#عاشورا🖤
در گرمای ظهرعاشورا، وقتی باران باریدن گرفت، بچه های تشنه با پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند، دست دعا به آسمان بلند کردند هرچه زودتر باران قطع شود.
بارش باران تیر،سنگ و نیزه بر روی سپاه امام حسین(ع)😭
السلام علیک یا ابا عبدلله🖤
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شام_غریبان🖤
پشت تپه نور از زمین به آسمان می رفت. یکی از آنها مرا دید. شمشیرش را از غلاف درآورد و گفت: تو کیستی؟ این موقع شب اینجا چه می خواهی؟
ـ من راهبی هستم که در دیری در همین نزدیکی زندگی می کنم. شما کیستید؟
ادامه👇
ادامه👇
مرد که سربندش را روی سرش جابه جا می کرد، به لباس هایم نگاه کرد و گفت: ما یاران ابن زیاد هستیم.
صدای گفت وگوی ما، همراهانش را به سمت مان کشاند. از پشت مرد داشتم منبع نور را می دیدم؛ سر بریده ای که روی نیزه بود و کنار تپه گذاشته بودندش.
پرسیدم: این سر مال کیست؟
مرد و همراهانش که خیال شان راحت شده بود آزاری به آنها نمی رسانم گفت: سر حسین،😭 پسر علی بن ابی طالب و فاطمه دختر پیامبر. داریم آن را به شام و قصر یزید می بریم.
فکر کردم اشتباه شنیدم. حرف هایش را یک بار دیگر توی ذهنم تکرار کردم و پرسیدم: منظورت پیغمبر خودتان است؟
مرد نیشخندی زد و گفت: بله.
قیافه اش با آن نیشخند داشت شبیه گرگ های بیابان می شد.
ـ چه بد مردمی هستید شما. اگر مسیح فرزندی داشت، ما او را روی چشم خود می گذاشتیم.
دیر رفتم و هر چه پول داشتم برداشتم و پیش آنها برگشتم. طمع از چشمان شان بیرون می ریخت. سر را گرفتم. در دیر را پشت سرم بستم. عطر برداشتم و سر را خوشبو کردم. نور همچنان از سر به سوی آسمان می رفت و تمام دیر را مثل روز روشن کرده بود. سر را روی زانوهایم گذاشتم. کم کم اشک هایم تبدیل به هق هق بلند تبدیل شد. به چشم های سر نگاه کردم و گفتم: ای سر، من غیر خودم چیزی ندارم تقدیمت کنم. به یگانگی خدا و اینکه جد تو پیغمبر و فرستاده او بود، شهادت می دهم و شهادت می دهم که من بنده توام....
نمی توانستم جلو ریزش اشک هایم را بگیرم. آن قدر گریه کردم 😭که روی سر خوابم برد. وقتی چشم هایم را بازکردم، آفتاب به صورتم خورد. اما عجیب بود که با وجود نور بی پایان خورشید، باز ذره ای از نوری که از سر بریده به سوی آسمان می رفت، کم نشده بود
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شام_غریبان🖤
طفل یتیمی زحسین گم شده ساربان
قامت زینب
ز اَلَم خم شده ساربان😭
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
و زنی محو تماشاست زبالای بلندی
الف قامت او دال و همه هستی او کف گودال😭
سلام بر زینب🖤
سلام بر اسیران کربلا😭
صبحتون بخیر🍁
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مطبخ
بنطرم رسید بعد از چند روز خوردن غذاهای برنجی نذری مثل قیمه و قورمه و..
کوکو سبزی برای ناهار امروز تون میچسبه
طرز تهیه کوکو سبزی براتون گذاشتم
موادلازم:
سبزی کوکویی ۵۰۰ گرم
تخم مرغ ۲ تا ۳ عدد
سیر ۱ حبه
نمک و فلفل سیاه به مقدار کافی
روغن مقدار کافی
طرز تهیه:👇
برای تهیه کوکو سبزی ابتدا سبزی کوکوی را می شوییم، آنرا به صورت ساطوری ریز خرد می کنیم.
سبزی را پس از خرد کردن داخل یک کاسه بزرگ می ریزیم، سپس تخم مرغ ها درون یک کاسه جداگانه می شکنیم و مقداری نمک، فلفل سیاه و پاپریکا اضافه می کنیم. در ادامه سیر را رنده می کنیم و به تخم مرغ ها اضافه می کنیم.
در این مرحله تخم مرغ ها را به همراه دیگر مواد به خوبی ترکیب می کنیم تا کاملا یکدست شوند و تخم مرغ ها از حالت لختگی خارج شوند. در ادامه مخلوط تخم مرغ ها را به کاسه حاوی سبز کوکویی اضافه می کنیم.
حالا مواد را به خوبی ترکیب می کنیم تا کاملا یکدست شوند. در ادامه یک تابه مناسب انتخاب می کنیم و مقداری روغن داخل آن می ریزیم، سپس مایه کوکو را داخل تابه می ریزیم و آنرا به صورت یکدست در کف تابه پخش می کنیم.
در این مرحله تابه را روی حرارت ملایم قرار داده و درب آنرا می گذاریم تا کوکو به خوبی سرخ شود. پس از اینکه سمت زیرین کوکو به خوبی سرخ شد و رنگ گرفت، آنرا بر می گردانیم تا سمت دیگرش نیز سرخ شود.
در مرحله پایانی کوکو سبزی را پس از این هر دو سمتش به طور کامل سرخ شد، به آرامی از تابه خارج می کنیم و در ظرف مورد نظرمان قرار می دهیم، سپس به سلیقه خود به همراه نان سرو می کنیم.
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام دوست عزیز عزاداریهاتون قبول باشه
فرزندان گلتون عاقبت بخیر بشن ان شاالله😍
سلام عزیزم
سبزی کوکو شامل:تره شوید جعفری شنبلیله گشنیز سیر تازه و پیازچه
🫑🥒🥬🥦
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شهیدانه🌷
من در تلفنم، نام همسرم را
با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛
یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم
و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت:
شمارهاش را بگیرم
وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان “شریک جهادم و مسافر بهشت”
ذخیره کرده بود
گفت: از اول زندگی شریک هم بودهایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزشترین داراییام را به خدا میسپارم و میروم.
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم
شام غریبان امام حسین علیهالسلام بود
که در خیمه محلهمان شمع روشن کردیم، ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیتالشهدا قرار دهم
راوی: همسر شهید جواد جهانی
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#برای_خانم_زینب_سلام_الله😭
عبدالله گفت: بهترین طبیب رو بیارید..،تا بهترین طبیب رو آوردن،نگاه کرد گفت:فقط یه راه داره،زینب رو میخواهید حالش رو بهتر کنید، ببر باغ و بستانی،گل و گیاه ببینه حالش عوض میشه...دست زینب رو عبدالله گرفت آورد توی یک باغ و بستانی، تا چشم زینب به گل ها افتاد، دیدن آرام آرام نشست، این گل ها رو نگاهم می کرد و می بوسید...یه نگاه کرد عبدالله،گفت:خانوم! اومدیم اینجا حالت بهتربشه،بدتر شدی؟ فرمود:عبدالله! اگه به این گل ها آب ندی چی میشه؟ اگه این گل ها سه روز آب نخورن چی میشه؟ صدا زد خانوم جان! این گل ها پژمرده میشن،خشکیده میشن
فرمود:عبدالله! کربلا عزیزان من سه روز آب نخوردن، علی اصغر بال بال می زد، یه جور جیگر حسین سوخت،تو گودال می گفت:جیگرم...که تو راه شام سه ساله هی می گفت:عمه! بالاخره به بابام آب دادن یا نه؟... عبدالله گل های زینب رو تشنه سر بریدن...مجلس یزید وقتی خانواده رو وارد کردن، دستور دادن همه بشینن،سر بریده ی حسین رو توی تشت آوردن،نانجیب چوب رو برداشت اول با این لب بازی می کرد
ادامه دارد....
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb