eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حکایت عجیب شهیدی که حر خراسان شد حر خراسان محمدعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به مندلی‌طلا معروف بود او اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که دستگیر و به شلاق محکوم شد و جلوی مسجد روستا در برابر مردم، حدّ شلاقش زدند. بعد از حد، پدرش گفت: خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی مندلی به دوستش گفته بود: حرف پدر، دلمو خیلی شکست. وقتی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به اباعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم اما بسیج روستا و چند بسیج دیگر به‌خاطر سابقه خرابم، ثبت‌نامم نکردند. دوستش او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرد. وی می‌گوید: "مندلی‌طلا هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من ۲۷روز دیگه شهید می‌شم و بدنم۲۰روز تو بیابون می‌مونه. وقتی بعد از۴۷ روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه. دقیقا۴۷روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند مردم روستا می‌گویند: با این‌که پیکر این شهید۲۰ روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطرزدی؟ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ دیده بان یزدی
‍ ‍حکایت عجیب شهیدی که حر خراسان شد 😢 محمدعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به مندلی‌طلا معروف بود او اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که دستگیر و به شلاق محکوم شد و جلوی مسجد روستا در برابر مردم، حدّ شلاقش زدند. بعد از حد، پدرش گفت: خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی مندلی به دوستش گفته بود: حرف پدر، دلمو خیلی شکست. وقتی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به اباعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم اما بسیج روستا و چند بسیج دیگر به‌خاطر سابقه خرابم، ثبت‌نامم نکردند. دوستش او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرد. وی می‌گوید: "مندلی‌طلا هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من ۲۷روز دیگه شهید می‌شم و بدنم۲۰روز تو بیابون می‌مونه. وقتی بعد از۴۷ روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه. دقیقا۴۷روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند مردم روستا می‌گویند: با این‌که پیکر این شهید۲۰ روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطرزدی؟ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢
‍ ‍حکایت عجیب شهیدی که حر خراسان شد 😢 محمدعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به مندلی‌طلا معروف بود او اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که دستگیر و به شلاق محکوم شد و جلوی مسجد روستا در برابر مردم، حدّ شلاقش زدند. بعد از حد، پدرش گفت: خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی مندلی به دوستش گفته بود: حرف پدر، دلمو خیلی شکست. وقتی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به اباعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم اما بسیج روستا و چند بسیج دیگر به‌خاطر سابقه خرابم، ثبت‌نامم نکردند. دوستش او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرد. وی می‌گوید: "مندلی‌طلا هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من ۲۷روز دیگه شهید می‌شم و بدنم۲۰روز تو بیابون می‌مونه. وقتی بعد از۴۷ روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه. دقیقا۴۷روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند مردم روستا می‌گویند: با این‌که پیکر این شهید۲۰ روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطرزدی؟ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢
🏴🕯 نام و نام خانوادگی شهید: محمدعلی پور علی معروف به (مندلی‌طلا) تولد: ۱۳۳۷/۱/۲، طرقبه، توابع مشهد. شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۲، عملیات کربلای ۱. گلزار شهید: گلزار شهدای روستای گُراخک، شاندیز، مشهد. 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻نوشته: زهرا فرح‌پور ۱۴۰۳/۸/۲۷ 🖌🎨نقاشی دیجیتال: مطهره‌سادات میرکاظمی 🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🖼💻طراحان جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯 📚 اکسیر - مندلی خیر نبینی! پدرش این را گفت و دست به کمر گرفت و رفت. کمرش انگار خمیده‌تر شده بود. روبروی مسجد، برای گناهی که کرده بود خواباندنش؛ حد که جاری شد، مردم از دورش پراکنده شدند. پشتش تیر می‌کشید اما قلبش از حرف پدر، لرزید. انگار درونش طوفانی به پا شده بود. به مسجد نگاه کرد، سر به زیر انداخت؛ چاره‌ی این آشوب، گداختن بود. سراغ پدر رفت و دست و پایش را بوسید. گفت که توبه کرده، اما پدر مثل بقیه‌ی اهالی روستا باورش نکرد. دنبال اکسیری بود که خطاهای گذشته را پاک کند! پس راهی جبهه شد! چهل و هفت روز بعد، در همان نقطه روبروی مسجد، پیکر محمد علی را خواباندند؛ بوی عطرش در تمام روستا پیچیده بود. پدر بالای سرش ایستاد اما اینبار سربلند بود؛ مندلیِ او حالا گداخته و وجودش طلا شده بود. ✍🏻نوشته: زهرا فرح‌پور ۱۴۰۳/۸/۲۷ 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯 اهل روستای گُراخک شاندیز مشهد بود. «محمدعلی پورعلی» متولد دوم فروردین ۱۳۳۷ بود که در ۱۲ تیر ۱۳۶۵ به شهادت رسید. زمان شهادتش، یک فرزند یک سال و یک ماه و ۱۲ روزه داشت. خانواده‌اش بسیار معتقد و مذهبی بودند. آن‌ها در فعالیت‌های دوران پیش از انقلاب حضور داشتند و در تظاهرات شرکت می‌کردند. او هم به سهم خودش در این فعالیت‌ها حضور داشت. سال ۱۳۵۹ بود که ازدواج کرد. تقریباً هفت سال با هم زندگی کردند، اما کمی بعد همراهی با رفقایی که مسیر درست را در زندگی طی نمی‌کردند باعث شد درگیر دام اعتیاد شود. این موضوع برای خانواده خودش و خانواده همسرش که خانواده شهید بودند، بسیار گران تمام شد. برادر همسرش، سرباز اعزامی لشکر ۷۷ ارتش از مشهد بود که در تاریخ ۵ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید. محمدعلی ارادت زیادی به او داشت. برای همین بعد از شهادت او تصمیم گرفت به جبهه برود، اما گرفتار دوستان ناخلفی بود که به او پیشنهاد می‌کردند اگر می‌خواهی از اعتیاد رها شوی، باید از مشروبات الکی استفاده کنی تا اعتیاد را راحت‌تر ترک کنی! ارتباطش با آنها، باعث ناراحتی خانواده و اختلافات بیشتر با پدر و مادرش شد... 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯 او به اتهام تولید مشروبات الکی و پخش آن در روستا توسط کمیته دستگیر شد. مجازاتش حدّ و شلاق مقابل چشمان مردم و جلوی مسجد روستا بود. پدرش که شاهد این اتفاق بود به او گفته بود که حلالت نمی‌کنم که باعث سرافکندگی من و خانواده‌ام شدی! دل او همانجا شکست و نگاه به گنبد امامزاده کرد و همانجا با امام رضا (علیه‌السلام) قول و قراری گذاشت. سال‌ها قبل نوزادش در بدو تولد فوت کرده بود و تا آنروز دیگر صاحب فرزندی نشده بود! با همان حالت، با دلی شکسته، رو به گنبد مسجد کرده و از امام رضا خواست اگر به او فرزندی عطا کند، نامش را رضا بگذارد و به یمن ورودش و نگاه خاص حضرت، قول بدهد همه این مسائل را کنار گذاشته و اعتیادش را ترک کند. بعد از مدتی هم این دعا مستجاب شد و پسرش به دنیا آمد. او هم سر قولش ماند و اعتیادش را ترک کرد. 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid