eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.7هزار عکس
18.1هزار ویدیو
367 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 زولبیا و بامیه ماه رمضان در ایران طبخ می‌شود و مورد علاقه عموم است. ما امکاناتی برای پختن زولبیا و بامیه نداشتیم. ضمن اینکه دوست داشتیم حال و هوای رمضان‌های ایران بیشتر برای بچه‌ها زنده شود و خاطره‌های آنان را از سفره‌های افطار در کشور خودمان زنده کنیم. به همین دلیل دست به ابتکاراتی زده شد. نانی که عراقی‌ها به ما می‌دادند. چیزی بود به اسم نان سمون که خمیر زیادی داخلش بود. بچه‌ها این نان‌ها را جمع کرده، خمیر داخلش را درمی‌آوردند و با ترکیب چیزهایی به آن و سرخ کردنش سعی می‌کردند چیزی شبیه به زولبیا و بامیه درست کنند و سر سفره افطار بچه‌ها بگذارند. راوی : شادی روح و و سلامتی و 🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 در اسارت از همه نظر در محدودیت بودیم و هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. نه امکانات مادی و نه معنوی؛ هر چند اردوگاه‌‌ها را خودمان سامان داده بودیم و برای هر چیزی برنامه داشتیم. آنجا خودش یک ایران کامل شده بود و همه چیز در بین اسرای ایرانی نظم داشت. خودمان قوانینی وضع کرده بودیم تا بتوانیم طبق آن برای اوقاتمان برنامه ریزی کنیم. روحانی‌هایی که اسیر شده بودند در بین بچه‌ها به آموزش مسائل مذهبی می‌پرداختند و اسرایی که قبل از اسارت به تدریس در دانشگاه و کسوت استادی مشغول بودند از نظر علمی ما را تأمین می‌کردند. همه چیز در اسارت حال و هوای خاص خودش را داشت حتی ماه مبارک رمضان؛ ما در اردوگاه به طور معمول دو وعده غذا داشتیم که در ماه‌های رمضان با مسئولین اردوگاه صحبت کرده و این دو وعده را به افطار و سحر انتقال می‌دادیم. افسران و سربازان عراقی خودشان روزه نمی‌گرفتند اما موافقت کردند که موقع افطار چند نفر از بچه‌های خودمان برای آماده کردن غذا به آشپزخانه بروند و در ساعت سحری هم در آشپزخانه را باز می‌کردند. موقع سحر بچه‌ها دعای سحر را زمزمه می‌کردند و ساعت‌ها به عبادت می‌پرداختند. زیبایی ماه رمضان در دوران اسارت به ساعت‌های قبل از افطار مربوط می‌شد. اینکه بچه‌ها هر کدام در گوشه‌ای از آسایشگاه می‌نشستند و با دلی شکسته دعا می‌خواندند و از هر قسمت آسایشگاه صدای ناله و گریه بچه‌ها بلند بود." راوی : شادی روح و و سلامتی و 🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 شفای خونریزی معده در ماه مبارک رمضان من مدت مدیدی را در اردوگاه خونریزی معده داشتم. خونریزی معده‌ام نتیجه اذیت و آزارهای اوایل اسارت بود که سربازان عراقی به ما داده بودند و گرسنگی‌هایی که بر اثر ندادن غذا و تنبیه کشیده بودیم. خونریزی معده آنقدر اذیتم می‌کرد که نمی‌توانستم غذایی را که دیگر اسرا می‌خوردند را بخورم. فقط مقداری نان را سرخ کرده و خشک می کردم و مصرف می‌کردم. حتی وضعیتم آنقدر وخیم شده بود که برخی از بچه ها فکر می‌کردند دیگر زیاد دوام نمی‌آورم و این درد مرا از پا درمی‌آورد. با وضعیتی که من داشتم، مسئولین مذهبی اردوگاه می‌گفتند روزه برایت ضرر دارد و نباید بگیری، اما من زیربار نرفتم و گفتم ماه رمضان امسال برای من سال تعیین است، یا می‌میرم و یا خوب شده و زنده می‌مانم و به همین نیت روزه‌هایم را خواهم گرفت. روز اول که روزه گرفتم حوالی ساعت 10 صبح معده‌ام شروع به خونریزی کرد. روز دوم نزدیک ساعت 12 معده‌ام خونریزی کرد. روز سوم ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خونریزی معده‌ام آغاز شد و روز چهارم دیگر خونریزی نکرد. از روز چهارم خونریزی معده‌ام به طور کلی برطرف شد و روزه آن سال من در ماه رمضان باعث شفای ناراحتی معده‌ام شد. از آن روز به بعد آنقدر بهبودی ناگهانی در معده‌ام حاصل شد که توانستم مانند دیگر اسرا غذای اردوگاه را بخورم . راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 زولبیا و بامیه ماه رمضان در ایران طبخ می‌شود و مورد علاقه عموم است. ما امکاناتی برای پختن زولبیا و بامیه نداشتیم. ضمن اینکه دوست داشتیم حال و هوای رمضان‌های ایران بیشتر برای بچه‌ها زنده شود و خاطره‌های آنان را از سفره‌های افطار در کشور خودمان زنده کنیم. به همین دلیل دست به ابتکاراتی زده شد. نانی که عراقی‌ها به ما می‌دادند. چیزی بود به اسم نان سمون که خمیر زیادی داخلش بود. بچه‌ها این نان‌ها را جمع کرده، خمیر داخلش را درمی‌آوردند و با ترکیب چیزهایی به آن و سرخ کردنش سعی می‌کردند چیزی شبیه به زولبیا و بامیه درست کنند و سر سفره افطار بچه‌ها بگذارند. راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی و 🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 شفای خونریزی معده در ماه مبارک رمضان من مدت مدیدی را در اردوگاه خونریزی معده داشتم. خونریزی معده‌ام نتیجه اذیت و آزارهای اوایل اسارت بود که سربازان عراقی به ما داده بودند و گرسنگی‌هایی که بر اثر ندادن غذا و تنبیه کشیده بودیم. خونریزی معده آنقدر اذیتم می‌کرد که نمی‌توانستم غذایی را که دیگر اسرا می‌خوردند را بخورم. فقط مقداری نان را سرخ کرده و خشک می کردم و مصرف می‌کردم. حتی وضعیتم آنقدر وخیم شده بود که برخی از بچه ها فکر می‌کردند دیگر زیاد دوام نمی‌آورم و این درد مرا از پا درمی‌آورد. با وضعیتی که من داشتم، مسئولین مذهبی اردوگاه می‌گفتند روزه برایت ضرر دارد و نباید بگیری، اما من زیربار نرفتم و گفتم ماه رمضان امسال برای من سال تعیین است، یا می‌میرم و یا خوب شده و زنده می‌مانم و به همین نیت روزه‌هایم را خواهم گرفت. روز اول که روزه گرفتم حوالی ساعت 10 صبح معده‌ام شروع به خونریزی کرد. روز دوم نزدیک ساعت 12 معده‌ام خونریزی کرد. روز سوم ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خونریزی معده‌ام آغاز شد و روز چهارم دیگر خونریزی نکرد. از روز چهارم خونریزی معده‌ام به طور کلی برطرف شد و روزه آن سال من در ماه رمضان باعث شفای ناراحتی معده‌ام شد. از آن روز به بعد آنقدر بهبودی ناگهانی در معده‌ام حاصل شد که توانستم مانند دیگر اسرا غذای اردوگاه را بخورم . راوی: یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 زولبیا و بامیه ماه رمضان در ایران طبخ می‌شود و مورد علاقه عموم است. ما امکاناتی برای پختن زولبیا و بامیه نداشتیم. ضمن اینکه دوست داشتیم حال و هوای رمضان‌های ایران بیشتر برای بچه‌ها زنده شود و خاطره‌های آنان را از سفره‌های افطار در کشور خودمان زنده کنیم. به همین دلیل دست به ابتکاراتی زده شد. نانی که عراقی‌ها به ما می‌دادند. چیزی بود به اسم نان سمون که خمیر زیادی داخلش بود. بچه‌ها این نان‌ها را جمع کرده، خمیر داخلش را درمی‌آوردند و با ترکیب چیزهایی به آن و سرخ کردنش سعی می‌کردند چیزی شبیه به زولبیا و بامیه درست کنند و سر سفره افطار بچه‌ها بگذارند. راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی و 🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 در اسارت از همه نظر در محدودیت بودیم و هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. نه امکانات مادی و نه معنوی؛ هر چند اردوگاه‌‌ها را خودمان سامان داده بودیم و برای هر چیزی برنامه داشتیم. آنجا خودش یک ایران کامل شده بود و همه چیز در بین اسرای ایرانی نظم داشت. خودمان قوانینی وضع کرده بودیم تا بتوانیم طبق آن برای اوقاتمان برنامه ریزی کنیم. روحانی‌هایی که اسیر شده بودند در بین بچه‌ها به آموزش مسائل مذهبی می‌پرداختند و اسرایی که قبل از اسارت به تدریس در دانشگاه و کسوت استادی مشغول بودند از نظر علمی ما را تأمین می‌کردند. همه چیز در اسارت حال و هوای خاص خودش را داشت حتی ماه مبارک رمضان؛ ما در اردوگاه به طور معمول دو وعده غذا داشتیم که در ماه‌های رمضان با مسئولین اردوگاه صحبت کرده و این دو وعده را به افطار و سحر انتقال می‌دادیم. افسران و سربازان عراقی خودشان روزه نمی‌گرفتند اما موافقت کردند که موقع افطار چند نفر از بچه‌های خودمان برای آماده کردن غذا به آشپزخانه بروند و در ساعت سحری هم در آشپزخانه را باز می‌کردند. موقع سحر بچه‌ها دعای سحر را زمزمه می‌کردند و ساعت‌ها به عبادت می‌پرداختند. زیبایی ماه رمضان در دوران اسارت به ساعت‌های قبل از افطار مربوط می‌شد. اینکه بچه‌ها هر کدام در گوشه‌ای از آسایشگاه می‌نشستند و با دلی شکسته دعا می‌خواندند و از هر قسمت آسایشگاه صدای ناله و گریه بچه‌ها بلند بود." راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی و 🕊 🌹🕊