2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🦋
📚 مادر! چشم بپوشان
ته کاسهی حنا را دست کشیدم. امتحانات مدرسهاش تمام شده بود و فردا میخواست اعزام شود. انگار دامادی بود که با عجله پیش عروسش میرفت. در دلم قربان صدقهاش رفتم.
- خب دیگه بسه! حسابی حنابندونت کردم. راضی شدی؟ تا وقتی از جبهه برگردی پاک شده.
- مامان! من دیگه برنمیگردم. همینطور با دست و پای حنا بسته شهید میشم. از همین الان چشم ازم بپوشون!
نگاهش را از چشمهایم برداشت.
...همین چند شب پیش آمده بود کنارم. در نگاهش حرفی داشت:
- مامان!
- جانم؟ بگو محمدرضا!
-من یک خوابی دیدهام! برای آقاجون تعریف کردم و برام تعبیرش کرد. میخوام ببینم شما تعبیرتون چیه؟!
همینطور که به وجد آمده بود، از خوابش گفت. صدای نفسهایش...
- مامان! تعبیر شما چیه؟!
- یعنی تو هم بهزودی جبهه میری و شهید میشی.
- بهبه! آقاجون هم همین تعبیر رو گفت.
و حالا، صدای نفسهایم...
- من سپردمت به خدا. هرطور اون بخواد.
خدایا خودت شاهد باش، برای تو چشم پوشاندم!
✍🏻سوده سلامت ۱۴۰۲/۱۱/۱۷
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
محمدرضا علیزاده، در آذرماه سال ۱۳۴۱ در شهرستان کاشان پا به عرصه گیتی گذاشت. از همان کودکی در دامان پرمهر و محبت پدر و مادری مؤمن و خداجو و عاشق اهلبیت علیهمالسلام بزرگ شد تا عشق به امام حسین علیهالسلام و اولاد طاهرینش در وجودش نهادینه شود.
او که دوران کودکیاش، با جلسات مذهبی و انس و الفت با اهلبیت علیهمالسلام خصوصا امام حسین علیهالسلام میگذشت، پس از طی دوران ابتدایی و راهنمایی برای ادامهی تحصیل به دبیرستان امام خمینی(ره) رفت.
دوران دبیرستانش، با اوج شکلگیری انقلاب همراه شد؛ لذا او که حکایت ستم پادشاهان و بالاخص رژیم ستمشاهی پهلوی را بارها شنیده بود، با انقلابیون همراه شد و با پخش اعلامیههای امام و شرکت فعّال در تظاهرات، نقش خویش را ایفا نمود و از ناحیه کمر مورد ضرب و شتم مزدوران شاه قرار گرفت.
بسیار کوشا، سازشپذیر و قانع بود و چیزی برای خودش نمیخواست.
به ورزش فوتبال علاقه داشت. آنقدر که سال آخر دبیرستان، به علت کمبود امکانات ورزشی شهرش، به قم رفت و در دبیرستان حکیم نظامی تحصیل کرد.
پس از اخذ دیپلم، مشغول آموزش نظامی شد. در کنار درس، بنایی و کاشیکاری یاد گرفت و به مزد کمی که در قبال آن عایدش میشد قانع بود.
با پیروزی انقلاب و آغاز هشت سال دفاع مقدس، محمدرضا عزم خود را جزم کرد تا دِین خویش را به اسلام و انقلاب ادا کند؛ بنابراین در سال ۱۳۶۰ به عضویت پایگاه بسیج درآمد و دورههای آموزشی را با موفقیت سپری نمود.
شوق وصال و شهادت، غوغایی عجیب در او بهوجود آورده بود؛ آنقدر که انگار میدانست در اولین اعزام، به شهادت خواهد رسید. لذا در آخرین خداحافظی به مادرش گفته بود:
«مادرم! من رفتم؛ دیگر شما در انتظار دیدن من نباشید!»
سرانجام، او در محور آبادان_ماهشهر به شهادت رسید و در دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد...
شادی روحش صلوات.🌸
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid