eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.7هزار عکس
18.1هزار ویدیو
367 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد . من به او گفتم شما چه کسی هستی گفت : اسمم است. در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز است و تعدادی از روی فرش ایستاده اند . به من گفت : به بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است ،من پروانه وار و پر کشیده ام . به نیت من به مدت دو سال قضای احتیاطی بخوانید ، من نیاز به نماز دارم . از خاله ام خانم عبدوس که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند . صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم . اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت را مثل دوست می داشتم . وقتی خبر را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت می کنم به او قرآن می خوانم و می فرستم . شادی روح و
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 خدایا ، تو کن، تو مرا کن، صدای می‌شنوم، صدای می‌آید، گوش کر است ؛ می‌سوزد اما آتش نمی‌گیرد ... 🥀 🌹🌴
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم. محل دلداگے ما همین امامزاده بود با نسبت فامیلے داشتیم پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم. اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود، همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود. تو روز خواستگاری به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم من خیلے مخالف رفتن به بودم و اصلا اجازه ندادم که بره! ولے با حرف هاش منو راضی کرد... روزی که مےخواست به بره من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ، چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته! در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت: "یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت" 🌺 💐🌼
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد . من به او گفتم شما چه کسی هستی گفت : اسمم است. در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز است و تعدادی از روی فرش ایستاده اند . به من گفت : به بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است ،من پروانه وار و پر کشیده ام . به نیت من به مدت دو سال قضای احتیاطی بخوانید ، من نیاز به نماز دارم . از خاله ام خانم عبدوس که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند . صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم . اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت را مثل دوست می داشتم . وقتی خبر را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت می کنم به او قرآن می خوانم و می فرستم . شادی روح و 🥀 🕊🌹🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
راستی دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم... قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مستِ زندگی نیستیم؟ 🌱 بخشی از وصیت نامه ی شهید مدافع حرم، عباس دانشگر «لبیک یا سید الشهدا» شهید مدافع حرم
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم. محل دلداگے ما همین امامزاده بود با نسبت فامیلے داشتیم پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم. اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود، همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود. تو روز خواستگاری به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم من خیلے مخالف رفتن به بودم و اصلا اجازه ندادم که بره! ولے با حرف هاش منو راضی کرد... روزی که مےخواست به بره من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ، چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته! در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت: "یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت" 🌺 💐🌼
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 خدایا ، تو کن، تو مرا کن، صدای می‌شنوم، صدای می‌آید، گوش کر است ؛ می‌سوزد اما آتش نمی‌گیرد ... 🥀🌹🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 خدایا ، تو کن، تو مرا کن، صدای می‌شنوم، صدای می‌آید، گوش کر است ؛ می‌سوزد اما آتش نمی‌گیرد ... 🥀 🌹🌴