eitaa logo
مسار
327 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
730 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️نوازش آفتاب 🌼صبح با تابش خورشید بیدار شوید آسمان آبی آبی است. ☘همچون بوم نقاشی در نگاهت می‌ماند. ❄️آفتاب دست نوازشگرش را بر برفها می‌تاباند. برخیز و از آفتاب دم صبح لذت ببر 🆔 @tanha_rahe_narafte
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️دانه‌های برف 🌸وقتی چشمانت را باز میکنی از پشت پنجره ببین که چگونه زمین پر از برف شده است. ⛄️هوا سرد است. آنوقت خودت را به یک قهوه مهمان کن ☕️ و از پشت پنجره، ریزش برف صبحگاهی را به نظاره بنشین. 🆔 @tanha_rahe_narafte
♥️گوهر نایاب 🌸وقتی که کارت گیر می‌کند، سراغ مادر می‌روی، ولی وقتی مادر کارت دارد، می‌شود مزاحم؟! ☘ولی باید دانست؛ مادر، گوهر نایاب است. ☘وقتی چیز می‌ترسیدیم، آغوش مادر بهترین مکان برای آرامش‌مان بود. ☀️مادر یعنی امنیت و آرامش. 🎉آرامش زندگی روزت مبارک🎉 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌱هوای پاک 🌦باران صبحگاهی، خنکای دلپذیری دارد. ☘صبح، عطر دل‌انگیز بوی باران را به ریه‌هایت منتقل کن. 🍃نفس عمیقی بکش و از هوای پاک و سرد زمستان لذت ببر. 🆔 @tanha_rahe_narafte
😎تشکر کردن ✅کودکان از رفتار والدین خود یاد می‌گیرند. اگر کودکتان کار کوچکی هم انجام داد از او تشکر کنید. 🔘 کودکان را به تشکر کردن تشویق کنید. 🔘خوب است والدین محترم بعد از پایان غذا از همسر خود تشکر کنند. 🔘نیاز نیست اگر کودکتان تشکر نکرد او را سرزنش کنید؛ بلکه با رفتار خودتان به او یاد بدهید. ✅وقتی کودکان این رفتار را ببینند تشکر کردن را یاد می‌گیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حسرت 🍃کفش نو را نزدیک بینی‌ام بردم و بوی چرمش را بلعیدم. برق رنگ سیاهش مرا برد به کودکی‌ام. پسرک همسایه کفش‌های سیاه مردانه براق به پا کرده بود و جلوی در خانه قدم رو می‌رفت. نگاهم بر روی کفش‌هایش قفل شده بود. رد نگاهم را گرفت و نیشش تا بناگوشش بالا رفت:« بابام از یِ مغازه معروف برام خریده، فروشندهه می‌گفت چرمش اصله.» ☘️پای چپم را پشت پای راستم قایم کردم. انگشت کوچیکه پام به زمین کشید و مثل صاعقه زده‌ها سوختم؛ اما تکان نخوردم، گفتم:« خوب که چی؟! کفشِ دیگه. منم خریدم.» 💨سوز سرما از میان تار و پود از هم شکافته کفش نمک به زخم پایم می‌پاشید و بیشتر از قبل آن را می‌سوزاند. منتظر بودم تا سهیل حضور پر نحسش را از جلوی چشمانم دور کند؛ اما با لب‌های نازک بی‌رنگ و لعابش پوزخندی زد و به سمتم قدم برداشت. مثل حیوان باهوش روزگار در گل گیر کردم. چشم‌های سیاه وزغی‌اش روی پای چپم قفل شده و آماده رها کردن زبان دست و پایش برای کِنِف کردنم بود. ☘️پیش دستی کردم و دو قدم مانده او را پر کردم، مثل قرقی بر شانه اش زدم و دویدم. برنگشتم نگاه کنم چنان هولش دادم که احتمالا کت و شلوار سرمه‌ایش خاکی و سوراخ شد. 🌸دوری در محله زدم و عوض یک انگشت، دو انگشت پایم طعم سرما و سوزش را چشیدن و تجربه کردند. برگشتم و از سر کوچه مثل پلیس‌ها سرکی کشیدم. رفته بود. وارد خانه شدم. پدرم دوچرخه سیاهش را گوشه حیاط به دیوار تکیه داده بود. گونی مقواها پشت دوچرخه یک وری شده و در حال سقوط بود. دهن کجی به گونی بی ریخت کار پدر کردم و لخ لخ کنان وارد اتاق شدم. 🍂مادرم گوشه اتاق به بخاری چسبیده بود. چشم‌های آبدار و خمارش را به من دوخت. سرفه کرد، سرفه‌هایی خشک‌تر و گوش‌خراش تر از دیشب. 🌾کیسه دارو جلوی پایش بود. لبخندی بر لبم نقش بست. پدرم توانسته بود پول دربیاورد. قند توی دلم آب شد. دور اتاق چشم انداختم. کنار رختخواب‌ها خبری نبود. کنار میز کوتاه و سماور در حال خودکشی از قل قل کردن هم چیزی نبود. 🍁اخم کردم، کفش برایم نخریده بود. به کیسه دارو مثل هووها چشم دوختم و بیشتر خط میان ابروها و پیشانی‌ام انداختم. سرفه خشک مادر و دست مشت شده او بر سینه‌اش اخمم را کورتر کرد. لبم را گاز گرفتم. شوری خون در دهانم احساس کردم. به سمت آشپزخانه دویدم . سرم به شکم پدر خورد و آخش را درآورد. 🌾سلام و ببخشیدم را با هم گفتم و لیوان را از دستش قاپیدم تا برای مادر آب ببرم. از آن روزها چند سال می‌گذرد، کفش ‌ها را درون جعبه‌اش گذاشتم و به دست کارگر کارخانه‌ام سپردم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
👨‍👩‍👧‍👦جمع صمیمی 🌸جمعی صمیمی که کنار هم باشند در مشکلات و سختی‌ها در شادی ها، پشت هم باشند. ☘غمخوار و تکیه‌گاه همدیگر باشند، خانواده منبع آرامش است. با هم، کنار هم و برای هم باشید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️گرمای خورشید 🌨صبح دل‌انگیز زمستان به خیر و شادی. دلتان گرم حضور خدا. 🌸برخیز و به آفتاب زمستان سلام بده. ☀️سلامی به گرمای خورشید تابان زمستان. هر روز، روز توست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌞تشعشع خورشید ☀️خورشید تشعشع انوارش را به سمت زمین هدیه می‌دهد. ☁️ابرها در آسمان آبی همچون پنبه‌های حیاط خانه‌ی مادربزرگ است. وقتی پنبه‌زن، پنبه‌ها را می‌زند. 🕊صدای خوش شُرشُر آب و چهچه پرندگان به گوش می‌رسد. 🌬نسیم خوش صبحگاهی صورت انسان را نوازش می‌دهد و چه قدر خوب است، از این نعمتهای خدا لذت بردن 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سؤال ❄️مریم مشغول درست کردن شام بود، که صدای علی بلند شد: «ماما، ماما داله بَلف میاد.» 🌨مریم کنار پسرش، پشت پنجره رفت و به بیرون نگاه کرد: «آره مامان جان ، داره برف میاد.» 🍃علی روی نوک انگشتان پایش خودش را بیشتر بالا کشید،پرسید: « ماما، بَلف چه‌طولی میشه؟» ☘مریم نگاهی به پسرش کرد: «یعنی چه طور به وجود میاد؟» 🎋علی تند سرش را تکان می‌دهد: «آله» ⚡️_خوب وقتی هوا گرم گرم بشه آب رودخونه و دریاچه و دریا بخار میشه یعنی خورشید خانوم اونا رو میکشه سمت خودش، اونا میرن بالای بالا یه جای دور دور ، جای که خیلی خیلی سرد. مثل وقتی که شما میری تو اتاق دیگه بخاری نیست سرد میایی میگی مامان سردم شد. ✨علی با خنده گفت: «آها آله ، پپسش اون میله یه جای سَلد؟» 🔹_آره مامان جان، بعد اونجا که حسابی سردشون شد، میخوان گرم بشن سریع میان پایین. 🔘بعد با لبخند اضافه کرد: « وقتی به زمین پیش ما می‌رسند برف رو سرمون می‌ریزن. » 💠علی لبخندی زد دوباره صورتش را به شیشه پنجره چسباند: «ماما، کالت تموم شد بلیم بلف بادی؟» 🌸_باشه پسرم، بزار شام حاضر کردم باهم می‌ریم تو حیاط یه ادم برفی خوشگل درست می‌کنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☘پیچ و خم زندگی 🌷در پیچ و خم جاده زندگی، خدا را فراموش نکنیم. 🌸در هوایِ صبحِ سردِ زمستان، یادمان باشد، خدا همین حوالی است و لبخند می‌زند. ❤️صبح‌مان را با لبخند خدا، آغاز کنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺اهل بیتِ جهانیان 🌸اهل بیت را باید به جهانیان شناساند، باید کاری کرد و چه خوب است برای این امر، گروه تشکیل دادن و تشکیلاتی کار نمودن تا بتوان از این رهگذر تشکیلات جهانی اهل بیت علیهم‌السلام را بهتر به دیگران شناساند. 🌷خداوند یاور یاری کنندگان دینش خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte