~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
⚘هميشه می گفت:
"تو کنار من و همراه منی، اما خودت هم بايد يک مسيری داشته باشی که مال خودت باشه و در اون مسیر رشد کنی و پيش بری..."
⚘در يکی از نامه هاش نوشته بود:
"از فرصت دوری من استفاده کن؛ بيشتر بخوان مخصوصا قرآن چون وقتی با هم هستیم من آفتم و نمیگذارم تو به چيز ديگری نزديک شوی..."
✍🏻به راویت همسر
#شهيد_حميد_باکری
🌱|@martyr_314
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
نشست کنار مادر. آرام و سر بـه زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش میگفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد کـه در توانمون نباشه...
📚کتاب هنر آسمان، نوشته مجید توالی
#شهید_محمدجواد_باهنر
🌱|@martyr_314
~🕊
« ...آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست...»
#شهید_نوید_صفری
🌱|@martyr_314
[🕊]
#شهیدانه
سال ۱۳۶۵ کنکور سراسری رشته مهندسی برق
دانشگاه صنعتی برق اصفهان قبول شد
ولی میعادگاهش چند ماه بعد در امتحان بزرگ کربلای ۴ بود و در دانشگاه اصلی اش هم قبول شد
#شهید_مسعود_خاکی
🌱|@martyr_314
[🕊]
#شهیدانه
⚘چهارساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند این بچه زنده نمی ماند .
پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد.در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود.
⚘علیرضا کریمی 16 سال بیشتر نداشت . آخرین باری که رفت جبهه گفت : راه کربلا که باز شد بر می گردم ، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت .
آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت : زمانش رسیده که من برگردم ! محل حضورش را گفته بود!!
عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند. روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)💔..
#اݪسـݪامعݪیڪیاسـاقےڪࢪبݪا
#شهید_علیرضا_کریمی♥️🕊
.
.
🌱|@martyr_314
[🕊]
🌴#برگیازخاطرات✨
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده،
آرام مرا تڪان می داد و با
لبخند و شوخ طبعی همیشگی اش؛
میگفت:
مامان بیدار شو بیدار شو..
#شهید_نوید_صفری♥️🕊
#شهید_اربعین🥀
🌱|@martyr_314
یکبار از اداره با من تماس گرفته بود،
صحبتمان طول کشید، میشناختمش که
وسواس دارد!
با خودم گفتم یادآوری کنم که از اداره
زنگ میزند! بهم گفت نگران نباش
یک صندوق گذاشتهام اینجا
تلفنهای شخصی را حساب میکنم
بیشتر از معمولش هم در صندوق میگذارم!
#شهید_هادیباغانی
🌱|@martyr_314
هیچوقت آقا موسی از کارش در خانه حرفی نمیزد!
یک مرتبه اصرار کردم که درجهات چی هست
نمیگفت؛
خیلی التماس کردم تا گفت:
این درجهها به درد من نمیخورد،
به درد شما که دیگه اصلا نمیخورد...
#شهید_موسیجمشیدیان
🌱|@martyr_314