eitaa logo
مشعر قزوین
374 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
73 فایل
اجتماع هیئات حسینی قزوین
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹لا فتی الّا علی🔹 «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/523@ShereHeyat 🆔 @mashareqazvin
بمناسبت شهادت امام باقر علیه السلام زخمی و خسته تشنه و تنها پدر بزرگ آمد کنار بستر بابا پدر بزرگ بابا تنور تب شد و آتش گرفت و عشق بوسید شعله شعله تنش را پدر بزرگ بر دوش ذوالجناح سوالی سترگ بود می رفت باز مثل معما پدر بزرگ ساحل نداشت بی کسی و بی قراری اش سیراب و تشنه بود چو دریا پدر بزرگ پنجاه و هفت سالگی اش خوب یادم است شمشیر می کشید چه زیبا پدر بزرگ او پهلوان زندگی ام بود در نبرد مردانه تیغ می زد اما پدر بزرگ در چشم گرگ های شبیخون به خون نشست شد تکه تکه "یوسف زهرا " پدر بزرگ یک موج اسب رد شد و دیگر ندیدمش آن نعل ها چه کرد مگر با پدر بزرگ لبخند او که بر سر نیزه طلوع کرد خورشید شد به قافله ی ما پدر بزرگ من پنج ساله بودم و در طول این سفر با زخم تازیانه شدم با پدر بزرگ @mashareqazvin
🌷 تقدیم به شهیدعباس بابایی پرنده کوچ نکرده‌ست زیر باران است اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است همین پرندهٔ سنگی که شکل غربت توست همین پرنده که بی‌ پر زدن پریشان است دگر نمی‌پرد از درد این هواپیما که در محاصرهٔ اوج راه‌بندان است خوشا به خلوت گنجشک‌ها که می‌دانند چقدر پر زدن از شانهٔ تو آسان است فرا نمی‌پرد از ارتفاع گندمزار پرنده‌ای که شب و روز در پی نان است خوشا به حال هر آن‌کس که مثل تو پر زد برای هرکه پری داشت، شهر زندان است و آسمان وصیت‌نامهٔ تو بود آری شناسنامهٔ تو برگ برگ قرآن است عقاب شهر به این راحتی نمی‌میرد که آشیانهٔ او آسمان ایران است نگاه کن تندیست درست مثل خودت هنوز هم که هنوز است مرد میدان است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1527@ShereHeyat 🆔 @mashareqazvin
هدایت شده از مجمع کمیت قزوین
علیهاالسلام 🔹سایۀ خورشید🔹 فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم هرچه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود سایۀ خورشید را همواره بر سر داشتم عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم راه‌های آسمان را از زبان همسرم مثل آواز پر جبریل از بر داشتم آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم با طنین نام او قند مکرر داشتم چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/341@ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
🔹کعبهٔ شش‌گوشه🔹 وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی احرام حج بستی و عزم کربلا کردی تو در تمام راه، دور عشق چرخیدی حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی هفتاد دفعه دور معشوق خودت گشتی آخر به روی نیزه حَجَّت را ادا کردی شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم: کافر چرا اعمال حج را جا به‌ جا کردی... تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی خون خدا بودن قیامت می‌کند در تو حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی تو خوب می‌دانستی آنجا یار و یاور نیست حس می‌کنم از کربلا ما را صدا کردی اینکه تو ابن بوترابی اتفاقی نیست تو خاک را با خون پاکت کیمیا کردی حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست یک کعبهٔ شش‌گوشه در قلبم بنا کردی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/774@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹مادر🔹 یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هرچه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز، تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید 📝 @ShereHeyat @mashareqazvin
علیه‌السلام 🔹لا فتی الّا علی🔹 «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد :: «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد :: «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/523 @ShereHeyat @mkomeit
هدایت شده از مجمع کمیت قزوین
راه ابراهیم شانه هایش اگرچه سنگین بود باز پوشید رخت خدمت را چشمهای همیشه بیدارش دور می ریخت استراحت را رفت تا سد راه غم باشد رفت تا فقر و غصه کم باشد آبرو دار قلب مردم بود رفت تا عشق محترم باشد دستهای خلیل وارش باز بر تن خستگی تبر می زد شانه اش تکیه گاه محرومان هر کجا اشک بود سر می زد بالگردی شبیه سنجاقک بال زد در میان مه گم شد شب دلشوره آسمان بارید تا پر از اشک چشم مردم شد دستها با دعا گره خوردند مثل باران به پنجره فولاد شعله ور بود بال سنجاقک بوی آتش گرفت دامن باد در دل صخره های کوهستان خون پروانه ها شناور شد باز هم سوخت دست و انگشتر قصه کربلا مکرر شد جستجو را ادامه می دادند تا که این انتظار سر برسد نگرانی دوید در رگ شهر تا ز پروانه ها خبر برسد باد آتش به جان و ناله کنان از غم عشق با خبر می رفت سیل می شد تلاطم گریه از سر روزگار سر می رفت چشمهایش به خواب می رفتند در شبی خسته از هیاهو ها ناگهان عطری آشنا پیچید در دل بی قرار آهو ها ورزقان چند لحظه مشهد شد تا حرم جانی آشنا را برد از خراسان رسید نوری و بعد با خودش خادم الرضا را برد گفت در خاکدان نباید ماند با دل ما دم از سفر می زد عصر اردی بهشت سوی بهشت از دل شعله بال و پر می زد مطئنم امام هشتم هست تا همیشه پناه ابراهیم یا علی وقت ،گریه کردن نیست باز ماییم و راه ابراهیم @mkomeit
سید خدا حافظ دلت را کربلا کردی دیگر حسابت را تو از عالم جدا کردی با کاروان سرخ عاشورا شدی همراه اذهب من الدنیا الی الحق فی امان الله با خون خود امروز تو معنی آیاتی نصر من اللهی و نحن نصرنا الآتي میراث خون عاشقان شد عز والايمان ماندی سر قول رجال الله فی المیدان ماندن در این میدان رفیق درد می خواهد ماندن سر قول شهادت مرد می خواهد @mkomeit