🕯
نام و نام خانوادگی شهید: نادرقلی غفوری
تولد: ۱۳۴۰/۳/۲۱، قهدریجان، اصفهان
شهادت: ۱۳۶۱/۲/۱۱، دارخوین
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۶، ردیف ۴۱، شماره ۵۱.
🍎🍏
#سی_روز_سی_شهید_۱۵
#شهید_نادرقلی_غفوری
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_تهران
#قطعه_۲۶
#روز_۱۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻نوشته: فاطمه شعرا ۱۴۰۳/۱۱/۲
🖌🎨نقاشی دیجیتال: مطهرهسادات میرکاظمی
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: مریم شهرامپور
💻🖼طراحان جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی
🕯
🍎🍏
#سی_روز_سی_شهید_۱۵
#شهید_نادرقلی_غفوری
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_۱۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯
📚 قرار آخر
دل خویش را قوی کرده بود که در این لحظه سخت، از هم فرو نپاشد. با دستان لرزانش، پتو را کنار زد. پیکری بیسر روبرویش بود. یاد قرار آخرشان افتاد:
«مادرجان! برای آنکه بتوانی مرا تشخیص دهی نامم را روی بدنم مینویسم.»
سراسیمه جستجو کرد! نمیخواست این لحظه را باور کند؛ اما نام پسرش روی سینه و کف دست پیکر به وضوح خودنمایی میکرد.
«نادرقلی غفوری فرزند مصطفی»
این بدن بیسر، نادرقلی بود. جوان رعنا و باغیرت مادر، نه تنها دلخوشی مادر، بلکه قلب تپنده لشکر بود.
از این پس، داغ عظیمی بر سینه مادر سنگینی میکرد. داغی که در سالهای بعد، با رفتن شیرمرد دیگرش سوزانتر هم میشد.
همانطور که بدن نادرقلی را با اشکهایش شستشو میکرد صدایی در گوشش پیچید: «مادرجان! نگران من نباش. میروم خرمشهر را آزاد کنم. افتخارم این است که در گروه چمرانم؛ فرماندهای شجاع و پیشرو دارم که در کارش عقب نشینی نیست.»
نمیدانست چهار روز بعد، باید فتح خرمشهر را بدون نادرقلی جشن بگیرد.
✍🏻نوشته: فاطمه شعرا ۱۴۰۳/۱۱/۲
🍎🍏
#سی_روز_سی_شهید_۱۵
#شهید_نادرقلی_غفوری
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_۱۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯
اواخر فروردین سال ۶۱، پانزده روز به مرخصی آمد. مادر بزرگش از دنیا رفته بود. پیراهن مشکی که مادر برایش خریده بود به تن کرد. ظاهر امر رفتن برای همدردی را نشان می داد، اما خدا عالم است شاید برای وداع با اقوام و زادگاهش به این سفر آمده بود!
پس از آن، سراغ دوست صمیمی خود رفت. پیراهن مشکی را از تن به در آورد و آن را به دوستش هدیه داد. به او وصیت کرد و قولی مردانه گرفت که این پیراهن در نزدش امانت بماند؛ اگر بازگشتی در کار بود امانت را تحویل دهد وگرنه آنقدر این پیراهن در تنش بماند تا پاره شود.
ظهر آن روز بهاری، نادرقلی بدون پیراهن و با زیرپوش وارد خانه شد. سریع از پلهها به اتاق بالا رفت. هراس به جان مادر افتاد تاب نیاورد. جگر گوشهاش را صدا زد. نادر به احترام مادر پایین آمد. مادر به چشمانش خیره شد؛ سراغ پیراهن مشکی را گرفت! در جوابش گفت: «آن را امانت دادهام. مبادا به روی دوستم بیاورید. اگر از سفر بازگشتم خودم تحویل میگیرم وگرنه...
🍎🍏
#سی_روز_سی_شهید_۱۵
#شهید_نادرقلی_غفوری
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_۱۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid