eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 رضوان آهنگرانی همسر شهید حمید آسنجرانی با اشاره به خاطرات خود از زندگی مشترک با شهید آسنجرانی می‌گوید:🎤 «ما با هم نسبت فامیلی داشتیم. بعد از اینکه ایشان به خواستگاری من آمد در سال ۱۳۸۱ زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. پس از گذشت چهار سال از زندگی مشترک، خداوند فرزند پسری به ما عنایت کرد که او را «محمدرضا» نامیدیم. یکی از خصلت‌های بارز شهید آسنجرانی این بود که بسیار به حلال و حرام مقید بود و همواره ائمه‌اطهار(علیهم‌السلام) را در زندگی اسوه خود قرار می‌داد. در آخرین سفری که با یکدیگر بودیم یاد دارم که لاستیک ماشین نامیزان شد. آقا حمید در یک آپاراتی نگه داشت تا باد لاستیک ماشین را تنظیم کند. متاسفانه پول خرد به همراه نداشتیم. مبلغ آپاراتی در سال ۱۳۸۹، ۲۰۰ تومان شد. با وجود اینکه مغازه‌دار رضایت داده بود ۵۰ کیلومتر که از آنجا دور شدیم، حمید ماشین را متوقف کرد. از او پرسیدم: «چه شده است؟!» در پاسخم گفت: «احساس می‌کنم مغازه‌دار از ته دل به من نگفت حلالت باشد!» مغازه‌ای پیدا کردیم؛ چک پول را خرد کردیم و مجدد ۵۰ کیلومتر به عقب برگشتیم تا پول مغازه‌دار را بدهیم. زمانی که صاحب مغازه متوجه اقدام حمیدآقا شد او را غرق بوسه کرد و گفت: «در مدت چند سالی که من یاد دارم مشتری نظیر شما ندیده‌ام.» 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 من دوست داشتم همسر یک نظامی باشم اما ایمان و اعتقاد او مرا بیشتر مجذوب خود کرده بود. در مراسم خواستگاری به من گفته بود: «ممکن است دفعات زیادی به مأموریت بروم یا همیشه در مأموریت باشم.» او عاشق شهادت بود، هر بار که از مأموریت بازمی‌گشت و از او می‌پرسیدم «اوضاع چطور است؟!» می‌گفت: «مثل سیزده بدر می‌ماند؛ اصلا سختی ندارد.» برایم هرگز زمینه‌سازی نکرده بود که شاید روزی نباشم. او از همان ابتدا به من گفت شغل نظامی‌اش سختی‌های خاص خودش را دارد؛ اما همیشه مخاطرات مأموریتش را سر بسته بیان می‌کرد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی ناراحت شدم. شاید به خاطر خودم که او را از دست داده بودم. رفتن او به سفری بی‌بازگشت خیلی زود بود ولی برای او بسیار خوشحال شدم؛ چراکه واقعا لایق شهادت بود. زمانی که می‌گویند شهدا را گلچین می‌کنند در شهید آسنجرانی نمونه بارز این جمله را دیدم. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 در آخرین تماسی که با قرارگاه بود می‌‌‌گوید: «به پسرم بگویید پدرت مرد بود و تا آخر ایستاد.» این جمله مردانه او زینت‌بخش سنگ مزارش شد. تنها جمله‌ای که به محمدرضا می‌گویم این است که: «پدرت یک مرد بود و تو نیز سعی کن تا مانند او زندگی کنی.» شهید آسنجرانی فداکاری بالایی داشت. او مصداق واقعی ایستادن تا آخرین گلوله بود. همین پیام برای محمدرضا شاید یک وصیتنامه یک‌صد صفحه‌ای است. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 📖خاطره در کودکی باهوش و درسخوان بود. دوستان زیادی هم در مدرسه پیدا کرده بود. به شوق بازی با آنها هم که شده عاشق مدرسه بود و رفیق خوبی برای معلم‌هایش. تپل و با نمک بود و همین بیشتر باعث محبوبیتش می‌شد؛ همیشه مبصر زرنگ کلاس بود. روحیه مدیریتی داشت و با آن سن کم، ایام ۲۲ بهمن که از راه می‌رسید بچه‌های کلاس را بسیج می‌کرد همگی پول روی هم می‌گذاشتند و با کاغذ رنگی مدرسه را آذین می‌بستند و به بچه‌ها شیرینی می‌دادند. راوی: برادر شهید 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 محمدرضا فقط سه سال و نیم طعم حضور پدرش را چشید. از آن سه سال و نیم هم، یک سالش به مأموریت گذشت. حمید ۲۰ روز در منطقه بود و دور از ما. ۷ روز می‌آمد کنارمان بود و دو روز هم در مسیر رفت و آمد می‌گذشت. در همین فرصت کوتاه نیمی از جز سی‌ام قرآن را به محمدرضا یاد داد. با اینکه کوچک بود و شیطنت می‌کرد حمید اما برایش حوصله داشت. قدر تمام دلتنگی‌هایش! هر وقت هم در خانه می‌خواست نماز بخواند محمدرضا کنارش جانماز می‌انداخت و دوتایی قامت می‌بستند. آن یک هفته‌ای که بود به استخر و کوه و تفریح با ما می‌گذراند. جان حمید به جان محمدرضا وصل بود. به مأموریت که می‌رفت گوشی از دستش نمی‌افتاد. صبح و شب زنگ می‌زد به شوق شنیدن سر و صداهای بچگانه محمدرضا. از دل و جان مایه می‌گذاشت. حتی وقتی خستگی چشم‌هایش را تا خواب می‌برد... راوی: همسر شهید🎤 برگرفته از کتاب تکاور شهید📙 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
قرار بود حمید را منتقل کنند به بخش آماد و پشتیبانی. تصمیمشان را گرفته و هماهنگی‌ها را هم انجام داده بودند. حمید نامه‌ای نوشت برایشان که نظرشان را عوض کرد. در نامه نوشته بود: «با توجه به علاقه اینجانب به گردان رزم، به خصوص گردان تکاور، ان‌شاءالله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود. نامه هنوز هم هست با دست خط و امضای خودش. 🎤راوی: مجید یساولی 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 شمال غرب بودیم که خبر رسید در یکی از درگیری‌هایمان، یکی از زنان عضو پژاک زخمی شده! انگار پایش تیر خورده! به ما گفته بودند همکارانش می‌خواهند او را از مرز خارج کنند. حمید سریع دست به کار شد. ایست بازرسی گذاشت لب مرز و هر ماشینی را که می‌آمد نگه می‌داشت و سرنشینانش را پیاده و راننده را تفتیش می‌کرد. ماشین را می‌گشت و بعد دستور می‌داد راننده پشت فرمان بنشیند و ۲۰ متری به جلو حرکت کند. او که جلو می‌رفت به خانم‌ها می‌گفت بروند سوار شوند. بعد هم با دقت نگاهشان می‌کرد. ما سر در نمی‌آوردیم ماجرا از چه قرار است؛ خودش برای ما گفت: «ما که اینجا نیروی خانم نداریم که بتونه زن‌ها رو تفتیش بدنی بکنه؛ من از کجا باید این زن تیر خورده رو بدون تفتیش پیدا کنم؟! راهش اینه دیگه! ماشین که میره جلو می‌تونم راه رفتنشون رو ببینم. اگه لنگ بزنن لو میرن!» این تدبیرها فقط از حمید برمی‌آمد. راوی: عزت الله شمسی از همراهان شهید... 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💎 نشسته بودیم در یک اتاق و گپ می‌زدیم. نگاهش کردم؛ با آن بدن سرحال و قبراق، آن موهای لخت که خیلی هم رویشان حساسیت داشت و همیشه شانه کرده و منظم بودند و آن لباس‌های اتو کشیده‌ی تمیز به قیافش نمی‌آمد شهید شود. در این فکرها بودم که گفتم: «حمید اینجا که ما هستیم تیر و تفنگ فراوونه! امکانش زیاده یک تیری هم بیاد بشینه توی سینه هر کدوم ما و توفیق شهادت رو پیدا کنیم! تو تا حالا به شهادت فکر کردی؟!» با لبخند همیشگی‌اش نگاه کرد و گفت: من که از خدامه شهید شم؛ شهید شدن افتخاره؛ اما راستش رو بخوای من دوست دارم مثل شهید شوشتری باشم .» منظورش رو نفهمیدم ادامه داد: «ایشون در زمان جنگ خیلی زحمت کشید. از موقعیت‌هاش بهره‌برداری کرد و هر کاری از دستش براومد برای نظام انجام داد. بعد هم بالای سر خانواده‌اش بود و به اونها خدمت کرد تا خدا در میانسالی عاقبتش را شهادت قرار داد.» من دوست دارم تا روزی که می‌تونم خدمت بکنم هم به نظام هم به خانواده‌ام. دوست دارم اول سالم و مطهر زندگی بکنم و هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم بعداً اگه لیاقت داشتم شهید بشم.» انگار خدا زودتر از این‌ها اون رو برای خودش می‌خواست. اونجا که عید سال ۸۹ موقع سال تحویل در منطقه بودیم و گفتیم: «خدایا این لباس را کفن ما قرار بده!» و یک ماه بعد به آرزویش رسید. 🎤 آقای صفری: همرزم شهید 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
آنجا که خاک، عطر رشادت گرفته است سروی به خویش، جامه غیرت گرفته است آن مرد سبز پوشِ تکاور، به عزم خویش از سوی عرش، مزد شهادت گرفته است ✍🏻شعر از: زهرا دشتیار 🖌🎨طراح پوستر: لیلا غلامی 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
شهید آسنجرانی.mp3
زمان: حجم: 551.7K
◉━━━━━━───────♡     ↻   ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ 📻🎼تهیه و تنظیم پادکست: زهرا مبینی‌کیا 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
PAR16.MP3
زمان: حجم: 18.13M
🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 هر کس در یک آیه از کتاب خدا را کند، مثل این است که در ماه‌هاى دیگر را کرده باشد. ترتیل خوانی استاد پرهیزکار 💐 💐 ثواب تلاوت قرآن هدیه میشودبه روح 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
AUD-20220714-WA0022.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ به نیت شهیدحمیدآسنجرانی هدیه میشودبه حضرت امام محمدباقر(ع) 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀