🤲همیشه دستها برای کمک خواستن بلند می شوند.
🌟ای صاحبِ نیازها من سمتِ توام.
#صبح_طلوع
#محبت_خدا
#کوته_نوشت
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺فرزندان ما علاوه بر محبت، به تقدیر، تشکر و تایید ما هم احتیاج دارند.
تایید فرزندان بخصوص نوجوانان نقش بسزایی در آینده و اعتماد بنفس آنها دارد.
🌸برای تایید شدن می توان از الفاظی مثل:
🍀ممنونم دختر / پسر گلم
🍀پسرم/دخترم زحمت کشیده و این کار را به خوبی انجام داده
🍀آقا+اسم پسر
🍀خانم+ اسم دختر
استفاده کرد.🌹
#کوته_نوشت
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بازی برای كودكان به عنوان یك نیاز اساسی امروزه مطرح می شود كه كودكان نقش های مختلف راتمرین می نمایند و از این طریق زندگی اجتمعای را یاد می گیرند و تجربه های جدید را اخذ می كنند.
🌿جابر می گوید: نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفتم در حالی كه حسن و حسین (ع) را بر پشت خود سوار كرده بود و چهار دست و پا راه می رفت و می گفت: شتر شما چه شتر خوبی است و شما چه سواران خوبی هستید.
📚 بحارالانوار، ج ۴۳، ص۲۸۵
#سیره_معصومین
#ارتباط_با_فرزندان
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همبازی شدن
👪 پدر و مادر عزیز!
🏀 بازی کردن با کودکان، رفتن به گردش، تفریح و صرف وقت برای بچهها در پیدایش صمیمیت مفید است.
#نکته_اخلاقی
#بازی_کردن
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
📚فصل امتحانات
🌸از این طرف آشپزخانه به آن طرف می رفت. سری به آشپزخان زد و مجدد به سالن برگشت.
🍃چایی به دست و حواس به هزار طرف. حواسش همیشه به همه و همه جا بود. برایش زیاد مهم نبود کسی حواسش به او باشد یا نه.
🌸چایی را جلوی حسام غرق در فوتبال گرفت:«بفرمایید آقا اینم چایی شما میل بفرمایید.»
🌸طرف دیگر سالن زهرا خسته و عصبی از استرس و فشار امتحانات، موهای بلند سیاهش را در هم پیچاند و گفت:« وای مامان سخته نمیتونم نمیشه.» اشک از چشم هایش جاری شد.
🍃دیدن اشک های زهرا، اشک به چشمانش آورد؛ اما با لبخند گفت:« نیگا نیگا نیگا... دختر که گریه نمیکنه اونم دختری که زهرا اسمش باشه تمام وجودش رو بنام ائمه زده باشن مامان و باباش.مگه میشه، مگه داریم؟!»
🌸دستهای زهرا را در دستان گرمش گرفت تا آرام شود. زهرا زد زیر خنده،گفت:« مامان مگه میشه،مگه داریم ؟!»
🍃مادر روی موهای در هم گره خورده زهرا دست کشید،گفت:«ببین زهرا جونم، من بیخودی اسم شما رو زهرا نگذاشتم. قبلا برایت گفتم شما را نذر حضرت زهرا(س) کردم. حضرت زهرا(س) تنها ۹ سال داشت، اینقدر پرتوان و کوشا بود و آرام و منظم که به تمام کارهایش میرسید. پدرشان حضرت محمد صلی الله علیه و آله او را ام ابیها صدا میزد. میدونی یعنی چه؟ یعنی مادر پدر.در همه ی کارهایش امید به خداوند داشت. کارهایش را با این گفته که من میتوانم و تلاش میکنم و خداوند هم یاریگر تلاشگران است، همیشه با موفقیت به انجام می رساند.
زهرا جونم الان الگوی ما زنان شیعیان باید ام ابیها باشد. شما که کاری الان نداری، تنها تکلیفت درس خوندنه.قربونت برم با این گفته که منم به حرمت اسمم باید بتونم درس بخونم و کاری کنم، درس بخون. منم کنارت هستم. اصلا منم میخونم، ببینم کدوممون زوتر تمومش میکنیم.»
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🍃به نام پروردگار مهربان
🌸 خدای مهربان
ندای فرشتگانت که رجبیّون را می خوانند به گوش پاکان درگاهت می رسد و پاکان، استغفار و مراقبه را در پیش می گیرند تا در پاسخ به فرشتگان بدرخشند و نورشان آسمانیان را خیره کند.
🌱خدای عزیز
گوش ما را لایق شنیدن ندای آسمانی فرشتگانت و پاک شدن در این ماه استغفار را نصیبمان گردان.
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌼ای رسول خوبی ها با شنیدن نامت گل بوته های صلوات است که وجودمان را درخشنده می سازد
🌸ای رسول مهربانی ها با بردن نامت فضا معطر می شود از رایحه عطر گل محمدی و جانمان را تازه می سازد.
🌺ای رسول زیبایی ها عشق تو و آل تو سینه ام را لبریز از شادابی و طراوت می سازد.
💚دوستت دارم ای رسول پاکی ها
💛دوستت دارم ای رسول عاشقانه ها
#صبح_طلوع
#رسول_خوبی_ها
#دلنوشته
#عید_مبعث
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸آخرین نبی عالم، بنیان گذار دین اسلام، خوب می دانیم وشنیده ایم که برای زنده و احیا نگه داشتن دین چه زحمت ها کشیده اید.
🍃اکنون این ماییم که شرمنده شما و رشادت های شماییم. چه راحت زحمت های بی دریغ شما در پیش چشم دیگران گم میشود.
✨حال آنکه به آسمان خیره می شوم، تلألؤ وجودت را می بینم، تا آسمان هفتم، بالارفته و سر به ملکوت گذاشته، به زمین خیره می شوم: از نور لایزال وجودت، نور گرفته و تا انتهایش، پیش پایت، جبین برخاک ساییده.
🌻الحق که اشرف آفریدگانی، الحق که عالم گدای وجود توست و تو سلیمان این ملک هستی.
🌟عید مبعث بر همگان مبارک🌟
#عید_مبعث
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠وقت شناس
- به حرف هایم گوش نمیدهند.
- هیچگاه برایم وقت نمیگذارند.
- از پیشنهاد ها و طرح هایم استقبال نمیشود و به سرعت رد میشود.
💢 شاید شما هم شنیده باشید از اینگونه شکایت ها و گله های فرزندان و نوجوانانی که در ارتباط با والدین خود دارند. حتی ممکن است که خود شما هم این مشکل را داشته باشید که چرا والدین تان توجه کافی ندارند.
🔺باورهای افراد غالبا بر این اساس است که والدین باید برای فرزندان خود وقت بگذارند و در دسترس آنها باشند ؛امّا همیشه اینگونه نیست.
پس قدم اول برای حل این مشکل این است که در ارتباط با والدین خود وقت شناس باشید.
📍گاهی آنها تحت فشار های کاری هستند و فرصت توجه ندارند.
گاهی خسته ی از انجام وظایف روزمره ی خود هستند.
گاهی درگیر مشکلات احساسی و یا دعوای خانوادگی هستند.
و گاهی از زمان شبانه روز مشغول استراحت می باشند.
✅این اوقات، زمان مناسبی برای صحبت و گفتگو نیستند و همچنین در صورتی که در اتاق خود مشغول استراحت هستند از انان اجازه گرفته و بعد وارد شوید.
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کسب رضایت والدین
🌸حسن روی رضایت پدر و ماردش خیلی تأکید داشت. وقتی داشت مغازه نانوایی اش را می ساخت، وزارت اطلاعات می خواستند جذبش کنند.
🌿با توجه به ۴۰۰ ساعت آموزش حفاظت اطلاعاتش، نیروی خبره به حساب می آمد. گزینش هم رفت و قبول شد.
🌹پدرم راضی نبود. می گفت: تو با روحیه بسیجی، شاید آنجا کم بیاوری. آمدند پیش پدرم رضایت بگیرند. گفت: اگر خودش بخواهد، بیاید؛ ولی من راضی نییستم.
🌱به احترام پدرش پا روی خواسته قلبی اش گذشت و نرفت.
📻راوی: مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
📰مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۰-۶۱
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#ارتباط_با_والدین
#سیره_شهدا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔥عاق والدین
🌺امام هادى علیه السلام فرمودند:«العُقوقُ یُعقِبُ القِلَّةَ و یُؤدِّی إلَى الذِّلَّةِ؛
عاقّ [والدین]، کمی روزی را در پى دارد و آدمی را به ذلت مى کشاند.» 🌺
📚بحار الأنوار، ج ۷۴،ص ۸۴
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بوی قورمه سبزی
🌸اولین قورمه سبزی اش زندگی مشترکشان را می پخت. هر چند دقیقه یک بار آن را هم می زد و مزه می کرد. مقداری نمک داخلش ریخت؛ برای آخرین بار چشید؛ دوباره نمک ریخت. برای آخرین بار مزه کرد. کاسه ای از قورمه سبزی پر کرد. جلوی آینه رفت؛ موهای بورش را شانه زد. وقتی از تمیزی ظاهر و مرتبی موهایش مطمئن شد. سینی به دست از پله های خانه دوطبقه پدرشوهرش پایین رفت.
🍃زنگ خانه را زد. به محض باز شدن در سلام کرد. صورت سبزه مادر شوهرش با دیدن او تغییری نکرد، جوابش را به آرامی داد. مینا منتظر بود تا در خانه برای ورودش بازتر شود؛ اما مادر شوهرش میان در مثل کوه ایستاده بود. ذوقش کور شد. سینی را به سمت مادر شوهرش گرفت، گفت:« بفرمایید، برای شما آوردم.»
🌸مادر شوهر به چشمان سیاه مینا خیره شد، یاد چشمان شهلایی دختر خواهرش افتاد. دلش می خواست مسعود با او ازدواج کند؛ ولی مسعود عاشق مینا شده بود. دندان های مصنوعی اش را بر هم فشرد، گفت:« ناهار داریم.»
🍃مینا انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشت. ابروهایش بالا پرید، بلافاصله گفت:« بوش تو ساختمون پیچید، گفتم شاید دلتون بخواد برای همین آوردم.» مادر شوهر به سبزی های شناور درون کاسه نگاه کرد، گفت:« مگه ویار دارم که دلم بخواد هرچند بو و شکلشم چنگی به دل نمی زنه. » مینا مثل ماست وا رفت. دلش مثل کاغذ مچاله شد. اخم هایش را درهم کرد. صدای سلام مسعود لب های آماده حرف زدنش را بست.
🌸مادر شوهر لبخند به لب، جواب مسعود را داد. در با وِرد حضور مسعود کامل باز شد. مادر شوهر گفت:« خوش اومدی، بیا تو پسرم، غذایی که دوست داری درست کردم.» مسعود کفش هایش را درآورد، گفت:« پس چرا دم در وایساده بودین، مینا بیا تو.» به دنبال مادرش وارد خانه شد.
🍃گدازه های خشم و عصبانیت در حال فوران کردن از درون مینا بودند. می خواست داد بزند. ظرف غذا و محتویاتش را جلوی خانه مادر شوهرش بریزد. دو، سه پله بالا رفت. لبش را جوید. پله های رفته را برگشت. انگشتانش را به دور سینی فشرد. از مسعود تمام ماجرای دختر خاله اش را شنیده بود. به گمانش بعد ازدواجشان همه چیز تمام شده؛ اما با این رفتار مادرشوهرش فهمید که ماجرا تمام نشده است.
🌸 مسعود با صدای بلند مینا را صدا زد. مینا با اخم وارد خانه شد. مسعود در حال ناخنک زدن به کتلت ها بود. مینا گره ابروهایش را باز کرد، مسعود و زندگی اش را دوست داشت. تصمیمش را گرفت. فقط باید کمی تحمل می کرد تا مادرشوهر او را بپذیرد. سینی را وسط سفره کنار کتلت ها گذاشت، گفت:« قورمه سبزی برات درست کردم، برای مادرم آوردم.» نفس عمیقی کشید. برای کمک به مادرشوهر به سمت آشپزخانه رفت.
#ارتباط_با_والدین
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte