#داستان_حج_من🕋
#قسمت_دوم
به همسرم گفتم نیا حالت خوب نیست
قبول نکرد اومد دیگه خواهرها برادرها همسراشون و خاله ها هم اومده بودن بدرقه
ما زودتر رفته بودیم
یه مقدار طول کشید تا اتو بوسها بیان
وقتی که سوار شدیم دیگه باورم شد که دارم میرم
هیجان و دلشوره با هم داشتم
به همسرم سفارش میکردم هوای بچه ها رو داشته باشه به پسر و دخترم سفارش میکردم خداییش هم تا حالا مدت طولانی ازشون دور نشده بودم
همسرم یه بیت شعر زیر لب میخوند
"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"😭
توی فرودگاه هم سختی های خودش و داشت
مامانم چون پاش درد میکرد براش ویلچر گرفته بودیم خیلی سبک وخوب بود ولی بازم سخت بود بدون مرد دو سه تا ساک دستی که میخواستیم همراه مون باشه با ویلچری
که راه وکج وکوله میرفت 😁 بلاخره بعد از گذراندن هفت خوان سواار هواپیما شدیم چند ساعت هم تاخیر داشت
نشستیم تو هواپیما ولی ذهنم درگیر بود
پیش همسرم بودکه مریض بود تنها هم شده بود
پیش دخترم که الان درچه حالیه چون بمن خیلی وابسته است باردار هم که بود
پیش پسرم طفلی در که در مهیا شدن سفرم چقدر کمکم بود راستش خودمم خیلی به بچه هام وابسته ام نگران بودم چطوری میتونم این مدت دوری شون و تحمل کنم
در جده در مسجدی به اسم جحفه محرم شدیم برای حج عمره تمتع
خلاصه
وقتی که رسیدیم مکه رفتیم توی هتل
انگار یه نفس راحت کشیدم😊🙏
#مامان
#حج_تمتع
🌺ادامه دارد
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb