◀️ پیوند دو دریا
✍ بهای مهریه
با لحنی پدرانه پرسید:
برای ازدواج چیزی داری؟
پدر و مادرم فدایت! چیزی از زندگی من بر شما پوشیده نیست، تنها یک شمشیر، یک زره و شتری دارم که با آن آب کشی می کنم.
تبسمی گرو و گفت:«از شمشیر بی نیاز نیستی؛ با آن در راه خدا جهاد می کنی. شتر را نیز برای مسافرت و روزی اهل خانه ات نیاز داری؛ اما زره را می پذیرم. آن را بفروش و نزد من بیا.»
مهریه ی برترین بانوی جهان، بهای یک زره شد.
#انسیة_الحوراء
#مشکوة_الولاء
#امام_زمان
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 ۱۰ ربیع الاول، سالروز ازدواج پر خیر و برکت پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بر مسلمانان جهان تبریک و شادباش🌸
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#آخرین_منجی
📝تبار موعود
♻️ چون وارد بندرگاه شدند تأسیسات هسته ای تحقیقاتی بوشهر نمایان گردید. نام سانگ دانشمند چینی هفتاد و دو ساله با چشمانی کشیده و بادامی، با اندامی متوسط شیشه اتومبیل را پایین آورد و به تماشای تأسیسات هسته ای مشغول شد. در این موقع، نسیم گرمی وزید و موهای سپید همچون برفش را آشفته کرد. او که به تأسیسات عظیم هسته ای خیره شده و از تعجب، دهانش باز مانده بود ناگهان چشمش به چهره ی والتر میتریچ، دانشمند روسی شصت و هشت ساله که حالتی خوشایند و لبخندی بر لب داشت، افتاد.
♻️ والتر که چشمانی آبی و اندامی قوی و قامتی بلند و موهایی سفید و پر پشت داشت، آثار رضایتمندی و خرسندی در چهره اش دیده می شد. نام سانگ، از دیدن والتر به قدری متعجب گردید که نزدیک بود از تعجب خشکش بزند. او پس از این که مطمئن شد که مرتکب خطای چشم نشده با خود گفت:
♻️ خداوندا! آیا این همان مردی نیست که به همراه چندین نفر در هواپیمای ایرباسی که در شبه جزیره سینا منفجر شد، کشته شد؟ چطور ممکن است زنده باشد؟! نکند چشمانم اشتباه می بیند؟ یا این که این مرد شباهتی به او دارد. ولی نه، چشمان من اشتباه نمی کند. این مرد خود اوست.
ادامه دارد....
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالگرد_ازدواج_حضر_محمد_مصطفی♥️ (صلی الله علیه و آله و سلم)
و #حضرت_خدیجه♥️ (علیهاسلام)
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🌱دل بردنی است ناگهان خواهد رفت
از روی زمین سوی زمان خواهد رفت...
🌱مانند کبوتری که معصومانه
پروازکنان به جمکران خواهد رفت ...
#سہشنبہهاےجمکرانے
#امام_زمان
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔶 مبانی معرفتی مهدوی🔶
🔺« انسانیت»؛ واقعیتی غیر محسوس
✨ خوانده ایم که ملائکه اشاره به ذات احدی خداوند دارند. اولین شرط دریافت هدایت از قرآن این است که شما غیب را باور کرده باشید، لذا در اول سوره بقره می فرماید: «ذلکَ الکتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدیً المستقیم الذین یُومنونَ بالغیب...»
✨یعنی کسـی که نظام فکریش این قـدر نازل است که بالاتر از افق
مادّه هیچ دریافت برتری ندارد، این شخص هیچ ارتباطی با قرآن نخواهدداشت و از قرآن نمی تواندهدایت بگیرد و به عرصه
دین پا بگذارد. یعنی بر آستانه بارگاه دین نوشته شده، هرکس معرفتش تا غیب صعود نکرده است، وارد نشود.
✨پس یـک وقـت شـما در مبـانی-کـه مهمترین آن توحیـداست- به بـاور نرسـیده ایـد، معلـوم است که در امـامت هم به بـاور
نخواهیـدرسـید. ولی زمانی مـدّعی هستیـدکه مبانیِ ِمنطقی دارید، آن وقت است که از این مبانی می توانیدنتیجه بگیرید. آیا
وقتی چیزی ملموس و محسوس نیست، یعنی نیست؟ یـا اگر دلیـل عقلی بر وجود آن داریـد، پس آن چیز هست، ولی وجودش به طور معقول و غیبی هست.خداونـدچون ملموس و محسوس نیست، آیـا نیست؟! یاچون دلیل عقلی بر وجودش داریم، پس هست، حتی اگر مثل پدیـده های مادّی ، ملموس نباشـد، دلیلی بر عدم وجودش نیست.
✨«منِ» انسان مثل پدیده های مادَی ملموس نیست، امّا دریافتش برای هرکس ساده و آسان است. و هرکس قبول داردکه علاوه بر «تن»، یک«من» هم دارد.
🎙استاد طاهر زاده
#مبانی_معرفتی_مهدویت
#قسمت_سی_و_نهم
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آقا #امام_زمان عج دروغ بگو!!!!!!
از همین امشب شروع کنیم؟؟؟
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔹وجنگ تو جنگ من است و صلح تو صلح من است؛ و باطن و نيّات و پنهانی های تو، باطن و نيّات و پنهانی های من است! و ظاهر و هويدایی های تو ظاهر و هويدایی های من است! و حقاً فرزندان تو فرزندان من هستند! و حقّا تو وفا کننده عُهود و پيمانهای من هستی! و حقّاً تو بزرگوار و بلند مقام، و رفيع الدرجه می باشی! و هيچ يك از افراد امّت من، هم ميزان و هم رتبه و هم درجه تو نيستند! و حقّا حقّ بر زبان تو جاری است، و در دل تو است؛ و در برابر چشمان تو است؛ و ايمان با گوشت و خون تو به هم درآميخته است؛ همانطور كه با گوشت و خون من به هم در آميخته است! و كسی كه بُغض و عداوت تو را داشته باشد، داخل حوض كوثر نمی شود؛ و دوست تو در فرداب قيامت، از من پنهان نخواهد بود؛ تا اينكه با تو ای علی، در حوض كوثر وارد شود.
🔹علی(ع)چون اين گفتار را از رسول الله(ص)شنيد، به سَجده افتاد و گفت: حمد و سپاس مختصّ خداوندی است كه بر من به اسلام منّت نهاد؛ و قرآن را به من آموخت و محبّت مرا در دل بهترين مردم جهان: خاتم پيامبران و سيّد و سالار رسولان - از إحسانی كه به من نمود؛ و فضل و رحمتی كه شامل حال من كرد - قرار داد. پيغمبر(ص) گفت: ای علی! اگر تو نبودی؛ مؤمنان بعد از من شناخته نمی شدند!»
#شرح_دعای_ندبه
#زمینه_سازان_ظهور
#قسمت_چهل_و_سوم
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
💠 رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
💠 خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
💠 لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
💠 با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
ادامه دارد...
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━