eitaa logo
خودکاوی
108 دنبال‌کننده
349 عکس
253 ویدیو
53 فایل
الهی ، ... در شگفتم از آنکه کوه را می‌شکافد تا به معدن جواهر دست یابد و خویش را نمی‌کاود تا به مخزن حقایق برسد ... علامه ذوالفنون حسن زاده آملی
مشاهده در ایتا
دانلود
هو حیفست به دریا رسیدن و از دریا به سبویی، قانع شدن! فیه مافیه؛ 📚
Mohammadreza shajarianmonajat afshari.mp3
زمان: حجم: 1.34M
مناجات《مثنوی افشاری》 خواننده: شاعر: حضرت این دهان ب‍‍ستی دهان‍‍ی باز ش‍‍د تا خورن‍‍دهٔ لق‍‍مه‌های راز ش‍‍د لب فروب‍‍ند از طعام و از شراب سوی خوان آسمانی ک‍‍ن شتاب گر تو ای‍‍ن ان‍‍بان ز نان خالی کن‍‍ی پر ز گوهرهای اج‍‍لالی کن‍‍ی طفل جان از شیر شی‍‍طان باز ک‍‍ن بعد از آن‍‍ش با مل‍‍ک انباز ک‍‍ن چ‍‍ند خوردی چرب و شی‍‍ری‍‍ن از طعام امتحان ک‍‍ن چ‍‍ند روزی در صیام چ‍‍ند شب‌ها خواب را گ‍‍شت‍‍ی اسی‍‍ر یک شب‍‍ی بی‍‍دار ش‍‍و دول‍‍ت بگی‍‍ر
هو تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟ تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را؟
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.... هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست ما به فلک می‌رویم عزم که راست ؟ ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست گوهر پاک از کجا ....عالم خاک از کجا؟؟!! بر چه فرود آمدیت؟... بار کنید این چه جاست!؟ بخت جوان یار ما دادن جان کار ما قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست از مه او مه شکافت 🌗دیدن او برنتافت ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست در دل ما درنگر هر دم شق قمر کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست آمد موج الست کشتی قالب ببست باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
27.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به حضرت عشق. 🌙🤍 ... من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر، هیچ مگو دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: «آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو» گفتم: «ای عشق، من از چیز دگر می‌ترسم» گفت: «آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو» قمری، جان‌صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف‌ست سفر، هیچ مگو گفتم: «ای دل، چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد که نه اندازهٔ توست این بگذر هیچ مگو» گفتم: «این روی فرشته‌ست عجب یا بشرست؟» گفت: «این غیر فرشته‌ست و بشر، هیچ مگو» گفتم: «این چیست بگو؟ زیر و زبر خواهم شد» گفت: «می‌باش چنین، زیر و زبر هیچ مگو ای نشسته تو در این خانهٔ پرنقش و خیال خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو» گفتم: «ای دل پدری کن نه که این وصف خداست؟» گفت: «این هست، ولی جان پدر هیچ مگو» ... ی جان با صدای احمد