قَالَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:التَّقْوَى إِجْلَالُ اللَّهِ وَ تَوْقِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.
پیامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:تقوا، احترام گذاشتن به خداوند و احترام گذاشتن به مؤمنين است.
📚 مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ،جلد۱۱ ،صفحه۲۶۷
#احترام_مؤمن
#اخلاقی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍇 بشقاب میوه
دخترک درحال بازی با عروسک پارچه ای لباس مخملیش بود. زیر لب چیزهایی می گفت. صدای زنگ تلفن حواسش را پرت نکرد. مادر ظرف میشست. دستش را با حوله خشک کرد. به سمت تلفن رفت. گوشی را برداشت. حسابی حال و احوال کردند. اسم رؤیا از دهان مادر بیرون آمد و به گوش دختر رسید. دختر از جا برخواست. خندان به سمت مادر دوید. دامن مادر را گرفت. با لبخندی بی پایان و گوشهای تیز شده به صحبتها گوش میداد. مادر روی صندلی نشسته بود و با موهای دختر ور میرفت و نوازش میکرد. از صحبتها معلوم شد، فردا شب به منزل رؤیا کوچولو دعوت شدهاند.
دخترک خوشحال با عروسکش وسط پذیرایی میچرخید و شعر میخواند. با صدای بلند از مادر پرسید: مامانی فردا من چی بپوشم میخوایم بریم خونه رؤیا؟
مادر گفت: سری به کشوی لباسات بزن. یکی رو انتخاب کن. دخترک رفت. آهسته کشو را بیرون کشید. از بین هیاهوی لباسها و رنگها یکی را انتخاب کرد. لباس را جلویش گرفت. دوان دوان به سمت مادر رفت و نشانش داد. مادر لباس را پسندید. هر دو خندیدند. دخترک با فکر مهمانی فردا و بازیها و خوشگدرانیهایش به خواب رفت.
صبح، پدر مثل همیشه صبحانه خورد. او آماده رفتن سر کار بود که دخترک با مشتهای گره خورده چشمان خواب آلودش را مالید. به پدر سلام کرد و صبح بخیر گفت.
پدر دخترک را در آغوش گرفت. او را بوسید و خداحافظی کرد. مادر سفارش کرد: غروب زودتر راه بیفتیم تا تو ترافیک گیر نکنیم.
غروب، پدر به موقع آمد. همگی لباس مرتب پوشیده و آماده رفتن به مهمانی شدند. مادر کیک خانگی درست کرده بود. آن را برداشت و راهی شدند.
به خانه رؤیا رسیدند. پدر رؤیا در را باز کرد و به استقبالشان آمد. مهمانها از میان درختان و گلهای زیبای حیاط گذشتند. رؤیا و مادرش از میان چارچوب در پیدا شدند. بعد از سلام و احوالپرسی به پذیرایی رفتند. هر کدام به یکی از پشتیها که گرداگرد دیوارهای خانه گذاشته شده بود تکیه دادند. مادر رؤیا بشقابها را دانه دانه چید؛ یکی جلوی پدر دختر، مادر او، همسرش.
دخترک منتظر بود تا مقابل او هم بشقاب بگذارد، اما مادر رؤیا این بار با ظرفی پر از میوه وارد شد. دخترک همچنان منتظر بشقاب جلوش بود. دخترک در خود شکست. فکرهایی کرد. چراهایی در ذهنش فواره زد. ناگهان پدر رؤیا صدا زد:«خانم جان برای زهرا کوچولو بشقاب نذاشتی.» همه که پذیرای شدند، بچهها به اتاق برای بازی رفتند.
#احترام_کودکان
#داستان
🆔 @masare_ir
✨سلام خدا من.
خدای بزرگ من.
خدای رحمان و رحیم من.
اگر نبود این ستاریت تو، نسبت به من گنه کار
اگر نبود این مهربانی تو، نسبت به من ناتوان
اگر نبود این همه لطفت چه می کردم.
خدایا ایام شهادت حبیبه تو، دخت رسول مهربانی هاست
مگر نفرمود هر کسی رودوست بدارید با همان محشور می شوید؟
🍃خدایا من زهرا (سلام الله علیها) را دوست دارم
خدایا من سردار دلها را دوست دارم .
پس محشورم کن با آن کس که دوستش دارم.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
#دعا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌿 به طبیعت #زیبای پیرامون خود نگاه می کنم. چنان #شگفت انگیز است که فکر را به حرکت وا می دارد. در آن هنگام #خدا را با تمام وجود حس می کنم.
🌤 با دیدن آسمان، #عظمتش را
با نگاه به دریا، #رحمتش را
💐 با استشمام رایحه گل ها، #ستایشش را
با نزدیکی به کوه، #جبروتش را
با امواج خروشان دریا #قهاریتش را
و با صدای خوش زندگی دوباره، #مهربانیش را می یابم. ☺️
#نکته
#محبت_خدا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ محبت
گفت: بیش ازحد محبت میکنی.
گفتم: چرا؟
گفت: پیش بچه که از او تعریف نمیکنند، پر رو میشود.
گفتم: این نسخهها قدیمی شده است.
🍀خواستم برایش چیزهایی که می دانم بگویم؛ اما یادم آمد هیچ وقت نفهمید، چه قدرحسرت یک بار تأیید شدن یا آفرین گفتن، بر دل کودکانش گذاشته است. همیشه میترسید آنها پر رو شوند.
🍃برعکس هر وقت در مهمانی تعریف می کرد، از بدی های داشته و نداشته بچه اش می گفت. بچه خود را جمع می کرد. بغض می کرد و صبر می کرد تا توضیح مادرش تمام شود.
🍃خبر نداشت این کارش در آینده، باعث می شود بچه اش هیچ وقت اعتماد به نفس نداشته باشد و
خودش را دوست داشتنی نبیند.
چیزی که سالها طول می کشد تا بتوانند ازخودشان دور کنند و در میان اجتماع، سری بالا نگهدارند.
#محبت
#محبت_به_فرزندان
#ارتباط_با_فرزند
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡ سختی دنیا
از امام صادق علیه السّلام و نیز از «جابر انصاری» نقل شده است که: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، فاطمه علیها السلام را دید که لباسی خشن بر تن دارد و به دست خویش (آسیا می گرداند و) آرد می کند و در همان حال فرزند خود را شیر می دهد، اشک به چشمان پیامبر آمد و فرمود: «دخترم تلخی دنیا را به عنوان مقدمه شیرینی آخرت تحمل کن» عرض کرد: «ای رسول خدا! خداوند را بر نعمتهایش ستایشگر و سپاسگزارم.» خدای متعال این آیه را نازل فرمود: «و لَسَوف یعطیک رَبُّک فَتَرضی:[1] و بزودی؛ پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد تا راضی و خشنود شوی.»[2]
📚 [1].سوره «ضحی»، آیه 5 ؛ [2].بحار، ج 43، ص 85 و 86
#سیره_معصومین
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟تقویت جایگاه پدر در خانواده
#احترام
#ارتباط_با_فرزندان
#ولایت_پذیری
#اطاعت
#زندگی_بهتر
🆔 @tanha_rahe_narafte
داستان های امین و دوچرخه
📕 امتحان
مادر :👱♀
امینم پاشو، عزیزم صبح شده. چشای خوشگلتو وا کن، اول صبحی دلم واسشون تنگ شده.
امین:👱♂
مامانی خوابم میاد، بزار بخوابم.
مادر:👱♀
سلام به اون چشای خوشگلت، صبح به خیر. قربونت بشم، نکنه فراموش کردی، دیشب گفتی صبح زود بیدارت کنم؟
امین: 👱♂
وای مامانی ساعت چنده؟ حواسم نبود امتحان دارم.
مادر:👱♀
تازه ساعت 6 صبحه. پسر گلم امتحان که چیز خاصی نیست مثل همیشه از پسش برمیای. پاشو پاشو آبی به دست و صورتت بزن، تا من سفره رو پهن می کنم.
امین:👱♂
باشه چشم.
پدر:🧔
سلام پسرم. به به صبحونه با امین خوردن داره، حسابی می چسبه. امروز چه زود بیدار شدی ؟
امین:👱♂
سلام بابایی. می خوام درس بخونم، عصر امتحان دارم.
پدر:🧔
آهان راست می گی دیشب بهم گفته بودی.
پدر: 🧔
فاطمه جان چیزی لازم داری تو راه برگشت به خونه بگیرم؟
مادر:👱♀
نه علی جان. خدا پشت و پناهت.
پدر: 🧔
ممنون عزیزم، خداحافظ
پدر:🧔
امین جان، بابایی کاری نداری پسرم؟
امین:👱♂
ممنون باباجون، برام دعا کن. دعا کن امتحان آسون باشه.
پدر:🧔
پسر باهوش و زرنگم، من همیشه برات دعا می کنم. با اون پشتکارت ان شاءالله موفق میشی. خوشحالم پسر خوب و پرتلاشی مثل تو دارم.
امین:👱♂
ممنون بابایی.
پدر:🧔
راستی پسر گلم درسته امروز امتحان داری؛ ولی برا خودت زنگ تفریحم بذار. خوش رکابت دلتنکت میشه هاااا ! یک دوری تو حیاط باهاش بزن.
#ارتباط_با_فرزندان
#محبت_کلامی
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
سلام مولای من
کجایی؟
کجایی؟ ای عزیز زهرا.....
کجایی؟ ای جگر گوشه مادر....
کجا ؟ کجا ؟ شال عزا را بر سر بسته ای...
در کدام ویرانه سرگردانی..مولا جان....
سخت ازخود وگناهان خود بیزاریم که با اعمالمان باعث غیبت طولانی شما شده ایم...
جان مادر بیا....
بیا ای جان مادر....
مگر انتقام مادر را نمی خواهی بگیری....
ای عزیز کرده زهرا......
#نامه_خاص
#فاطمیه
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃 سلام مولای من و امام من
🌺 روز جمعه تان بخیر و سلامتی
دوست دارم امروز که روز شماست در هرلحظه و هر ثانیه به یاد شما باشم.به اشتیاق رضایت شما کارهایم را انجام دهم.
مولای من .. امروز به در خانه تان آمدم تا از کرم بی حد و حصرتان بما تفضل نمایید. کاسه ی احتیاج و نداری ام را به سمت شما میگیرم و از شما طلب میکنم.
یا ایها العزیز ... فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ..
#ارتباط_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @tanha_rahe_narafte
💥 اشباه الخنازیر
🔹 امام صادق(ع) در مورد کسانی که در زندگی امام عصر(ع) در طول زمان غیبت شک و تردید به خود راه میدهند بسیار ناراحت شده و آنان را لعنت کرده،فرمودند: «اشباه الخنازیر این امت چه چیزی را انکار میکنند؟ همانا صاحب الامر(ع) شباهتهایی به جناب یوسف(ع) دارد. برادران یوسف از نوادگان و فرزندان پیامبران الهی بودند و با یوسف در مصر تجارت و معامله کردند و سخن گفتند، درحالیکه آنها برادر یوسف و یوسف برادر ایشان بود با این وجود او را نشناختند تا آنکه یوسف خودش را معرفی کرد!پس چرا ملعونین این امت،انکار میکنند که در یک زمانی خدای عز و جل با حجت خود همان کند که با یوسف کرد بهطوری که آن حضرت در بازارهای ایشان راه رود و پا روی فرش آنها گذارد اما با این وجود او را نشناسند مگر آن وقت که خداوند به حجت خود اجازه دهد تا خود را معرفی کند همانطور که به یوسف اجازه فرمود که خود را معرفی کند.»
📚 اصول کافی،ج ۲،ص ۱۳۴
#امام_زمان ارواحناله الفداه
#حدیث
🆔 @tanha_rahe_narafte