"
«ما بی تو خستهایم، تو بی ما چگونهای؟»
ساحل چنین سرود
و دریا چنین شنید
در موجِ خود فرو شد و آهسته لب گزید:
«وی گوهری فزوده ز دریا چگونهای؟»
باد صبا شنید، تسلّای آب داد
بر زلف صاف موج، کمی پیچ و تاب داد
آهسته دور شد
دستی به دست ساکن آسیاب داد
تا کوه طور رفت
ساکت نشست تا برسد یک خبر ز راه
موسی بیاید این طرف و آن طرف اله..
نآمد خبر ز راه
آنگه کشید آه:
«و آن جا که جز تو نیست تو آن جا چگونهای؟»
ابر این سخن شنید
به نظر آشنا رسید
بر خاطرش رسید سر شب گفته بود ماه:
«وی رشک ماه و گنبد مینا چگونهای؟»
خورشید صبحدم خبر از آسمان شنید
آهسته آب شد به سر کوه و میچکید:
«در قاب قوس قرب و در ادنی چگونهای؟»
آتش گرفت کوه
جگرش پاره پاره شد
صبرش هزار تکهی گوشواره شد
فریاد زد چنین:
«ای درفکنده فتنه و غوغا چگونهای؟»
دور فلک ز چرخش خود باز ایستاد
تا مدتی زیاد
آنگاه گفت با همه خلق جهان که: هان!
باید دعا کنیم
او دور از این دیار، پریشانترین کس است
تنها و بیپناه و غربیانه بیکس است
باید دعا کنیم که این مس طلا شود
دفع بلا شود
و جهان حاجتروا شود
عالَم دو دست داشت، دو دست از خدا گرفت
دیگر وضو به بادهی اهل ولا گرفت
اذن از شه زمین، شه کرب و بلا گرفت
اشک از دلش چکید که:
ای التیام ما!
غربتنشینِ غفلت مردم، امام ما!
«تنها به توست زنده تو تنها چگونهای؟»
- سمآء.
هدایت شده از واضحات
گاهی اشتیاق یک تازه مسلمان از
برخی از ما کهنه مسلمانان بیشتر است.
و من دلدادهی آن ایمان تحقیقی و دل خاشعام . .
شهادت، شما را آرزوست
ما را افتخار
دشمنان را هدف..
عاقبت حق به حقدار میرسد.
پاداش شهادت به مَردش
و کیفر کفر به اهل کفر و ظلم.
فاصبر...
بعد از اینهمه حادثه از اول روز انقلاب تا امروز دیگر باید فهمید که شهادت، چشمان بیخواب و تنی خسته و همزمان لبخندی به لب میخواهد. شهادت را به اهل خور و خواب و راحت نمیدهند. شهادت را به کسانی میدهند که از جان کار کنند و از عدهای حرف بشنوند.
شهادت لباس تکسایزی است واقعا؛ به تن همهشان یکجور است...
اگرچه این صفحه خودش روضه است. اما اگر خواستید این #آقایرئیسجمهور را بیشتر بشناسید، سری بزنید..
https://raisi.ir/
مَرقومه
اگرچه این صفحه خودش روضه است. اما اگر خواستید این #آقایرئیسجمهور را بیشتر بشناسید، سری بزنید.. htt
.
عکسهایش را که میبینم، با سر و روی خاکی، وسط حلقههای فشردهی مردم.. با خودم میگویم: آقا شما 'رئیس' نبودی، رفیق بودی..
مردِ دیپلماسی بود و کتوشلوار پوش با کفشهای برقانداخته! اهل زبان خارجی و سفرهای خارجی. سالها هم کار و بارش سیاستِ به اصطلاحْ بیپدرومادر بود و مذاکرات و از این کاخ به آن کاخ رفتن. قیافه و ظاهر دولتمردها را داشت؛ نه روحانی بود و نه پاسدار و نه علیهالسلام. در همان سفرهای خارجی زنهای بیحجاب مقابلش مینشستند و او باید با آنان گفتوگو هم میکرد؛ به اقتضای شغل! اما همین حدودِ مقتضیات است که تکلیف سرنوشت آدمها را روشن میکند. این که به واجبات اکتفا کنی یا سراغ عیشهای مستحبیِ فراوظیفهای هم بروی!! کلاه شرع و عرف برای اهالی کلاه گذاشتن و کلاه برداشتن، خوب گشاد است. برای اهالی بیکلاه حوالیِ خدا اما نه...
میشود وظیفهات از کاخ کرملین به کاخ سفید، از نیویورک به شانگهای، از عربستان به الجزیره، از قارهی الف به قارهی ب، از این سر دنیا به آن سر دنیا رفتن باشد؛ اما نیتت، هدفت، ارادهات چیزی فراتر از همهی این امور ظاهری باشد. چیزی که مثل گَرد طلا روی کارهایت بنشیند و ارزشمندشان کند. میشود بیشتر ثانیههای عمرت صرف 'امور خارجهی مملکت' شود اما از امور مملکت نفْس خودت غافل نشوی. میشود مقابلت راه باز باشد و جاده دراز -همانگونه که برای بعضیهای قبل از تو بود- اما تو بنبست قیامت را ببینی و پا از حدود رحمت الهی بیرون نگذاری، مبادا در دایرهی غضب گرفتار شوی -همانگونه که خیلیها شدند و خواهند شد.
آقای وزیرِ قدبلندتر از اروپاییها!
به قول یک عزیز، تو مایهی عزت و افتخار ما بودی. پا از کشور بیرون میگذاشتی اما فکر و دلت با کشورت بود. برای عزت این مردم و این سرزمین سرخ، محکم قدم برمیداشتی و برای تو، برعکس بعضیها، مذاکراتْ جایگاه دستبوسی و بهپای 'مثلا دهخدای بیسر و پا' افتادن نبود. تو ما را قدرتمند و عزتمند دنیا میخواستی.
آقای وزیر!
من هم -مثل خیلیهای دیگر- فکر نمیکردم بشود، اما شد. ما آدمها برای خدا قاب و نقاب و لباس و کلاس نداریم. تا نقطهی صفر مرزی وجودمان در تیررس دیدبانی او هست همیشه. چه سردار باشیم و 'حاجقاسمِ شهید'، چه پاسدار باشیم و 'محسن حججی'، چه طلبه باشیم و 'آرمان علیوردی'، چه بسیجی باشیم و 'روحالله عجمیان'، چه رئیسجمهور و 'آقای شهید رئیسی'، و چه اهل دیپلماسی و آقای شهید امیرعبداللهیان، اگر به نقطهی عطفِ «سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه. اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه» برسیم؛ عِندَ ربّهم یُرزقون میشویم.
آقای شهید!
شما که تا پیش ما بودی، برای سربلندی ملت ایران رایزنی میکردی. حالا نزد پروردگارت هم برای سربلندی و روسفیدی همهمان مذاکره کن...
- ریحانه شناوری