✨قدر دانی از زحمات همسر
🍃دست کاظم را گچ گرفته بودند، باید در بیمارستان استراحت می کرد؛ اما فرار کرده بود. به هر ترتیبی بود با قند شکن و قیچی گچ دستش را باز کردیم. نرسیده آماده رفتن بود. عملیات داشتند.
☘کمرش درد میکرد و نمیتوانست بنشیند و بند پوتینهایش را ببندد. یکی را به زور خودش بست و دیگری را من.
🌾در حالی که سرش پایی بود و به گرههایی که میزدم، نگاه میکرد، گفت: «اجر این جهاد برای شماهایی که همسرتان را با دست خودتان راهی جهاد میکنید هست. همین که ما از بابت خانه و زندگی خیالمان راحت است مدیون شماییم. » دیگر بغض مجالی نمیداد که جوابش را بدهم.
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صفحات ۷۳-۷۱
#سیره_شهدا
#شهید_نجفیرستگار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مرخصی اجباری
🍃باردار بودم و نزدیک زایمان که کاظم از راه رسید. گفت: «مرحله اول عملیات تمام شده و باید یک هفته در موقعیت پدافند بمانیم و هفته بعد مرحله دوم پدافند انجام می گیرد. موقعیت مرخصی نبود؛ اما حاج همت زیر بار نرفت. به زور فرستادم مرخصی.» گفت: «من جای تو می ایستم تو برو. آن قدر اصرار کرد که زبانم بند آمد و در مقابلش تسلیم شدم.»
☘️گفتم: «یعنی الان حاج همت جای تو مانده منطقه؟» گفت: «بله دیگه! مرا فرستاده تا مادر شدنت را تبریک بگویم.» وقتی هم که درد زایمان مرا گرفت و به بیمارستان منتقلم کردند. شبانه خودش را رسانده بود. مثل پروانه دورم می گشت.
🌾می گفت: «حاج همت مرا بی سر و صدا فرستاده. یک روز بیشتر وقت ندارم. نمی شود بچه های مردم زیر فشار توپ و تانک باشند و من در شهر خوش بگردم. وقتی می گویند فلانی مسئول است؛ یعتی باید پاسخگو باشد؛ هم در این دستگاه اداری؛ هم در دستگاه خداوند.»
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صفحات ۱۱۹و ۱۲۶-۱۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_نجفیرستگار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir