرار می دهیم و کره را به همراه روغن محلی به آرد اضافه می کنیم، سپس به صورت مداوم مخلوط می کنیم تا خمیری یکدست درست شود. در ادامه قابلمه را از روی حرارت بر می داریم حالا شهد خنک شده را به آرامی به حلوا اضافه می کنیم و مدام هم می زنیم تا حلوا جمع شود. در ادامه حلوا را در ظرف می ریزیم و تزیین می کنیم، نوش جان ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🖤 ارادت امام عصر (عج) به حضرت عباس در عالم مکاشفه، پرسیده بود: این نامه ها که بی وقفه می رسند و شما، پای آنها چیزی می نویسید! و این نامه هایی، که بعضی شان را می بوسید! قصه این نامه ها چیست؟! امام زمان سلام الله علیه فرموده بود: "این نامه ها، حوائج و توسلات مردم است به امام زاده ها است اما این نامه هایی که می بوسم حوائجی است که مردم از عمویم عباس طلب کرده اند ..."😭 ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
رضایت الهی جز به بهای گذشتن از جان ومال و آبرو به دست نمی آید. اگر هیچ دشواری و سختی درحفظ دین خود احساس نمی کنیم، باید در سلامت دیانت خود شک کنیم. دین خدا هم سخت است و هم شیرین وحفظ آن؛ بی مشقت ممکن نیست ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا. «اگر دلتان سخت به تنگ آمد با ذکرِ حسین نفس بکشید...» کانالی با بالاترین رضایت مخاطب کانالی روح‌نواز، موردنیاز هر آدمی وارد کانالشون بشید👇🩹 ●https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
🏴 مرد از شام آمده بود مدینه! دیار پیامبر اسلام. حسین بن علی را میان مسجد دید. زیاد شنیده بود که همه ی بلاها و اتفاقات نامطلوب جامعه ی مسلمین تقصیر او است. رفت مقابل اباعبدالله ایستاد. چشم بست و دهان باز کرد؛ هرچه می توانست ناسزا گفت. امام صبورانه گوش دادند تا مرد همه‌ی حرف هایش را زد. دهان که بست، فرمود: 🏴-اهل شامی؟ مرد فکر نمی کرد که با این برخورد روبرو شود. به علی و حسین گفته بود منافق.....لعن شان کرده بود........تمام بدبختی ها را از آنها دانسته بود و حالا انتظار نداشت این آرامش را و این مدارا را؛ -بله. از شام آمده ام! -می دانم. شامی ها این طوری هستند. بیا مهمان خانه ما باش! نگاه و آرامش کلام حسین (ع) برای دل مرد مثل نسیم بود و برای ذهن پر از شهبه و اما و اگرش مثل پتک: 🏴_مهمان ما باش. غذایی بخور...... استراحت بکن! خانه ی حسین را که دید، محبتش را که چشید، زندگی ساده و عبادتش را که نگاه کرد تازه فهمید دستگاه تبلیغاتی معاویه چقدر وسیع و بالاتر از آن چه قدر خائن است. هرچه از علی و از حسن بد گفته بودند، هرچه بر علیه حسین فریاد زده بودند همه دروغ بود تزویر! خودش که بعداً می گفت: -آن روز دلم می خواست زمین دهان باز کند و من را ببلعد! از کتاب : امیرمن امام حسین ع ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام کن به حسین و شبیه ابر ببار بر آن کسی که خدا در غمش نخست گریست سلام برحسین 🖤 صبح عاشورا تون بخیر ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر خوبه صبح با صدای روضه از خواب بیدار شی🖤 من روضه تو را شنیدم و زنده‌ام هنوز 😭 اين شرط عاشقی نَبُوَد خاک برسرم ... ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ▪️در این لحظات سهمگین، بشنویم آیات قرآن را! بر فراز نیزه ای آرام جان، قرآن بخوان... (ع) به کانال همراه عاشورائیان بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/2638479831C1df2485603
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوحه خوانی علی عزیزمون در هیات مجتمع مون با_لله ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🖤 در گرمای ظهرعاشورا، وقتی باران باریدن گرفت، بچه های تشنه با پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند، دست دعا به آسمان بلند کردند هرچه زودتر باران قطع شود.  بارش باران تیر،سنگ و نیزه بر روی سپاه امام حسین(ع)😭 السلام علیک یا ابا عبدلله🖤 ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🖤 پشت تپه نور از زمین به آسمان می رفت. یکی از آنها مرا دید. شمشیرش را از غلاف درآورد و گفت: تو کیستی؟ این موقع شب اینجا چه می خواهی؟ ـ من راهبی هستم که در دیری در همین نزدیکی زندگی می کنم. شما کیستید؟ ادامه👇
ادامه👇 مرد که سربندش را روی سرش جابه جا می کرد، به لباس هایم نگاه کرد و گفت: ما یاران ابن زیاد هستیم. صدای گفت وگوی ما، همراهانش را به سمت مان کشاند. از پشت مرد داشتم منبع نور را می دیدم؛ سر بریده ای که روی نیزه بود و کنار تپه گذاشته بودندش. پرسیدم: این سر مال کیست؟ مرد و همراهانش که خیال شان راحت شده بود آزاری به آنها نمی رسانم گفت: سر حسین،😭 پسر علی بن ابی طالب و فاطمه دختر پیامبر. داریم آن را به شام و قصر یزید می بریم. فکر کردم اشتباه شنیدم. حرف هایش را یک بار دیگر توی ذهنم تکرار کردم و پرسیدم: منظورت پیغمبر خودتان است؟ مرد نیشخندی زد و گفت: بله. قیافه اش با آن نیشخند داشت شبیه گرگ های بیابان می شد. ـ چه بد مردمی هستید شما. اگر مسیح فرزندی داشت، ما او را روی چشم خود می گذاشتیم. دیر رفتم و هر چه پول داشتم برداشتم و پیش آنها برگشتم. طمع از چشمان شان بیرون می ریخت. سر را گرفتم. در دیر را پشت سرم بستم. عطر برداشتم و سر را خوشبو کردم. نور همچنان از سر به سوی آسمان می رفت و تمام دیر را مثل روز روشن کرده بود. سر را روی زانوهایم گذاشتم. کم کم اشک هایم تبدیل به هق هق بلند تبدیل شد. به چشم های سر نگاه کردم و گفتم: ای سر، من غیر خودم چیزی ندارم تقدیمت کنم. به یگانگی خدا و اینکه جد تو پیغمبر و فرستاده او بود، شهادت می دهم و شهادت می دهم که من بنده توام.... نمی توانستم جلو ریزش اشک هایم را بگیرم. آن قدر گریه کردم 😭که روی سر خوابم برد. وقتی چشم هایم را بازکردم، آفتاب به صورتم خورد. اما عجیب بود که با وجود نور بی پایان خورشید، باز ذره ای از نوری که از سر بریده به سوی آسمان می رفت، کم نشده بود ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb