eitaa logo
مسار
345 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
571 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍فرشته کوچک 🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود، اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی روی قلبش سنگینی می‌کرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ مگه پسردار نشدی؟! پس چرا خوشحال نیستی؟» ✨_ای کاش از خدا به جای پسر، فرزند سالم و صالح می‌خواستم. 🌱_چی میگی؟ 🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت دست نداره. 🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد. ☘ احمد، کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست. پاورچین‌ پاورچین به اتاق نزدیک ‌شد. از لای در به چهره‌ دخترش نگاه ‌کرد. نتوانست صبر کند، به‌ آرامی وارد اتاق ‌شد. تخت چوبی سفید، صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسک‌های آویخته شده از سقف را تابی ‌داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفید رنگ را با روبانی به حصار در‌آورده، روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش را به‌ صورت دختر دلربایش دوخت. دلش غنج رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت لطیفش را ببوسد. 🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.» 🌾احمد آهی کشید و با حسرت دستش را عقب برد. به چشم‌های نگران توران خیره شد. لبخندی بر لب نشاند: مثل فرشته‌هاست که لای گل‌ها خوابیده. ⚡️احمد عروسکی را که برای فاطمه خریده بود، کنار تخت او گذاشت. دست توران را ‌گرفت و از اتاق کودک بی‌سر و صدا خارج ‌شدند. 🌸بیرون اتاق، احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم بچه‌مون دختر‌ه، خیلی ناراحت بودم. اما الان خوشحالم که دخترمون صحیح و سالمه.» 🔘اشک در چشمان توران حلقه زد و لبانش به خنده باز شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم رب المهدی عج از:خادمه حضرت زهراس به:امام زمان عج 🌷سلام امام زمانم آقای من! پدر مهربانم شرمنده‌ایم که برای یک بیماری ساده فورا به درمان اقدام می‌کنیم، اما بیماری بدحجابی و... جامعه اسلامی‌مان را فراگرفته و هیچ اقدامی نمی‌کنیم. بخاطر بیماری پیدا شده(کرونا)بدون ماسک خدمات انجام نمی‌دهند. کاش و ای کاش برای بدحجابی هم همین بود که جامعه اسلامی ما که متعلق به شما اهلبیت علیهم‌السلام است، گلستان می‌شد و دل شما و مادرتان و امامان معصوم علیهم‌السلام و شهدا که جانشان را در این راه دادند شاد می‌شد و از ما راضی می‌شدید. 🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐دوست داری محتاج کی باشی؟ 🌸جاده زندگی پر هیاهوست. اگر در پیچ و خم هیاهوی زندگی به این باور برسیم؛ به غیر از خدا به هیچ کس امید نداشته باشیم. خدا ما را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد. ✨هر صبحگاه با مدد خالق یکتا، روز خود را شروع می‌کنیم تا مسیر پر پیچ و خم زندگی با گل‌های پر طراوات عطرآگین شود. 🌺صبح همگی بخیر و شادی🌺 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سه شرط برای داماد ⚡️برای دخترها كه خواستگار می‌آمد، آقا [شهید آیت الله مدنی] سه تا نكته را دقّت می‌كردند: یكی تقوای داماد، دیگر اخلاق او و سوم این كه خسیس نباشد. تحقیق می‌كردند و با خانم مشورت می‌كردند و بعد با مهریه‌ای اندك، سنّت پیامبر را جاری می‌كردند. 🗞ماهنامه امتداد، ش۳۶، ص۱۰-۱۴، نكته هایی از زندگی حضرت آیت الله مدنی 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ نابینا کیست؟ 🌺همه چیز با چشم ساخته شده از پی، دیده نمی‌شود، اموری وجود دارند که با چشم عقل دیده می‌شوند؛ با ذهن و ضمیری روشن. ✨ بینا، کسب نیست که چشم سرش ببیند، همانطور که صاحبان چشم درشت، بینایی بهتری ندارند، بلکه بینا کسی است که نعمت‌ها، راه‌ها، چاره‌ها، چاه‌ها، دشمنی‌ها و دوستی‌ها را ببیند و تشخیص دهد. 🌸این شخص می‌تواند در زندگی والدین، مؤثر واقع گردد، حتی اگر زمانی آن‌ها راهی را اشتباه پیمودند، او با لطف و مهربانی همراه والدین شده تا به راه صحیح برگردند. 🍃به آن کس که چشم‌هایش نمی‌بیند، یک عصای سفید بدهید و به کسی که چشم قلبش نمی‌بینند، صد عصای سیاه بدهید. 🖊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ليسَ الأعمی مَن يَعْمی بَصرُهُ ،إنَّما الأعمی مَن تَعْمی بَصيرتُهُ؛ کور آن نیست که چشمش نابینا باشد، بلکه کور (واقعی)آن کسی است که دیده بصیرتش کور باشد. 📚کنزالعمال،ص۱۲۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍چشم انتظار 🍃مادر از صبح تا شب پشت دار قالی می‌نشست. تند تند گره می‌زد. زیر لب با صدای دلنشین نقشه می‌خواند. صنوبر سیزده ساله به مادر در بافتن قالی کمک می‌کرد. رج به رج هر گره حکایت گر رنج به دوش کشیدن سرپرستی فرزندانش بود. صدیقه تلخی و شیرینی‌های زندگی‌اش را ‌با تار و پودهای قالی گره زده بود. ☘چادر را محکم دور کمرش بست. نفس عمیقی کشید، یک نگاه به دار قالی انداخت. برای خودش چای ریخت. استکان چای را بالا برد. نگاهش به عکس‌های روی طاقچه دوخته شد. ⚡️صدیقه بی اختیار یاد آن روزی افتاد که دل شوره عجیبی داشت. صنوبر دیر کرده بود. ترنج را به زن همسایه سپرد و دوان دوان به سمت مدرسه راه افتاد. در دلش آشوب بود. زیر لب صلوات می فرستاد. از دور صدای آمبولانس را شنید: «خدایا اتفاقی نیفتاده باشه! بچه ام رو به تو سپردم.» 💥نزدیک مدرسه شد. صدای شیون و ناله مادرها بلند بود. بر سر خود زد، جیغ کشید و از هوش رفت. ✨با صدای پرستار از بلندگو بیمارستان چشم باز کرد. مدیر مدرسه بالای سرش بود، پرسید: «دخترم، صنوبر کجاست، حالش چطوره؟ » 🌱_حالش خوبه، تو اتاق کناریه. کمی صورتش ... 🌸 ناگهان از تخت پایین پرید و به سمت اتاق کناری دوید. به خاطر انفجار بخاری چند دختر معصوم دچار سوختگی شده بودند. سر صنوبر را بوسید. 🌾 دست بر روی قاب عکس‌ها کشید. زیر لب گفت: « دخترا که اختیارشون دست داماده، ان شاءالله تنشون سالم باشه. » 🌺دخترهای صدیقه از وقتی ازدواج کرده بودند، به مادرشان کمتر سر می‌زدند. صدای زنگ تلفن بلند شد. رشته افکارش پاره شد. به سمت میز رفت. گوشی را برداشت. صدای آن طرف تنهایی صدیقه را شکست. در یک آن شادی سرتاپایش را گرفت: « صنوبر جان، بیایید. شام آماده می‌کنم. ترنج هم میاد؟ ... منتظرتونم. خدا نگهدارتون.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: معصومه به: مولای صبورم سلام مولای صبورم با قلب شکسته صدایت می‌کنم آقا. نمی‌دانم چه بگویم و بنویسم. به خداقسم، قلم شرم دارد از نوشتن و زبان حیا می‌کند از گفتن. مولای مهربانم همه چیز را نظاره می‌کنی و میشنوی. چه بگویم که قابل گفتن باشد؟ آخر چرا باید کشوری شیعی و مسلمان در طول چند سال با این سرعت رنگ بی‌حیایی و بی‌غیرتی به خود بگیرد؟ در کشوری که تمام کوچه‌ها و خیابان‌هایش با نام شهیدی مزین شده و خود آن شهید شاهد و ناظر بر احوال ظاهر و باطن است، چرا گناه آنقدر عادی شده و همه راحت و آسوده از کنار اینهمه گناه می‌گذرند؟ آقای صبورم فقط با دستان مهربانت بار دیگر بر قامت زنان کشورم رنگ نجابت، حیا، عفت، دیده خواهد شد و بر قلب مردان کشورم بذر غیرت، ایمان و وجدان کاشته خواهد شد. بیا که بت‌های گناه تنها با دستان مهربانت شکسته خواهد شد. ابراهیم زمان، آقا یا صاحب الزمان😔🙏 🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁صبح دل‌انگیز پاییزی 🍂وارد ماه سوم پاییز شدیم. 🌬وقتی هوا سردتر می‌شود، ❤️دل‌تان گرم وجود همدیگر باشد. 🌱به دومین روز آذر ماه خوش آمدید. 🌞روزی سرشار از نشاط داشته باشید. ✨لبخند خدا مثل همیشه روزی‌تان باد 🌺🌺🌹🌹 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور مایه آرامش شوهرم باشم؟ [آیت الله سیدمحمدحسن الهی، برادر علامه طباطبائی] همین که از در خانه وارد می‌شدند، نگاه می‌کردند؛ اگر می‌دیدند من از پنجره دارم نگاه می‌کنم، با خوشحالی می‌آمدند و می‌گفتند: همین که تو بلند می‌شوی و از پنجره نگاه می‌کنی، همه چیز یادم می‌رود؛ تمام غم و غصه‌ها می‌ماند دم در. داخل خانه هم خیلی خوب بودند. ما حتی یک اما و لمّا با هم نداشتیم. 📚الهیه، ص۶۴، به نقل از همسر آیت‌الله الهی 🆔 @tanha_rahe_narafte
🚦وقتی پشت چراغ قرمز هستید، چکار می‌کنید؟ 🚥وقتی پشت چراغ قرمز هستید، به همسرتان لبخند بزنید.😊 💠 بگویید: خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم. 💠 اینگونه ابتکارات برای خانم‌تان بسیار شیرین و به یاد ماندنی است و با تصور آن‌ها مدت‌های طولانی به آرامش می‌رسد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ساعت دیواری ☀️آفتاب نیمه‌جان پاییز، چمن پارک را به آغوش کشیده بود. باد ملایم برگ‌های طلایی و نارنجی را به نوبت بر روی زمین می‌رقصاند. عصر دل‌انگیز پاییزی در پارک خود نمایی می‌کرد. سکوت پارک، او را غرق در خاطراتش کرد. تیک و تاک ساعت در ذهنش پیچید. 🕰پدر ساعت دیواری خریده بود. تابلو روی دیوار را برداشت و جای آن، ساعت را گذاشت. 🍃_ بابا ساعت رو کج زدی. 🍂پدر به حرف او اهمیت نداد. اما راحله دوباره به پدرش گفت: «بابا ساعت رو کج زدی! » 🌱پدر با بی حوصلگی گفت: «تو از کجا میدونی؟ » 🌺_ از صدای تیک تیک ساعت می‌فهمم. ❄️پدرش عصبانی شد: « من که چشمم می‌بینه کجی اونو تشخیص نمی‌دم، اون وقت تو ...! » 🍁بقیه حرفش را ادامه نداد. بغض راه گلوی راحله را بست و دیگر چیزی نگفت. 💥پدر راحله به حرف دخترش هیچ اعتنایی نکرد. اما مادر مثل همیشه به کمک دخترش آمد: «راست میگه خودت بیا ازدور نگاه کن. » 🌸پدر ساعت را صاف کرد. اشک‌های راحله مثل باران روی صورتش بارید. 🍀مادر سر او را روی سینه‌اش گذاشت. گوش‌های راحله را نوازش کرد: « به این گوش‌های تو افتخار می‌کنم. » 🍃پدر راحله از وقتی او به دنیا آمده‌ بود، بیشتر ماموریت می‌رفت. هرچند ماه یکبار به آن‌ها سر می‌زد. او از این‌که دخترش نابینا بود، رنج می‌برد. وقتی پدر فهمید راحله با گوش‌هایش تشخیص می‌دهد در اطرافش چه می‌گذرد، دستی به سر او کشید و گفت: «چقدر بزرگ شدی! » 🌾بعد از آن ماجرا راحله به مادرش گفت: « پدرم راست میگه تا کی می‌تونم به شما تکیه کنم. مرا با عصای سفیدم رها کن.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: مهجوردلتنگ به: محبوب مقدس دورت بگـــــردم ای ماه تابان در این شب‌های سرد و تاریک پاییز، دلم را با دعایت گرم کن. روزگارم را به هجران محض راضی نباش. دورت بگردم، طاقت این همه فراق را ندارد، این تن خسته و دل بیقرار. دورت بگردم، تو ماه منی و شب برایت معنا ندارد. من زمینی‌ام و زمین‌گیر، شب‌بخیرهایم زمینی است. تو خورشید عالم تابی و همه وجودت نور است. موسی از فیض چشمه نور تو، کلیم الله شد و عیسی از نفس مسیحایی تو روح الله شد. من محدودم به شب و روز. من کوچک و بی‌مقدارم. ای حجت خدا و ای ذخیره الهی تو که شب را به بیداری و یاد خدا می‌گذرانی، وقتی مروارید چشمانت بر پهنای دشت سبز سجاده‌ات آرام می‌گیرند، از فیض دعای سبزت پر کن این سبوی خالی ما را. دعای‌مان کن، دورت بگردم. ❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh