eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.4هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕯 دعا کنید برنگردم! هشت روز به پایان مرخصی مانده بود که نادر کوله‌بار سفر بست. رو به مادر گفت: «نگران من نباش! می‌روم خرمشهر را آزاد کنم. افتخارم این است که در گروه چمرانم. فرمانده‌ای شجاع و پیشرو دارم که در کارش عقب‌نشینی نیست.» با زبان بی‌زبانی از نحوه شهادت خود به مادر می‌گفت. اینکه اگر شهید شدم به دنبال جنازه‌ام نباشید. یا می‌سوزم یا مانند ارباب بی‌کفن سیدالشهدا، بی سر، به دیار باقی می‌روم. اشک در چشمان مادر حلقه می‌زند. نفس عمیقی می‌کشد و رو به فرزندش می‌گوید: «چگونه تو را بشناسم؟!» نادرقلی می‌گوید: «ز نوشته‌های روی پوستم. بر روی سینه‌ام، کف پا و دستانم نامم را حک می‌کنم تا شناسنامه‌ام باشد.» جمله آخرش دل مادر را می‌لرزاند‌ اینکه دعا نکنید برگردم... حاصل عمرش می‌رود و دیدار مادر چشم به راه، به چشمان معصوم فرزند رشیدش می‌ماند به، قیامت!... 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 ساعت دو، قرار پرواز چند روزی گذشت. صبح روز یازدهم اردیبهشت، ضربان قلب نادر شدت گرفت و رنگ رخسارش چون نور خورشید درخشان شد. دوستانش گفتند: «نادر شبیه دامادها شده‌ای!» نادر با صورت خندان رو برگرداند. از نادر دلیلش را پرسیدند و در جواب گفت: «امروز تا ساعت ۲ بعدازظهر در کنارتان هستم و پس از آن شهید می‌شوم.» نادر راننده توپ بود. نزدیک ظهر، دشمن به گروهان نادر حمله کرد. لاستیک‌های توپ پنچر شد. نادر آرپیچی به دست گرفت و دو ماشین بعثی ها را منفجر کرد. آرامش به گروه برگشت. سه روز بود که از آب و غذا خبری نبود. اما برق امید در چشمان سربازان می‌درخشید. حالت آماده باش فرصت اقامه نماز را از سربازان گرفته بود. آرپیجی روی دوشش سنگینی می‌کرد. خطاب به همرزمانش گفت: «یک نفر این آرپیچی را بگیرد و به جای من بایستد تا من نماز بخوانم و برگردم.» دوستان باب شوخی را باز کردند: «نادر جان! بدون آب که نمی‌شود نماز خواند.» دیگری گفت: «یعنی می‌خواهی بدون وضو نماز بخوانی؟!» نادر خندید و گفت: «این همه خاک! تیمم می‌کنم!» پس از گذشت یک ساعت، به جمع دوستان پیوست. با گفتن جمله‌ی: «سبک شدم» همه‌ی نگاه‌ها را متوجه خود کرد! بار دیگر آرپیچی را در دست گرفت. حمله دیگر آغاز شد. نادر دو ماشین بعثی را از بین برد. ساعت ۲ بود. به وقت پر کشیدن. ترکش که به سرش اصابت کرد، آرام گرفت. آرامش که به گروه بازگشت همه متوجه شدند نادر نیست. همه جا را جست و جو کردند. ناگهان متوجه شدند بدن بی‌سر نادر، زیر همان توپی افتاده که خود راننده‌اش بود. بدن مطهرش را در پتو پیچیدند و برای تحویل به خانواده به تهران منتقل کردند. 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 شناسنامه‌ای از جنس پوست مادر آرامش نداشت. دلش از آمدن نادر خبر می‌داد. به خانه برادر رفت، بلکه آرام بگیرد. شب تا صبح بیدار در بالکن نشست. صبح وقتی خانم برادرش حالش را پرسید گفت: «دلم آشوب است. دلیلش را نمی‌دانم.» زن برادرش که خود مادر شهید بود، گفت: «من هم در روز شهادت فرزندم اینگونه بودم.» یک دفعه دل مادر فروریخت. بالاخره عصر ۱۲ اردیبهشت، پیکر بی‌سر نادر به تهران رسید. مصطفی پدر نادر بر روی پله‌ها نشسته بود که عروسش خبر از شهادت نادر داد. پدر گفت: «الحمدلله!» اما مادر باور نکرد و منتظر ماند تا فرزندش به وعده وفا کند. پیکر نادر به خانه منتقل شد. مادر سراغ از نحوه شهادت گرفت. نادر درست آدرس داده بود؛ بی‌سر به آغوش مادر آمده بود؛ اما سربلند. مادر متوجه پیراهن مشکی نادر شد. دوست صمیمی‌اش با همان پیراهن به مراسم عزای نادر آمده بود. آمده بود تا به وصیت نادر عمل کند. در آن زمان رسم بر این بود که پیکر شهدا مستقیم به بهشت زهرا(سلام الله علیها) انتقال داده شود اما نادر از دوستش خواسته بود تا پیکر اورا اول به خانه بیاورند بعد به بهشت زهرا منتقل کنند تا تسلی دل مادر باشد. زمان وداع با فرزند فرا رسید. نادر بدون غسل و کفن به خاک سپرده شد؛ اما در لحظه آخر، مادر و برادران نادر متوجه نوشته‌های روی کف دست و سینه نادر شدند. «نادرقلی غفوری فرزند مصطفی»! چند روز پس از شهادت نادر، خرمشهر آزاد شد. مادر بر سر مزار فرزندش رفت اما این بار به جای قرائت فاتحه با گفتن خبر آزادسازی خرمشهر روح نادر را شاد کرد. 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 خواب آرام در یک پتو زمانی که نادر بچه بود، یک روز به نزد امام جماعت مسجد امامزاده حسن رفت. رو به حاج آقا گفت: «دلم می‌خواهد وقت رفتن از این دنیا تنها یک پتو با خود ببرم.» جواب شنید که: «پسر جان! اگر تو پتو ببری پس مردم باید با خودشان لحاف و تشک ببرند.» اما نادر اصرار داشت که هنگام مردن با خود پتویی ببرد. وقتی به خانه آمد قضیه را برای مادر تعریف کرد. مادر گفت: ننه جان نمی‌شود. اما خبر نداشت که نادرقلی وقت رفتن پتویش را با خود می‌برد. زمانی که جسم بی‌سر نادر را آوردند او در یک پتو پیچیده شده بود. مثل اربابش، بی‌غسل و کفن در همان پتو در قبر به خواب ابدی فرو رفت. 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 بعد گذشت سال‌ها از روزهای جنگ، تنها تصویر سایه روشنی از خاطرات فرزندانش در ذهنش مانده است. دیگر مثل قدیم، جزء‌جزء زندگی جگرگوشه‌ها در خاطرش نیست. روزهایی که تا یکی از پسرها دیر به خانه برمی‌گشت یا ناراحتی را در چهره‌شان می‌دید نگرانی و دلهره در دلش خانه می‌کرد. حالا سال‌هاست که دو پسرش «نادرقلی» و «مهدی‌قلی» به خیل شهدای دفاع مقدس پیوسته و در جوار حسین(علیه‌السلام) شهید جاودانه شده‌اند. با این حال هنوز در انتظار پیکر جاویدالاثرش مهدی‌قلی مانده تا شاید روزی کسی زنگ در خانه را به صدا درآورد و پشت در فرزندی باشد که تمام این سال‌ها از او بی‌خبر بوده است. هنوز منتظر است، هم‌چنان جوانه امید در دلش زنده است، تا شاید خبری، پیکری، یا قسمتی از وسایل فرزندش را به او بازگرداندند. هر دو جگرگوشه‌اش در ۲۱ سالگی به شهادت رسیدند. اول نادرقلی و بعد هم مهدی‌قلی. دو سال بعد از شهادت نادرقلی، پسر دیگرش هم به خیل شهدا پیوسته است. مهدی‌قلی کوچکترین فرزند و ته‌تغاری خانه بود. پسری که پیکر او هیچ‌گاه برنگشت و در خانه ابدیش مأوا نگرفت، تا دل مادر قرص باشد از اینکه مهدی‌قلی هم در کنار نادرقلی آرام گرفته است. حاجیه بیگم مادر شهیدان نادر قلی و مهدی قلی غفوری با لهجه شیرین اصفهانی از وصیت نادرقلی می‌گوید که سفارش کرده بود بعد از شهادتش، برادر کوچکتر اسلحه‌اش را بردارد. همینطور هم شد. بعد از او یک برادر دیگر و مهدی‌قلی به ترتیب جانباز و مفقودالاثر شدند. 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 🎤 مادرانه‌های مادر مهدی‌قلی بار آخری که می‌خواست برود جبهه، لباس سربازی را از تنش درآورد. همیشه توی جیب‌هایش پر بود. اما این بار همه جیب‌هایش را خالی کرد. گفتم: «اگر خدایی نکرده مثل برادرت شهید شدی همانطور که او را از عکس‌های داخل جیبش شناختیم تو هم نشانی در جیبت بگذار!» گفت: «من دوست دارم گمنام باشم، کسی هم دنبالم نگردد. کشور ما به شهید گمنام هم نیاز دارد.» در زبیده عراق شهید شد. دوستان و همرزمانش می‌گفتند: «از چهار طرف بمب می‌ریختند و اکثریت شهید شدند.» تا مدت‌ها منتظر بودیم برگردد. چون سرنوشتش معلوم نبود. اجازه نمی‌دادند مراسمی برپا کنیم. می‌گفتند شاید اسیر باشد. هیچ چیزی از او برایمان نیاوردند. تا وقتی که اسرا به کشور بازگشتند، از طرف ارتش به خانه‌مان آمدند و خبر دادند که مهدی‌قلی مفقودالاثر شده است. وصیت هر دو این بود که گریه نکنم که دشمن شاد شود. نادرقلی وصیت کرده بود که برای امام (ره) و مقام معظم رهبری مثل مردم کوفه نباشیم. روح شهیدان نادرقلی و مهدی‌قلی غفوری شاد و راه و نامشان جاوید و پررهرو باد.🍎🍏 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فدای صورت چون قرص ماهت فدای مِهر جاری در نگاهت دلم را گرچه داغت زیر و رو کرد برو مادر، خدا پشت و پناهت ✍🏻شعر از: فاطمه شعرا 🎨🖌طراح پوستر: لیلا غلامی 🍎🍏 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
PAR18.MP3
زمان: حجم: 20.97M
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هر کس در یک آیه از کتاب خدا را کند، مثل این است که در ماه‌هاى دیگر را کرده باشد. ترتیل خوانی استاد پرهیزکار 💐 💐 ثواب تلاوت قرآن هدیه میشودبه روح 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
AUD-20220714-WA0022.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ به نیت شهیدنادرقلی غفوری هدیه میشودبه حضرت پیامبراکرم(ص) 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀
استاد معتز آقائیتحدیر%2F_جزء_نوزدهم_قرآن_کریم_.mp3
زمان: حجم: 4.02M
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هر کس در یک آیه از کتاب خدا را کند، مثل این است که در ماه‌هاى دیگر را کرده باشد. ترتیل خوانی استاد معتز آقایی 💐 💐 ثواب تلاوت قرآن هدیه میشودبه روح 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
AUD-20220714-WA0022.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ به نیت شهیدنادر بیرامی هدیه میشودبه حضرت پیامبراکرم(ص) 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀