eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 جملۀ دختر یک در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد . مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمه‌ای در وصف رزمنده بنویسند . «فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت. وی در وصف رزمنده نوشته است : اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است آنجا دفن شده باشد . سلامتی بازماندگان
- 🎈 - 👸🏻 - 🖤 - 💎 پُشٺِ مَن خُدآ بودھ ھَمٻشہ..ッ
اگه احتیاج داری بخوابی، بخواب. اگه لازم می‌دونی از آدما برای مدتی دور باشی، دور باش. اگه از موضوعی ناراحت می‌شی، درباره‌ش منطقی حرف بزن. اگه جایی که هستی رو دوست نداری، تلاش کن تا بتونی از اونجا بری. اگه آدم سمی‌ای تو زندگیت داری، حذفش کن! اگه چیزی رو دوست داری، بخر و حال خودتو خوب کن. اگه خسته‌ای، استراحت کن ولی جا نزن. بزار خلاصه‌ش کنم تو باید حالت خوب باشه 🌱🤍 🦋
- 🎈 - 👸🏻 - 💎 ٺو ڪہ مےدآنے بآٻَد دَࢪ سَخٺےھآ مُقآوِم بآشے، چِࢪآ نآاُمٻد مےشَو؎؟! ٺو ڪہ مےدآنے ࢪوزهآ؎ِ سَخٺ نِمےمآنَند، چِࢪآ بآز ھَم نِگَࢪآن وَ نآآࢪآمے؟! ٺو ڪہ بِہٺَࢪ اَز مَن مےدآنے، پَس چِࢪآ بآز ھَم نآاُمٻد؎؟! مےدآنَم ڪہ مےدآنے، وَلے و اَمّآ و اَگَر نَدآࢪَد! آࢪآم و اُسٺُوآࢪ بہ مَسٻࢪَت اِدآمہ بِدھ.. ذِهنِ زٻبآٻَٺ، زِندِگے ࢪآ زٻبآ خوآھَد ڪَࢪد.. آنگآھ ٺو مٻآنِ خوشبَخٺے غَࢪق خوآھے شُد، آنقدࢪ ڪہ هٻچڪَس نَٺَوآنَد نِجآٺَٺ دَھَد! خٻآلٺ ࢪآحَٺ؛ مَن ھَم مےدآنَم، ٺو ھَم مےدآنے، بے اَمّآ و اَگَر؛ خُدآ هَمٻشہ ھَسٺ...ッ
•|🕷🕸|• Life is too short to wait, go follow your dreams before it's too late [زنכڱى كۅٺٵہ ٺࢪ ٵز ٵۅنيہ كہ ݕڂۅٵى صݕࢪ كنى ݕࢪۅ ࢪۅيٵہٵٺ ࢪۅ כنݕٵݪ كن ڨݕݪ ٵز ٵينكہ زيٵכى כيࢪ ݕݜہ ..] 👀
🎍پیروزی به معنای رَد کردن و پشت سر گذاشتنِ شکست‌های متوالی بدون از دست دادن انگیزه و توان است. 🌪اگر می‌خواهید به پیروزی دست پیدا کنید باید شکست خوردن را هم بلد باشید 🤍🙂 🦋
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 دختر عزيزم! مي دانم كه حالا كوچكي و مرا به ياد نمي‌آوري. و ليكن دخترم، وقتي كه بزرگ شوي حتماً جوياي حال پدرت و علت شهادت پدرت خواهي بود. بدان كه پدر تو يك پاسدار بود و تو نيز بايد پاسدار خون پدرت باشي. دخترم! مي‌دانم يتيمانه زندگي كردن و بزرگ شدن در جامعه مشكل است و ليكن بدان كه حسين و حسن و زينب يتيم بودند. حتي پيامبر گرامي اسلام نيز يتيم بزرگ شد. دخترم! هر وقت دلت گرفت، زيارت عاشورا بخوان و مصيبت هاي سرور شهيدان تاريخ حسين(ع) را بنگر و انديشه كن... اميدوارم كه در آينده وارث شايسته‌اي براي پدرت باشي. پروردگارا! مرا و فرزندانم را برپادارنده نماز قرار ده و دعايم را بپذير. 🥀 🕊🌹
🌹🕊💐🌼💐🕊🌹 دختران زیادی هستند ڪہ هر روز پشت سنگر سیاهِ دفاع مےڪنند از هر لحظہ مےشوند با طعنه های مردم شهــر اینـان زنده اند... 🥀🌴🌹
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 هوای دل یک پدر را فقط یک می‌تواند داشته باشد، دل یک هم تنها می‌تواند هوای دست یک را بکند؛ ناز یک در خانه فقط برای خریدار دارد و نیاز یک پدر هم تنها به گفتن یک « خسته نباشی » برطرف می‌شود. انتظار یک برای دیدن چهره که همواره به او زده و برای او هر تلاشی کرده است، در تصور هم دشوار به نظر می‌رسد چه رسد به اینکه در واقعیت محقق شود؛ بهانه و میلاد حضرت معصومه سلام‌الله علیها بیش از همه برای که حالا فرزند شده‌اند، دلتنگی کودکانه‌ای را به همراه دارد که با یادآوری خاطرات شیرین با بودن تداعی می‌شود، بهانه‌گیری حضور حالا دیگر به صحبت با قاب عکس‌هایش بدل شده است و بهای و ایران‌زمین، فرارسیدن روزی برای که پدری نیست تا به آن‌ها بگوید : 🌼 🌺 🌼 💐🌺
🌹🌴🏴🥀🏴🌴🌹 کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟ آرام در گوشش گفتم ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است. یکهو دلش ترکید و داد ‌زد نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟ برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟ با همان حال گریه گفت چه کار؟ بوسیدمش و گفتم پاهای بابا را ببوس. پرسید چرا خودت نمی‎بوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم. گفت من هم نمی‎بوسم. گفتم باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس. یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟ گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت. یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم که بالا سرمان ایستاده بود و نگاهمان می کرد. راوی : 🥀 🏴🌹
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《 چهارشنبه》
🌸 بـسمِ‌رَبِّ‌الصُّمود 🌸 دنبال پروفایل مذهبی و میگردی 🤔 دنبال آهنگ های خوب میگردی 🤔 دنبال خوب میگردی 🤔 دنبال خوب میگردی 🤔 دنبال خوب میگردی 🤔 دنبال مطالب استاد میگردی 🤔 می‌خوای به روز با مطالب باشی ؟ هستی و بلد نیستی چطوری این راه رو به بقیه معرفی کنی ؟ رو دوست داری و می خوای پارت هاش رو دوباره ببینی ؟ بیا تو این کانال تا همشون رو یکجا داشته باشی👇👇👇 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨) 🌟https://eitaa.com/joinchat/4237295783C754adae200🌟 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫