۸ فروردین ۱۴۰۳ #استادشیروانی
#مولوی به #سنایی میگوید :
❇️ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
در جهان هر مرد و کاری، مردِ کار خویش باش
هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند
خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش
حس فانی میدهند و عشق فانی میخرند
زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش
میکشندت دست دست این دوستان تا نیستی
دست دزد؛ از دستشان و دستیار خویش باش
این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و دررو، با نگار خویش باش
با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش
از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش
رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور
غره آن روی بین و هوشیار خویش باش
❇️کارِ دین : ایده ی معرفی یک معشوق غیر متشخص که غیر قابل دسترسی است، چون در ادبیات عرفانی ، وصل مساوی مرگ است...
انسان بدون عشق میمیرد
پس معشوقی انتخاب کن که نامیرا باشد
این معشوق ، وجود بدون تعین هست که ته و انتها ندارد اسمش را میخواهید خدا بگذارید ، میخواهید خود بگذارید ....
❇️#نزارقبانی :
ان کنت حبیبي ساعدنی کی ارحل عنک
اگر تو محبوب منی مرا کمک کن تا از تو سفر کنم
او کنت طبیبي ساعدنی کی اشفیء منک
اگر تو طبیب من هستی به من کمک کن تا از تو شفا پیدا کنم
لو اني اعرف ان الحب خطیرٌ جداً ما احببت.
من اگر می دانستم که عشق این گونه خطر ناک است عاشق نمی شدم
لو اني اعرف ان البحر عمیقٌ جداً ما بحرت
من اگر می دانستم دریا این گونه عمیق است
دل به دریا نمی زدم ((دریا نوردی نمی کردم)).
لو انی اعرف خاتمتي ما کنت بدأت
من اگر می دانستم پایان من چنین است آغاز نمی کردم.
اشتقت الیک فعلمنی ان لا اشتاق
مشتاق تو شدم پس به من بیاموز در اشتیاق نباشم
علمنئي کیف اقص جذور هواک من الاعماق
به من بیاموز چگونه ریشه های عشق تو را از اعماق بِبُرم.
علمنی کیف تموت الدمعة في الاحداق
به من بیاموز چگونه اشک در حدقه های چشم می میرد؟
علمني کیف یموت الحب و تنتحر الاشواق
به من بیاموز چگونه عشق می میرد و شوق چگونه خودکشی می کند؟
یا من صورت لی الدنیا کاقصیدة شعر
ای کسی که دنیا را برای من همچون قصیده ی شعری زیبا تصویر کردی
وزرعت الجراحة في قلبی و اخذت الصبر
و زخم در دلم کاشتی و صبر را ربودی
انکنت اعز الیک فخذ بیدی
اگر برای تو عزیز هستم دستم را بگیر
فأنا مفتونٌ من رأسی حتی قدمی
چرا که من از سر تا پاهایم عاشق هستم
الموج الارزق فی عینیک ینادینی نحو الاعماق
موجی آبی در چشمان تو مرا به عمق دریا فرا می خواند
وأنا ماعندي تجربهٌ بالحب و لاعندی زورق
ومن نه تجربه ای در عشق دارم و نه قایقی برای دریا نوردی.
انی اتنفس تحت الماء
من زیر آب نفس می کشم
اني اغرق اغرق اغرق اغرق
من غرق می شوم غرق می شوم غرق می شوم غرق می شوم.
یا کل الحاضر والماضی یا عمر العمر
ای تمام اکنون و گذشته ای عمرِ عمر
هل تسمع صوت الغارق القادم من اعماق البحر
آیا صدای مرا از اعماق دریا می شنوی؟
ان کنت قویاً اخرجنی من هذا الیم
فأنا لا اعرف فن العوم
اگر تو توانا هستی مرا از این دریا خارج کن
من شنا کردن بلد نیستم.
یا #جامی در داستان لیلی و مجنون
مادر لیلی به لیلا میگوید: معشوق ابدی و ازلی طلب کن ، موجود نامیرا و غیر تعین طلب کن ...
❇️نور ازل و ابد طلب کن
آن را چو بیافتی طرب کن
آن نور نهفته در گل توست
تابنده ز مشرق دل توست
هر چند نشان خویش جویی
کم یابی اگر چه بیش جویی
دلگرم شوی به آفتابی
خود را همه آفتاب یابی
❇️باید بر این اساس نظام تربیتی درست کنیم
مواجهه تحقیر آمیز با فرزندانمان نداشته باشیم ، آنها را عاشقِ خودِ واقعیِ خود کنیم...
این خود واقعی در بازار پیدا نمیشود
در یک حدی از تعادلات پیدا میشود
مثلا در هنگامه ی ایثار ، و رفتارهای غیر منفعت گرایانه وقتی در درون ما انباشته بشه به حدی از انفجار میرسد که ظاهر میشود، رفته رفته
از دلِ وظیفه و سلامت و بهداشتِ رفتاری و ذهنی پدید می آید .
❇️عادتکم الاحسان میشود
و بعد از آن دیگر از آن لذت میبری
حوزه ش مهارتِ خودِ معنایی است نه دانشِ خودِ معنایی
از دلِ تعاملات و تفکرات شفاف انسان می آید در خودِ آرام
در لحظه حضور دارند نه در خاطره ها و آینده و قیاس ها ...
و این خودِمعنایی ، ماندگار هم نیست
در تشتت گم میشود، نماز وسیله ای است برای تنبّه
برای برگشت از میان تشتت ها به درونِ خودِ معنایی