eitaa logo
مسار
339 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
530 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
📄 برنامه خود سازی 📜 هفته ی دوم یه کاغذ آورد و چسبوند به اتاق دیوار، برنامه خود سازی بود که امام سفارش می کردند مهدی می گفت از همین امروز شروع میکنیم: 1. یکی از توصیه ها ورزش بود ، صبح ها زود بیدار می شدیم مهدی پنجره ها را باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم. 2.هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم. 3.خرج خونه را حساب کردیم ، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق دویست تومن موند. مهدی چون مدتی شهردار بود خانواده های نیازمند رو می شناخت براشون مایحتاج خرید. 4.برنامه ی بعدی آموزش رانندگی بود . مهدی تأکید داشت حتماً یاد بگیرم. 5.خوندن کتاب های شهید مطهری رو شروع کردیم. به خواهرش گفته بود باهم بخونیم. به نقل از همسر شهید مهدی باکری 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤓 شما دو تا زن و شوهر به همدیگه چی می گید؟ 🏘خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدايمان می‌رفت طبقه پايين. يک روز پايينی به من گفت: به خدا اين قدر دلم می‌خواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لای در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به همديگه چی می‌گيد، که اين قدر می‌خنديد؟ 📚يادگاران، كتاب مهدی باكری 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خرید ساده ازدواج 🌟قبلا در تلویزیون دیده بودمش. دل خوشی از او نداشتم. می گفتم این چه شهرداری است که حرف زدن هم بلند نیست. وقتی آمد خواستگاری نظرم عوض شد. با خرید عروسی مخالف بودم با اصرار آقا مهدی رفتیم بازار. 🌷یک حلقه به ارزش ۸۰۰ تومان خریدیم. وسایل زندگی مان هم کم و ساده بود. یک سرویس غذا خوری ملامین، یک سماور، یک دست استکان نعلبکی و قاشق، یک دست رختخواب و دو تا فرش ماشینی. 🍁مهدی بعد از خریدن فرش ها پیشنهاد داد فرش ها را به مسجد دهیم و جایش موکت بگیریم. من هم قبول کردم. 🌹یازدهم آبان ۱۳۵۹ ازدواج کردیم با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک کلت کمری. روز بعد مهدی به منطقه برگشت. راوی: صفیه مدرس؛ همسر شهید 📚نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری،ع صفحه ۲۰٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نگهبانی‌به جای سرباز 🍃آقا مهدی وقتی در سپاه ارومیه بود، در اکثر فعالیت های بچه ها شرکت می کرد. حتی نگهبانی هم می داد. نصف شب بلند می شد و می آمد و می گفت: «چرا مرا بیدار نکردید؟» 🌾می‌گفتیم: «برای چه؟» می‌گفت: «برای نگهبانی. نمی‌خواهید ما از این ثواب بهره‌ای ببریم.» وقتی می‌گفتیم: «مگر ما مرده ایم که شما نگهبانی بدهید.» می گفت: «نقل این حرف ها نیست. همه ما باید امنیت اینجا را حفظ کنیم.» راوی: صمد عباسی 📚نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری،صفحه ۱۸٫ 🆔 @masare_ir
✨برنامه خودسازی 🍃مهدی مرد خودسازی بود. همیشه می گفت: «در زندگی چراهایی وجود دارد که خودمان باید جوابش را به دست آوریم. چرا می خوریم چرا می خوابیم چرا مطالعه و ورزش می کنیم.» 💫سختی های این راه را هم به جان می خرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمی‌گرفتیم. گاهی می‌گفت: «فردا هر کجا بودیم فقط نان می‌خوریم و یا فردا روزه می‌گیریم و می‌رویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.» 🌺وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ. ☘️زمستان آن سال نفت نخریدیم. می‌گفت: «می‌سازیم یعنی باید بسازیم.» ما تا سال ۵۷ اصلا گوشت نخریدیم. بعد از انقلاب هم چه در ارومیه و چه در جبهه هیچ وقت نگذاشت عنان نفسش رها باشد. 🌾می گفت: «رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشه اش هم جز دین و دیانت و خود سازی چیزی دیگری نیست.» راوی: کاظم میر ولد 📚 نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۱۲ 🆔 @masare_ir