✍فاطمهای از ژاپن
🍃اُنس با کتاب و کتابخانه چند سالی بود در گوشهی قلبش لانه کرده بود. بوی کتاب آنهم از نوع قرآن مست و شیدایش میکرد.
با مطالعات زیادی که انجام داده بود، توانست راه روشن اسلام را تشخیص دهد.
✨حالا با دوستان و خانوادهاش راه و مسلکش از زمین تا آسمان فرق داشت. تفاوتی عمیق و ریشهدار، یک لحظه تصور برگشت به گذشته به مُخیلهاش نمینشست.
☘از پنجره به خورشید که با پرتوهایش همهچیز را روشنی بخشیده بود نگاه کرد. نوری که به قلبش تابیده، از خورشید هم پورنورتر است. هر روز با تحقیق و مطالعه به حق بودن راهش بیشتر پیمیبرد.
💫شرایط به گونهای پیش رفت که وجودش آمادهی پذیرش تصمیمی بزرگ از جنس همان نور شد. تصمیم او هرچند سخت بود؛ ولی تمام گرههای کوری که دشمن از اسلام و مسلمانی در دنیای اطرافش ایجاد کرده بود برایش باز شد.
آتسوکو از سرزمین آفتاب، بیداری را چنان تجربه کرد، که حاضر به برگشت به سکون و خوابی دوباره نبود. وجودش پُر از اضطراب و استرس از مواجهه با خانوادهاش در شرایط جدید بود. خانوادهای که نه تنها چیزی از اسلام نمیدانست؛ بلکه دشمن با تبلیغات مسموم، ترس از اسلام را در دلشان افکنده بود.
تا جایی که آن را دینی زشت و خشن میدانستند.
🎋زمانی که آتسوکو تصمیم خود را بر زبان میآورد، باید قید همهچیز؛ حتی خانواده، دوستان، شغل، رفتوآمد آزادانه را در کشور میزد. وقتی به مادر و پدر از عقایدش گفت، ناباورانه به او نگاه کردند. مدت زمانی نگذشته بود که مادر با خشم و ناراحتی لب گشود: «دیوانه شدی؟!»
🌾اما نوری که او را در آغوش گرفته بود، او را عاشق کرد. همه از اطرافش پراکنده شدند. مانند گلی بود که در میان خارهای بیابان تنها مانده و احساس غُربت میکرد. یاد و نام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله تنها پناه و دلبستگیاش شد. او را پدر معنوی خود حس میکرد.
⚡️جان و دلش آمیخته به اسلام شد. تصمیم بزرگ دیگری در زندگیاش گرفت. ازدواج آسان با مهریه یک سکه تا شبیه حضرت زهرا شود. همان سکهای که سر سفرهی عقد، همسرش به او داد.
☘آتسوکویی که حالا "فاطمه" نام داشت، یک سکه را فروخت و با پول آن لوستری خرید. آن را به سقف آویزان کرد. روشنایی آن لوستر، نماد نور عزتمندی در سایهی زندگی با اهلبیتعلیهمالسلام را بر قلبش میتاباند، تا بفهمد انتخاب مسیر اسلام، درستترین مسیر است.
#زندگینامه
#آتسوکو_هوشینو
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir