جلسه دوم
بررسی #داستان_پیامبران در قرآن
#مولوی
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
زانک چون مغزش در آگند و رسید
پوستها شد بس رقیق و واکفید
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آگندشان شد پوست کم
مغز علم افزود کم شد پوستش
زانک عاشق را بسوزد دوستش
وصف مطلوبی چو ضد طالبیست
وحی و برق نور سوزندهٔ نبیست
چون تجلی کرد اوصاف قدیم
پس بسوزد وصف حادث را گلیم
ربع قرآن هر که را محفوظ بود
جل فینا از صحابه میشنود
جمع صورت با چنین معنی ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
در چنین مستی مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
اندر استغنا مراعات نیاز
جمع ضدینست چون گرد و دراز
خود عصا معشوق عمیان میبود
کور خود صندوق قرآن میبود
گفت کوران خود صنادیقند پر
از حروف مصحف و ذکر و نذر
باز صندوقی پر از قرآن به است
زانک صندوقی بود خالی بدست
باز صندوقی که خالی شد ز بار
به ز صندوقی که پر موشست و مار
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد
گشت دلاله به پیش مرد سرد
چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح
شد طلب کاری علم اکنون قبیح
چون شدی بر بامهای آسمان
سرد باشد جست وجوی نردبان
جز برای یاری و تعلیم غیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر
آینهٔ روشن که شد صاف و ملی
جهل باشد بر نهادن صیقلی
پیش سلطان خوش نشسته در قبول
زشت باشد جستن نامه و رسول
25.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای خصوصی《ماهور》
خواننده: #محمدرضا_شجریان
پیانو: اردشیر روحانی
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
#مولوی
برگرفته از آرشیو شخصی
"محمد افتخاری"
#یادمان_نرود_موسیقی_خوب_بشنویم
۸ فروردین ۱۴۰۳ #استادشیروانی
#مولوی به #سنایی میگوید :
❇️ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
در جهان هر مرد و کاری، مردِ کار خویش باش
هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند
خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش
حس فانی میدهند و عشق فانی میخرند
زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش
میکشندت دست دست این دوستان تا نیستی
دست دزد؛ از دستشان و دستیار خویش باش
این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و دررو، با نگار خویش باش
با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش
از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش
رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور
غره آن روی بین و هوشیار خویش باش
❇️کارِ دین : ایده ی معرفی یک معشوق غیر متشخص که غیر قابل دسترسی است، چون در ادبیات عرفانی ، وصل مساوی مرگ است...
انسان بدون عشق میمیرد
پس معشوقی انتخاب کن که نامیرا باشد
این معشوق ، وجود بدون تعین هست که ته و انتها ندارد اسمش را میخواهید خدا بگذارید ، میخواهید خود بگذارید ....
❇️#نزارقبانی :
ان کنت حبیبي ساعدنی کی ارحل عنک
اگر تو محبوب منی مرا کمک کن تا از تو سفر کنم
او کنت طبیبي ساعدنی کی اشفیء منک
اگر تو طبیب من هستی به من کمک کن تا از تو شفا پیدا کنم
لو اني اعرف ان الحب خطیرٌ جداً ما احببت.
من اگر می دانستم که عشق این گونه خطر ناک است عاشق نمی شدم
لو اني اعرف ان البحر عمیقٌ جداً ما بحرت
من اگر می دانستم دریا این گونه عمیق است
دل به دریا نمی زدم ((دریا نوردی نمی کردم)).
لو انی اعرف خاتمتي ما کنت بدأت
من اگر می دانستم پایان من چنین است آغاز نمی کردم.
اشتقت الیک فعلمنی ان لا اشتاق
مشتاق تو شدم پس به من بیاموز در اشتیاق نباشم
علمنئي کیف اقص جذور هواک من الاعماق
به من بیاموز چگونه ریشه های عشق تو را از اعماق بِبُرم.
علمنی کیف تموت الدمعة في الاحداق
به من بیاموز چگونه اشک در حدقه های چشم می میرد؟
علمني کیف یموت الحب و تنتحر الاشواق
به من بیاموز چگونه عشق می میرد و شوق چگونه خودکشی می کند؟
یا من صورت لی الدنیا کاقصیدة شعر
ای کسی که دنیا را برای من همچون قصیده ی شعری زیبا تصویر کردی
وزرعت الجراحة في قلبی و اخذت الصبر
و زخم در دلم کاشتی و صبر را ربودی
انکنت اعز الیک فخذ بیدی
اگر برای تو عزیز هستم دستم را بگیر
فأنا مفتونٌ من رأسی حتی قدمی
چرا که من از سر تا پاهایم عاشق هستم
الموج الارزق فی عینیک ینادینی نحو الاعماق
موجی آبی در چشمان تو مرا به عمق دریا فرا می خواند
وأنا ماعندي تجربهٌ بالحب و لاعندی زورق
ومن نه تجربه ای در عشق دارم و نه قایقی برای دریا نوردی.
انی اتنفس تحت الماء
من زیر آب نفس می کشم
اني اغرق اغرق اغرق اغرق
من غرق می شوم غرق می شوم غرق می شوم غرق می شوم.
یا کل الحاضر والماضی یا عمر العمر
ای تمام اکنون و گذشته ای عمرِ عمر
هل تسمع صوت الغارق القادم من اعماق البحر
آیا صدای مرا از اعماق دریا می شنوی؟
ان کنت قویاً اخرجنی من هذا الیم
فأنا لا اعرف فن العوم
اگر تو توانا هستی مرا از این دریا خارج کن
من شنا کردن بلد نیستم.
یا #جامی در داستان لیلی و مجنون
مادر لیلی به لیلا میگوید: معشوق ابدی و ازلی طلب کن ، موجود نامیرا و غیر تعین طلب کن ...
❇️نور ازل و ابد طلب کن
آن را چو بیافتی طرب کن
آن نور نهفته در گل توست
تابنده ز مشرق دل توست
هر چند نشان خویش جویی
کم یابی اگر چه بیش جویی
دلگرم شوی به آفتابی
خود را همه آفتاب یابی
❇️باید بر این اساس نظام تربیتی درست کنیم
مواجهه تحقیر آمیز با فرزندانمان نداشته باشیم ، آنها را عاشقِ خودِ واقعیِ خود کنیم...
این خود واقعی در بازار پیدا نمیشود
در یک حدی از تعادلات پیدا میشود
مثلا در هنگامه ی ایثار ، و رفتارهای غیر منفعت گرایانه وقتی در درون ما انباشته بشه به حدی از انفجار میرسد که ظاهر میشود، رفته رفته
از دلِ وظیفه و سلامت و بهداشتِ رفتاری و ذهنی پدید می آید .
❇️عادتکم الاحسان میشود
و بعد از آن دیگر از آن لذت میبری
حوزه ش مهارتِ خودِ معنایی است نه دانشِ خودِ معنایی
از دلِ تعاملات و تفکرات شفاف انسان می آید در خودِ آرام
در لحظه حضور دارند نه در خاطره ها و آینده و قیاس ها ...
و این خودِمعنایی ، ماندگار هم نیست
در تشتت گم میشود، نماز وسیله ای است برای تنبّه
برای برگشت از میان تشتت ها به درونِ خودِ معنایی
#مولوی
❇️عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
✨هر کسی اندر جهان مجنون لیلیّی شدند
عارفان لیلیِّ خویش و دم به دم مجنون خویش
✨ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
✨گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
✨لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
✨یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
✨گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش
✨زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش؟
✨باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
✨خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
✨باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
✨من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
✨در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویش
✨دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
✨مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
❇️این شعر مولانا فوق العاده بود و خلاصه ای از حرفهای این چند روز جلسات ماه رمضان دکتر شیروانی
امیدوارم ما هم بتوانیم در این ماه مبارک رمضان ، ماه روز افزون خودمان را پیدا کنیم 🌕🌺
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
#استادشیروانی
#شب_قدر
مواجهه ی پیامبر با نوعِ انسان است نه فردِ انسان
انسان در این مسیر به وحی خودش میرسد #وحی = رسیدن به منبع آگاهی ، از خود گسیختگی ، رهیدگی
پیامبر نقشه ی ما را برای رسیدن به وحی خودمان ، ترسیم میکند
#وحی ضروریِ هر انسانی است نه ممتنع یا حتی ممکن
#پیامبر_ص فرمودند :
❇️ « لولا تکثیر فی کلامکم ، و تمریج فی قلوبکم ، لرایتم ما اری ، و لسمعتم ما اسمع »
اگر هرج و مرج در قلوبتان نباشد ، مییابید ، آنچه را من یافته ام ...☺️
#مولوی:
❇️گفت پیغامبر که چون کوبی دری.
عاقبت زان در برون آید سری
ابهام با علم حصولی برای انسان رفع نمیشود باید به حضور برسی
.....................................................
#مولوی حکایت مارگیر بغداد
✨یک حکایت بشنو از تاریخگوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی
✨مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسونهاش مار
✨او همیجستی یکی ماری شگرف
گرد کوهستان و در ایام برف
✨اژدهایی مرده دید آنجا عظیم
که دلش از شکل او شد پر ز بیم
✨مارگیر اندر زمستان شدید
مار میجست اژدهایی مرده دید
✨آدمی کوهیست چون مفتون شود
کوه اندر مار حیران چون شود
✨خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
✨خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
✨صد هزاران مار و که حیران اوست
او چرا حیران شدهست و ماردوست
✨او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
✨او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده مینمود
✨تا به بغداد آمد آن هنگامهجو
تا نهد هنگامهای بر چارسو
✨بر لب شط مرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
✨مارگیری اژدها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
❇️فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ﴿۷۹﴾سوره قصص
آنگاه قارون (روزی) با زیور و تجمل بسیار بر قومش در آمد، مردم دنیا طلب (که او را دیدند) گفتند: ای کاش همان قدر که به قارون از مال دنیا دادند به ما هم عطا میشد که او بهره بزرگ و حظّ وافری را داراست
✨جمع آمد صد هزاران خامریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
مردمانِ خام ریش فکر میکردند، او چه چیزی را صید کرده است..
✨بر لب شط مرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
✨بسته بودش با رسنهای غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
✨در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
✨و اژدها کز زمهریر افسرده بود
زیر صد گونه پلاس و پرده بود
✨مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
✨با تحیر نعرهها انگیختند
جملگان از جنبشش بگریختند
✨آفتاب گرمسیرش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
✨مارگیر از ترس بر جا خشک گشت
که چه آوردم من از کهسار و دشت
✨اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خونخوری حجاج را
❇️✨نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بی آلتی افسرده است
✨کرمکست آن اژدها از دست فقر
پشهای گردد ز جاه و مال صقر
✨اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
✨تا فسرده میبود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
✨میکشانش در جهاد و در قتال
مردوار الله یجزیک الوصال
✨صدهزاران خلق ز اژدرهای او
در هزیمت کشته شد از رای او
وقتی اکنون گرایی را فراموش کردید کم کم به فساد نزدیک میشوید
اضافات را به خودمان نزدیک کنیم، فساد نزدیک میشود..
#سعدی : خنک آنکه آسایش مرد و زن گزیند به آرایش خویشتن
وقتی این روند برعکس بشود ، فساد نزدیک میشود
❇️همین الان و هم برای الان به #وحی خودمان برسیم
به ندای درونی خودمان برسیم
بهترین بیت #مولوی :
❇️مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت خورد
نمیگوید مؤمن آنست که فلسفه بلد باشد ، نماز بخواند یا هر چیز دیگری:
مولوی ، ایمان را رفتار معنوی ، تفسیر میکند
#تربیت_فرزند : به جای تربیت بچه ، آنها را به موقعیت های موضع گیری خودمان دعوت کنیم
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم
حملهشان پیدا و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد (جان فدای آنکه ناپیداست ، باد)
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست
#مولوی - دفتر اول مثنوی معنوی
❇️در محضر عارف بزرگوار ، حاج آقا امامی نجف آبادی
51.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تسلیت تاسوعای حسینی 🥀🥀
آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی
بار تو ده شکسته را بارگه وفا تویی
برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد
میمنه را کله تویی میسره را قبا تویی
روی متاب از وفا خاک مریز بر صفا
آب حیاتی و حیا پشت دل و بقا تویی
خیز بیار بادهای مرکب هر پیادهای
بهر زکات جان خود ساقی جان ما تویی
وقت لقای یوسفان مست بدند کف بران
ما نه کمیم از زنان یوسف خوش لقا توی
از رخ دوست باخبر وز کف خویش بیخبر
این خبری است معتبر پیش تو کاوستا تویی
پر کن زان می نهان تا بخوریم بیدهان
تا که بداند این جهان باز که کیمیا تویی
باده کهنه خدا روز الست ره نما
گشته به دست انبیا وارث انبیا تویی
...............
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین ، اکشف کروبنا بحق اخیک الحسین 🙏
#مولوی
#استاد_جهاندار
19.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #استادشیروانی
❇️زندگی عزت مدارانه
لذت بر پایه ی عزت
#مولوی
حکایت عطاری،که وزنه ی ترازوی او ، گِل سرشور بود
شخصی که دچار بیماری گِل خواری بود به دکان یکی از عطاران رفت تا مقداری قند بخرد ، گِل خوار همینکه دید سنگ ترازوی عطار ، از گِل است . شادمان شد و منتظر ماند تا از آن گِل مقداری بردارد و بخورد . همینکه عطار به برداشتن و شکستن قند سرگرم شد . آن شخص شروع کرد به برداشتن و خوردن سنگ گِل . عطار چون مردی هوشمند و زیرک بود با اینکه متوج عمل او شده بود اما خود را عمداََ سرگرم نشان دارد تا او بیشتر گِل بخورد و وزنِ گِلِ ترازو را سبک تر کند و در نتیجه قندِ کمتری به او تحویل دهد .
گر بدزدی وز گِل من می بری / رو که هم از پهلوی خود می خوری
مأخذ این داستان ، حکایتی است که در حدیقة الحقیقة سنایی ، ص 411 آمده است .
مولانا این حکایت را آورده تا نقد حالی باشد برای دنیا خواهان که خور و خواب و عشرت مادی و لذت نفسانی را بر شیرینی حظ معنوی و ذوق روحانی ترجیح می دهند . و روح و جان را فدای حیات مادی خود می کنند . در این حکایت «گِل» کنایه از لذت مادی ، و «قند» کنایه از لذت معنوی ، و «گِل خوار» کنایه از طالبان لذات دنیوی ، و «عطار» کنایه از عارفان بالله است که قند معارف به طالبان می دهند . آدمیان در انتخاب گِل (لذات نفسانی) و قند (لذات معنوی) مختارند . اهل هوی به سوی نفسانیات دست می برند و پیش خود خیال می کنند که بسی زیرک هستند و بهترین و راحت ترین چیز را به غنیمت برده اند غافل از آنکه در نهایت زیانکار و قاصرخواهند بود .
ای تو بندۀ این جهان، محبوس جان
چند گویی خویش را خواجۀ جهان؟
30.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #استادشیروانی
❇️ خطاها لطف خداوند است بر بندگان
#مولوی
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
#مولوی