✍️پتوی دوست داشتنی
🌺مادر پتو را وسط اتاق انداخت. مشغول دوختن دور آن شد. مادر بزرگ عینک ته استکانیاش را روی بینی پهن و پر دستاندازش جابه جا کرد: « قربون دستت، سوزنو نخ کردی بهم بده، این طرفشو من میدوزم.» مادر سوزن را نخ کرد و به مادربزرگ داد.
🌸محمد و حنانه وسط پتو دراز کشیدند. حنانه تشر زد: «محمد پاهاتو جمع کن زدی تو دماغم.»
🍃مادر گوشه پتو را گرفت: «بلند شید ،یالله میخوام جمعش کنم.» سر پتو را بلند کرد.
🌸ریحانه روی پتو پرید، گفت: «میخوام بپرم مامانی. بزار باشه. یک، دو، سه، پنج.»
🍃پریدن ریحانه و بلند کردن پتو توسط مادر همزمان شد. رگ کمر مادر گرفت. دست به کمر شد. لبش را گزید.
🌺ریحانه صورت درهم مادر را دید. سرش را پایین انداخت، اشک در چشمهایش جمع شد و بغض کرد. محمد اخم کرد. پتو را از زیر پای ریحانه بیرون کشید: « مامان خودم پتو رو جمع میکنم.»
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
خورشید طلوع میکند، گرمای مطبوعش را برای همه به ارمغان میآورد.
گنبد زیبای سلطان خراسان در نور خورشید میدرخشد.
مردم دسته دسته پشت پنجره فولاد ایستادهاند، حاجت میخواهند و او مهربانانه سلام میدهد و خوش آمد میگوید.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بهار نارنج
🍃 خسته و کوفته از سر کار برگشتم. وارد خانه شدم. اول از همه گلدان شکسته گوشه اتاق توجهم را جلب کرد. با احتیاط جلو رفتم. شیشه بوفه هم شکسته بود. سرکی در آشپزخانه کشیدم. شانس آوردم خرده شیشه و چینی ظرفهای شکسته به پایم فرو نرفت.
🌸پدر در گوشه اتاق بین دو مبل زانوهایش را در بغل گرفته و آهسته گریه میکرد. خواهرم با چشمهای پر از اشک به من خیره شد. آهسته سلام دادم، مادر جوابم را داد؛ ولی پدر سرش را بلند نکرد.
☘️دست زهرا را گرفتم: «زهرا جان، آبجی گلم برویم اتاقت برایت از مغازه شیرینی خوشمزه آوردم. همانی که دوست داری.»
🌺 زهرا را به اتاقش بردم. جعبه کوچک شیرینی را به او دادم و از اتاق بیرون رفتم. صدای پدر را شنيدم؛ حلالیت میخواست.
کنار پدرم نشستم. مادر با لبخند به پدر نگاه میكرد.
🍃پدر با دستان لرزان اشک گوشه چشم مادر را پاک كرد، گفت:«شرمنده تو و بچهها هستم، همه وسایل را شکستم.»
🌸مادر دست پدر را گرفت و با لبخند گفت:«فدای سرت، نویش را میخریم، خودت را برای این چیزها ناراحت نکن.» دستان پدر را گرفتم تا بلند شود.
🍃_ ببخش رضا جان، هم باید درس بخوانی هم کار کنی، من را ببرید آسایشگاه اینطوری شما راحت میشوید.
🌺_ بابا این چه حرفی است میزنی، حضور شما در خانه به ما دلگرمی میدهد.
☘️مادر با لیوان شربت بهار نارنج از آشپزخانه بیرون آمد. آن را به پدر تعارف کرد. پدر، عشق را از چشمان مادر خواند. سینی شربت را گرفت. روی زمین گذاشت. دست مادر را جلو لبانش برد و بوسید.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ستوده
🌕دیشب آسمان پر از ستاره بود. ماه کامل بر شهر میتابید. نورهایی به سرعت حرکت میکردند و آسمان را روشن کرده بودند.
☘️شوهرم میگفت: «دیشب تمام بتها سرنگون شدند، بدون آنکه کسی به آنها دست زده باشد.»
🌸با خودم گفتم: «نوگل ما عجب قدمی دارد. از اولین ساعات تولدش زمین و زمان به جنب و جوش افتادهاند. »
🌺دست به آسمان بلند کردم از خدا خواستم محافظ او باشد و او را از گزند دشمنان حفظ کند. سریع آماده رفتن شدم. برای دیدن دوباره نوزاد آمنه ذوق داشتم.
☘️با لبانی خندان و چهرهای گشاده به خانه آمنه رسیدم. کنیزک در را باز کرد. من خندان سلام دادم. قدم تند کردم. به اتاق آمنه رفتم. سلام کردم. آمنه نگاهش را به من داد. جواب سلام گفت. وارد شدم. کودک در آغوش او آرام خوابیده بود. به صورت آمنه نگاه کردم بر لب لبخند داشت و چشمانش پر از اشک بود. با بغض گفت: «فاطمه، نازدانهام شبیه عبدالله نیست؟ کاش او هم اینجا بود.»
🌸هفت روز از تولد فرزند آمنه گذشته است. همه به خانه پدر آمدهایم. پدر به رسم همیشه گوسفند قربانی کرده است. من با کمک بقیه زنان قبیله ولیمه را آماده کردهایم. پدر برای ولیمه فرزند عبدالله طبق رسم همیشگیاش از فقرا هم دعوت کرده است. او نوزاد را از آمنه گرفت. میان جمع رفت. او را روی دستهایش بلند کرد و گفت: «نام فرزند عبدالله را محمد گذاشتم.»
🌺☘️همهمه بر پا شد. صدای پچ پچ بعضی را شنیدم. یکی از جمع بزرگان بلند شد و پرسید: «چرا اسم محمد را انتخاب کردی عبدالمطلب؟ تو خوب میدانی این نام در میان اعراب کم سابقه است.»
چشمانم لبان پدر را دنبال کرد. ابوطالب هم کنار او ایستاده بود. پدر محکم و با صلابت پاسخ داد: میخواهم در آسمان و زمین ستوده باشد.
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از جنس نور
🌼سیزده آبان از جنس نوری بود که ما را از ظلمت و تاریکی زمان رهایی بخشید.
💐بزرگمردان و دختران برای شکستن دیوار ظلمت به پا خواستند.
🌷خونها در خیابانهای شهر جاری شد. وقتی به لانه جاسوسی حمله کردند، لانه روباه مکار، همان که نمیخواست ما بیدار شویم، ظلمت را شکستند.
🌹ستمکاری آمریکا آشکار شد. در جهان اقتدار ایران اسلامی به نمایش درآمد. جوانان کشورم توانستند با دستان خالی، تنها با هدایت و رهبری امام خمینی(ره) کشور را از ظلم شاهنشاهی نجات دهند.
🌺سیزده آبان بر غیور مردان جوان ایرانی گرامی باد🌺
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨موهبت خدایی
🌸چه موهبت بزرگی نصیب شیعه شد. ای شاگرد ممتاز ائمه اطهار علیهمالسلام، نور وجود تو در شهر مدینه تابید.
🌹ای فرزند حسن مجتبی علیه السلام
ای پسر عبدالله، خوش آمدی.
#صبح_طلوع
#حضرت_عبدالعظیم
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زاده بتول
🌹امروز فرزندی از فرزندان امام حسن مجتبی علیهالسلام جهان را نورانی کرد. آری زادهای از نسل بتول به دنیا آمد. مردی بزرگ که از شاگردان برجسته امام جواد و امام هادی علیهماالسلام است.
🌺روز ولادت مردی از نسل حیدر میشود، بهترین روز که خنده بر لبان اهلبیت علیهمالسلام مینشاند. تولدش مدینه را غرق شادی کرده است.
🍃او عبدالعظیم، پسر عبدالله است. زیارتگاهش در شهر ری برابر با زیارت امام جسین علیهالسلام است.
🌸آمده است كه مردی از اهل ری به خدمت حضرت علی بن محمد النقي امام هادی علیه السلام رفت. حضرت پرسيد: كجا بودی؟ او گفت: به زيارت امام حسين علیهالسلام رفته بودم. امام فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت میكردی مانند كسی بودی كه امام حسين علیهالسلام را زيارت كرده باشد.
📚شيخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ۱، ص ۲۴۶
#حضرت_عبدالعظیم
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔆هر صبح در پی روزیت برو
💠خداوند تلاشگران برای روزی را دوست دارد.
میخواهی خدا دوستت داشته باشد؟
از زیر پتو بلند شو.
برو در پی روزی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
👊دست انتقام
🥀دلها از داغ ۷۲ گل باغ ولایت خون بود و تو دست به شمشیر بردی تا دل ناآرام اهل بیت را آرام کنی.
⚡️تو دست خدا بودی مختار
✨خدا توسط تو از قاتلین حسین عليهالسلام سخت انتقام گرفت. تو دست انتقام بودی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 آیا میدونی چطور با فرزندت رابطهات رو قویتر کنی؟
✅ فرزندانتان را به ورزش کردن تشویق کنید .
🔘آنها را همراه خود به کوه، پیاده روی و اسب سواری ببرید.
🔘فرزندان وقتی همراه شما هستند، انگیزه بیشتری برای ورزش پیدا میکنند و تشویق میشوند.
شما را الگو خود میدانند، همه را میبینند و یاد میگیرند.
🔹حدیثی از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با این موضوع است که بیان فرموده:
« اِلهُوا والعَبوا ؛ فإنّي أكرَهُ أن يُرى في دِينِكُم غِلظَةٌ ؛ تفريح و بازى كنيد؛ زيرا من خوش ندارم كه در دين شما، سختى ديده شود.»
📚من لایحضره الفقیه ،ج ۳،ص ۴۹۳
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁صبح دلانگیز پاییزی
🍂وارد ماه سوم پاییز شدیم.
🌬وقتی هوا سردتر میشود،
❤️دلتان گرم وجود همدیگر باشد.
🌱به دومین روز آذر ماه خوش آمدید.
🌞روزی سرشار از نشاط داشته باشید.
✨لبخند خدا مثل همیشه روزیتان باد
🌺🌺🌹🌹
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💐سلام گلها
✨خورشید که طلوع میکند، گلها سلام میدهند.
✨تو نیز برخیز و به زیباییها سلام بده
#عکسنوشته_میرآفتاب
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte