eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🕯 «رضا پورعلی» فرزند شهید محمدعلی پورعلی از پدرش می‌گوید:🎤 آنچه در مورد پدرم از شهادت و تشییع پیکرش می‌دانم را از زبان مادرم و هم محلی‌ها و دوستان شنیده‌ام. پدرم همانطور که خودش پیش‌بینی کرده بود به شهادت رسید. همرزمانش از آخرین لحظات رزم و شهادت مندلی‌طلا اینطور روایت کرده‌اند: «شهید محمدعلی پورعلی برای آزادسازی مهران همراه با همرزمانش راهی عملیات کربلای یک شد. در مرحله‌ای از عملیات حجم سنگین آتش دشمن، شرایط را به قدری سخت کرد که لازم بود یکی از تیربارچی‌ها خودش را به ارتفاعات برساند. شهید پورعلی داوطلب شد و آرپی‌جی‌ را برداشت و راهی شد. نیم ساعتی ایستاد و تیراندازی کرد. ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. یکی از دوستانش که هم‌محلی محمد بود، فریاد می‌زد: «ممدعلی تیر خورد! ممدعلی تیر خورد!» اما او بلند شد و دوباره شروع به تیراندازی کرد... محمدعلی همان موقع به هم‌محلی‌اش گفته بود: «آرام باش چیزی نشده...» اما ناگهان بر زمین افتاد. دوستش دوباره داد و بیداد کرد. محمدعلی رو به دوستش کرد و گفت: «آرام باش، مگر نمی‌بینی آقا امام حسین(علیه‌السلام) اینجا هستند. همانجا دست بر سینه گذاشت و با گفتن «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)» و شهید شد. بعد از شهادتش، بعثی‌ها پیشروی کردند‌ و پیکر او همانجا روی زمین ماند. حدود ۲۷ روز پیکرش مهمان خاک‌های مهران بود. وقتی پیکرش را به عقب آوردند، دستش در حالی که روی سینه قرار داشت، خشک شده و صورتش سوخته بود. دقیقاً ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا آوردند و تشییع کردند. مردم روستا می‌گویند با اینکه پیکر او روز‌های زیادی در بیابان روی زمین افتاده بود، در فضای مسیر تشییعش بوی عطری عجیب پیچیده بود. تمام اهالی روستا در تشییع پیکر شهید تواب شرکت کرده و این عطر را با جان و دل استشمام کرده بودند. «شهید محمدعلی پورعلی» توانسته بود با توبه و شهادتش به مقام بزرگی دست پیدا کند. 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯 او قبل از آخرین اعزامش، وقتی به دیدن دوستش رفته بود به او این طور گفته و وصیت کرده بود: «من می‌روم و ۲۰ روز دیگر شهید می‌شوم و پیکرم ۲۷ روز در بیابان می‌ماند. وقتی پیکرم را برای شما آوردند، پدرم را بالای سرم بیاورید تا من را حلال کند و بگوید که دیگر مایه آبروریزی او نیستم! پیکرم را در همان نقطه‌ای که حدّ شلاق بر من جاری شد، قرار دهید و فرزندم رضا را روی تابوتم بگذارید تا ببیند پدرش بعد از توبه به درگاه خدا و عشقی که از امام حسین(علیه‌السلام) در وجودش جاری شد، به چه مقامی رسید که خدا توبه‌کنندگان را دوست دارد.» روحش شاد و نام و خاطرش در ذهن‌ها همواره زنده و جاویدان باد‌. شادی روحش صلوات🌸 🍎 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
استاد معتز آقائی4_293413254921716281.mp3
زمان: حجم: 4.1M
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هر کس در یک آیه از کتاب خدا را کند، مثل این است که در ماه‌هاى دیگر را کرده باشد. ترتیل خوانی استاد معتز آقایی 💐 و یکم 💐 ثواب تلاوت قرآن هدیه میشودبه روح 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀 🌺🌼💐🌴💐🌼🌺
AUD-20220714-WA0022.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ به نیت شهیدمحمود آبسالان هدیه میشودبه حضرت پیامبراکرم(ص) 🕯 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون بشه 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🥀🥀
🌸🍎 نام و نام خانوادگی شهید: محمدعلی غفوریان تولد: ۱۳۳۷/۵/۱۴، تهران. شهادت: ۱۳۶۱/۸/۱۵، ام‌الرصاص. گلزار شهید: جاویدالاثر. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
4.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻نوشته: زهرا دشتیار ۱۴۰۳/۱۱/۵ 🎨🖌نقاشی دیجیتال: منا بلندیان 🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🖼💻طراحان جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی 🌸🍎🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🍎 📚 از ملکوت کلید انداختم و در را باز کردم. بوی عطر سیب و یاس همه جا را گرفته بود. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «به‌به!» زیاد به حاج خانم سر می‌زدم؛ اما این بار، حال و هوای خانه با همیشه فرق داشت. وارد اتاق شدم، منصوره خانم، تر و تمیز و آراسته با چهره‌ای معصوم و پرجاذبه روی تخت دراز کشیده بود. حاج خانم مدتی بود که توان حرکت نداشت و من اغلب به او سر می‌زدم. به گرمی سلامم را جواب داد. گفتم: «مادرجون! چیزی میل دارید؟!» با ذوق و شوق گفت: «نه مادر! علی پیشم بود. غذا برام آورد؛ کمکم کرد لباس‌هامو عوض کنم!» به عکس شهید که روی طاقچه بود نگاه کردم، لبخند می‌زد! تنم لرزید! آخه علی آقا؟؟ صدایم را در قلبم حبس کردم... دستان منصوره خانم را محکم گرفتم. - بله! علی آقا! ✍🏻نوشته: زهرا دشتیار ۱۴۰۳/۱۱/۵ 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🍎 شهید «محمدعلی غفوریان حسینی مشهد»، در سال ۱۳۳۷ در خانواده‌ای مذهبی، در تهران به دنیا آمد. خانواده‌‌اش از نظر مالی در سطحی متوسط بود. دو خواهر و یک برادر داشت. در سن ۳ سالگی پدر خود را از دست داد و پس از آن مادرش بار سخت مسئولیت زندگی را یک تنه به دوش کشید. تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. دوران سربازی‌اش با حکومت پهلوی ملعون متقارن شده بود. او راننده یکی از تیمسارهای دربار بود. اما وقتی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه خطاب به سربازها فرموده بود که «خدمت شاه را نکنید!» از سربازی فرار کرد. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🍎 بعد از اینکه حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به ایران آمد محافظ ایشان شده و در بیت رهبری مشغول به کار گردید. با پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران استخدام شد و مربی‌گری عده‌ای از سربازان را در رشته تیراندازی به عهده گرفت. همزمان با شروع جنگ تحمیلی در پشت جبهه هم به رزمنده‌ها خدمت می‌کرد. ازدواج کرده بود ولی شهادت زودتر به پیشواز او رفت. همراه برادرش خسرو به جبهه رفت تا در کنار هم به دفاع از اسلام و وطن بپردازند. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🍎 «محمدعلی غفوریان» در سال ۱۳۶۱ در عملیات «الی‌بیت‌المقدس» یا همان آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و در پاتکی که به دشمن زده شد در شلمچه مفقود‌الاثر شد. به گفته دوستانش هنگام پاتک دشمن، وقتی در حال عقب‌نشینی بودند آخرین جمله‌ای که از محمدعلی شنیده بودند «آی سوختم!» بود که دیگر بعد از آن اثری از او نشد. با اینکه نمونه DNA از خواهرش گرفتند اما هیچ خبری از او نیامد. شاید دلیل این بی‌خبری اخلاص او که مهم‌ترین خصیصه اخلاقی‌اش بود باشد چرا که همیشه و در هر حال معتقد بود در هیچ کاری نباید ریا کرد و همه کارها فقط باید برای رضای خدا انجام شود. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🍎 محمدعلی سالیان سال مادرش را چشم انتظار خودش نگه داشت. مادری که عاشقانه فرزندش را دوست داشت باید تلخ‌ترین روزهای عمرش را سپری می‌کرد تا شاید نشانی از او بیاید. با یاد فرزند از دست رفته‌اش برای سربازان و رزمنده‌ها غذا درست می‌کرد و به پادگان امام حسن می‌برد. از طریق پایگاه بسیج مالک‌اشتر به جبهه‌ها می‌رفت و در پشت جبهه به رزمندگان به هر شکلی که می‌توانست خدمت می‌کرد. تا تابستان ۸۷ همچنان نگاهش به در خانه و گوشش به زنگ تلفن بود تا بالاخره چشمان منتظرش را از جهان فروبست. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid