eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
3.9هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
376 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 3.9k→4k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 🙃🍃 ⚘هميشه می گفت: "تو کنار من و همراه منی، اما خودت هم بايد يک مسيری داشته باشی که مال خودت باشه و در اون مسیر رشد کنی و پيش بری..." ⚘در يکی از نامه هاش نوشته بود: "از فرصت دوری من استفاده کن؛ بيشتر بخوان مخصوصا قرآن چون وقتی با هم هستیم من آفتم و نمیگذارم تو به چيز ديگری نزديک شوی..." ✍🏻به راویت همسر 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
~🕊 🌴✨ نشست کنار مادر. آرام و سر بـه زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش می‌گفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد کـه در توانمون نباشه... 📚کتاب هنر آسمان، نوشته مجید توالی 🌱|@martyr_314
~🕊 « ...آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست...» 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
[🕊] سال ۱۳۶۵ کنکور سراسری رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی برق اصفهان قبول شد ولی میعادگاهش چند ماه بعد در امتحان بزرگ کربلای ۴ بود و در دانشگاه اصلی اش هم قبول شد 🌱|@martyr_314
میلاد خانم حضرت زینب(س) مبارک🙂💚🍃
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
یا زینب کبری(س)
[🕊] ⚘چهارساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند این بچه زنده نمی ماند . پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد.در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود. ⚘علیرضا کریمی 16 سال بیشتر نداشت . آخرین باری که رفت جبهه گفت : راه کربلا که باز شد بر می گردم ، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت . آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت : زمانش رسیده که من برگردم ! محل حضورش را گفته بود!! عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند. روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)💔.. ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
[🕊] 🌴✨ هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مرا تڪان می داد و با لبخند و شوخ طبعی همیشگی اش؛ میگفت: مامان بیدار شو بیدار شو.. ♥️🕊 🥀 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
یکبار از اداره با من تماس گرفته ‌بود، صحبت‌مان طول کشید، می‌شناختمش که وسواس دارد! با خودم گفتم یادآوری کنم که از اداره زنگ میزند! بهم گفت نگران نباش یک صندوق گذاشته‌ام اینجا تلفن‌های شخصی را حساب می‌کنم بیشتر از معمولش هم در صندوق می‌گذارم! 🌱|@martyr_314
هیچ‌وقت آقا موسی از کارش در خانه حرفی نمی‌زد! یک مرتبه اصرار کردم که درجه‌ات چی هست نمی‌گفت؛ خیلی التماس کردم تا گفت: این درجه‌ها به درد من نمی‌خورد، به درد شما که دیگه اصلا نمی‌خورد... 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱