eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 شهید ولی‌الله نوروزی در سال ۱۳۴۵ در خانواده‌ای مذهبی در روستای دیندارلو واقع در ۳۶ کیلومتری شمال شرقی شیراز به دنیا آمد. رئیس‌علی و طرلان پدر و مادرش بودند. آنها صاحب ۸ فرزند بودند که از آنها دو دختر و یک پسر در کودکی بر اثر بیماری از دنیا رفتند. ولی‌الله دوران ابتدایی را در روستای خودشان گذراند و پس از آن ادامه تحصیل نداد. او تا سال ۱۳۶۲ در کنار پدر و برادر بزرگترش مشغول کارهایی مثل کشاورزی، دامداری و کارگری بود؛ تا اینکه با عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد. اواخر همان سال هم ازدواج کرد. بهمن سال ۶۳ اولین فرزندش و دی ماه ۶۴ دومین فرزندش به دنیا آمد. پدرش سعی می‌کرد مغازه‌ای ساده برای پسرش دست و پا کند که او به جبهه نرود و مشغول فروشندگی باشد ولی موفق نشد و ولی‌الله باز هم عازم جبهه شد. 🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💌 با همه شجاعتش که زبانزد همه بود، دلی رئوف و پراحساس داشت. در طول مدتی که جبهه بود همیشه برای همسر و خانواده‌اش نامه می‌نوشت. به طوری‌که در همه نامه‌هایش مهربانی و دلبستگی بسیار زیاد به دو دخترش مشهود بود. در آخر همه نامه‌هایش هم می‌نوشت: *«لیلا و زهرا را هزاران بار می‌بوسم از راه دور.»* بیشترین نامه‌هایی که بینشان رد و بدل شد مربوط به خرداد ۶۷ است. همان زمان که فرزند سومش به دنیا آمد. پسر بود. نامش را عباس گذاشتند. همسرش در نامه‌ای خبر شیرین به دنیا آمدن عباس را به ولی‌الله داده بود. از محتوای چند نامه آخرش برمی‌آمد که از تولد فرزندش چقدر خوشحال است و بی‌صبرانه مشتاق دیدار اوست. ولی‌الله نوروزی درست در زمانی که سعی در گرفتن مرخصی و بازگشت به منزل را داشت و برای ديدن فرزندان و مخصوصا عباسش لحظه‌شماری می‌کرد؛ در تاریخ ۳۰ خرداد یعنی روزی که عباس ۲۴ روزه بود در جبهه قصر شیرین به شهادت‌ رسيد. روحش شاد و نام و خاطرش زنده و جاوید باد.🌹 🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💌 همسر شهید 🎤 دختر دومم لیلا نسبت به پدرش خیلی غریبگی می‌کرد و به سختی در آغوشش می‌رفت. شاید به این خاطر که در طول عمر کوتاه خود خیلی کم پدر را دیده بود و نتوانسته بود با پدرش انس و الفت بگيرد. اما روزی که ولی‌الله قصد رفتن به جبهه داشت و همه‌ی اعضای خانواده برای بدرقه‌اش رفته بودیم در کمال ناباوری دیدیم که لیلا خود را به آغوش پدر چسبانده و حاضر نیست از پدرش جدا شود و به شدت گريه می‌کند و به او می‌گوید نرو .... گرچه دل کندن برای همسرم هم بسیار سخت بود ولی او دخترش را به من سپرد؛ و رفت. 🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
💌 خاطره‌ای از لیلا نوروزی فرزند شهید در گفتگو با سی‌روز سی‌شهید🎤 گاهی گوشه‌ی ذهنت می‌گردی و تمام زندگیت را عقب می‌زنی تا برسی به یک نور، به یک نشانه، به یک لحظه‌ی باهم بودن. هر چند دور و کم‌فروغ. می‌خواهم دورترین، زیباترین و تنها خاطره‌ای که از پدرم دارم را بازگو کنم. احتمالا من در سن ۳ سالگی بوده‌ام؛ روزی پدرم، من و خواهرم را در آغوش گرفت و برای خرید به مغازه‌ای در نزدیکی منزلمان برد. می‌خواست برای ما دمپایی بخرد. یک دمپایی زیبای قرمز رنگ برای خواهرم گرفت. وقتی که خواست از همان مدل برای من هم بخرد مغازه‌دار گفت که دیگر از این مدل نداریم. بابا مجبور شد برای من یک دمپایی از یک مدل دیگر و با رنگ سبز بگیرد؛ ولی من در عالم بچگی و در دل اصلا رنگ و مدل دمپایی خودم را دوست نداشتم... ولی الان مرور همان دوست نداشتن‌ها در کنار او هم، برایم دوست‌داشتنی‌ترین خاطره‌هاست. چرا که این، تنها خاطره‌ای است که از پدرم دارم و دورترین خاطره‌ی زندگی من نیز همین است. 🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
بر بال نامه شاد پرید او به بام عشق عاشق‌تر از همیشه رسید او به کام عشق بابای مهربان من آخر پرنده شد با هر پرنده‌ای که کشید او به نام عشق ✍🏻ملیحه بلندیان 💌🕊