قرارمون بود
حنا بندون شبهای عملیات
قرار بود هرکی داماد شد
وقتی رسید خدمت ارباب بی سر
شفاعت اون یکی رو هم بکنه
براش بگیره شهادت رو
میدونم گناه هام دورم میکنه
اما من اگر خوب بودم به رفاقت شماها نیاز نداشتم که ...
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند 😔😔😔
دستهای شهید مدافع حرم
#شهید_مرتضی_عطایی
@mashghe_eshgh_dameshgh
4_1272657990159172294.mp3
6.09M
💥پیشنهاد ویژه
عکس رفیق شهیدم❤️ ، تو قاب چشمام هر شب
جانم به ای جوونا وو ، جانم به لشکر جانم به لشکر زینب
❣مشق عشق دمشق
👌مبلغ کانال خودتون باشید🌹
@mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلواپسی های شما یادم نرفته
شب های پر هول و ولا یادم نرفته
معبر ، کمین ، دشمن، رسیدن ، جا نماندن
شیرینی دل شوره ها یادم نرفته
حنابندان شهید مرتضی عطایی
فیلم بردار شهید مصطفی
مشق عشق دمشق
تو یه یاقوتی توی تابوتی...
پیکر پاک شهید مدافع حرم سید فاضل موسوی امین پس از چند ماه بی نشانی به وطن بازگشت.
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
تو یه یاقوتی توی تابوتی... پیکر پاک شهید مدافع حرم سید فاضل موسوی امین پس از چند ماه بی نشانی به و
تو یه #یاقوتی توی #تابوتی...
پیکر پاک شهید مدافع حرم سید فاضل موسوی امین پس از چند ماه بی نشانی به وطن بازگشت.
پیکر پاک شهید مدافع حرم فاضل (مهدی) موسوی امین معروف به «ابوریحانه» پس از پنج ماه غربت و بی نشانی به کشور بازگشت.
#شهید_سیّد_فاضل_موسوی امین از شهدای #مدافع حرم اهواز و کوی رزمندگان است که در بهمن ماه سال ۱۳۹۶ در #بوکمال_سوریه به شهادت رسید.
آیین #استقبال از پیکر پاک این شهید مدافع حرم عصر روز چهارشنبه ۳۰ خرداد ماه از ساعت ۱۹:۳۰ در #فرودگاه بین المللی اهواز برگزار میشود.
آیین #وداع با شهید موسوی امین نیز ساعت ۲۱ چهارشنبه در زادگاهش شهرک رزمندگان #اهواز آغاز میشود.
همچنین پیکر پاک شهید سید فاضل موسوی امین صبح روز پنج شنبه ۳۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح از مقابل مسجد امام خمینی(ره) کوی رزمندگان (شهرک اهواز) تشییع میشود.
#خوش_آمدی_برادر_قهرمان
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh
1_14118340.m4a
1.63M
دلتنگی یعنی برادرت الان تو حرم داره زیارت میکنه و تو...
دلتنگی یعنی یادت بیاد خرابه های شام
دلتنگی یعنی وقتی با عزیزترین ادمها بودی و الان تنهایی
دلتنگی یعنی حال من
@mashghe_eshgh_dameshgh
خدایا قربونت برم
تو که میدونی ما انسانها ضعیفیم
میدونی تو امتحاناتت شکست میخوریم
میدونی طاقت خیلی چیزها رو نداریم
پس چرا هی امتحان پشت امتحان
دورت بگردم .حداقل یخورده صبر زینبی بهمون بده
بتونیم رد کنیم
بتونیم حل کنیم
بتونیم طاقت بیاریم
اصن بی خیال این دنیای پر از دروغ و کثیف
دلم که میگیره
میخوام از رفقای شهیدم بگم
اینجوری همیشه درسته طوفانی تر میشم
ولی ارامش بعدش برام خیلی شیرینه
پس خاطره ی حمید رو همین الان میخوام بوگوم
مشقِ عشق ٬ دمشق
عاقا چی میشه تو اوج خنده یهو یاد یکی از رفقات میفتی اونوقت اشک و خنده با هم قاطی میشه؟! مثلا #شهید_
بسم رب الشهدا و الصدیقین
یکی بود که دیگه نبود
داش حمید رضای ما خیلی ماه بود
خوش خنده
خوش برخورد
خوش کلام
مهربون در حد اسمون
لطیف و زیبا
داستان سوری شدنش هم باحاله و شیرین
از زبون خودش میخوام بگم
میخواین اول از زبون برادرش یک کمی حمید رو بشناسین
بعد من بگم؟؟؟
پس اینو بخونین👇👇
سلام دادا خوبی، حمیدم، الهی فدات بشم میدونی چند وقت هس چشم به راه دوختم تا دوباره قد و بالای زیباتو ببینم.
میدونی هنوزم شبا وقتی از خواب پامیشم به خدا میگم خدا جونم داداشم سالم برگرده و برا سلامتیت دعا می کنم. بعد یهو یادم میاد که حمیدم شهید شده.
یادته همیشه بهت می گفتم داداشم تو بهترینی و تو با همه فرق داری. دیدی انقدر خوب بودی که بالاخره برا حضرت زینب هم برادری کردی.
حمیدم همیشه بیل و لودر و جرثغیل و ماشین های دیگه ای که خودت برام گرفتی را میذاشتی و با هم بازی می کردیم تو بازی خاک ریز درست می کردیم. تو از همون موقع می خواستی مرد بزرگم کنی که شجاع باشم. می گفتی باید تحت هر شرایطی با دشمن بجنگیم و با دوستا مهربون باشیم. از همون موقع هدفت رو انتخاب کرده بودی و من نمی دونستم ولی از وقتی که شهید شدی همه وسایل رو گذاشتم تو کمد و کاری بهشون ندارم. یادته چقدر با هم دزد و پلیس بازی می کردیم.
داداش امسال که تو نبودی پیشم تولد نگرفتم. حمید می دونی چقد گریه کردم که دیگه عمو نمیشم و بچه هام عمو ندارن. حمیدم چند وقته نبردیم استخر. می دونی چقد دلم گرفته و چقد دلم تنگ شده. داداش یادته شب 24 بهمن 94 که شب تولد حضرت زینب بود می خواستی از خون بری بهم گفتی: دیدی بالاخره حضرت زینب حاجتمو داد. یادته مامان با گریه قرآن گرفت رو سرت و تو از زیرش رد شدی تو حیاط رو سرم بوسه زدی و گفتی دادا من دارم میرم سوریه و ان شاء الله شهید میشم نذار مامان گریه کنه. حمیدم می دونی چند وقته نه بغلم کردی و نه بوسم کردی. کی جواب این همه دلتنگی منو میده؟!
ولی خب خدا بزرگه. یادته همیشه بهم می گفتی وحید تو زودتر از من ازدواج می کنی. می خندیدم و می گفتم مگه میشه؟ دیدی شد چون تو اصلاً دل به این دنیا نبسته بودی. حمیدم می بینی هنوز بابا وقتی می خواد صدام کنه اول بهم میگه حمید. می بینی مامان هنوزم سر سفره برا تو هم بشقاب میاره و غذای مورد علاقت رو درست می کنه. حمید یادته هروقت خراب کاری می کردم نمی ترسیدم می دونستم داداش دارم و حمیدم تحت هر شرایطی تنهام نمی ذاره. حمیدم می دونی امسال اولین عیدی هس که بهم عیدی نمیدی. یادته پارسال قبل از اینکه بری سوریه برامون حساب باز کردی و عیدیمونو ریختی به حساب. یادته همیشه بهم می گفتی شهادت آرزومه. یادته همیشه می گفتم حمیدم خیلی دوست دارم هیچ وقت تنهام نذار بلافاصله داستان 2 برادر وفادار برام می گفتی.
یادته همیشه شبا پیش هم می خوابیدیم هر شب برام قصه یه شهید رو می گفتی. یادته رفتی مسافرت پیراهن شهید همت را برام گرفتی.
راستی دادا یادت هس پارسال شب یلدا تو بشقاب میوت با پوست پرتقال نوشتی یا زینب. حمیدم یادته می گفتی حفظ ایمان مثل نگه داشتن آتش در دسته ، من نمی خوام گناه کنم برام دعا کن. الان متوجه شدم تو لیاقت شهید شدن رو داشتی. تو آسمانی بودی اما ما چی؟ حمید یادت هس چقدر می بردیم میدان تیر و کلاس اسلحه شناسی ولی الان چند وقته که نبردیم؟ حمیدم یادت هس 11 فروردین 95 تماس گرفتی با هممون صحبت کردی به مامان گفتی تا 25 فروردین ان شاء الله ایرانم ولی طی صحبت به پدر گفتی که پدر جان من تا 15 ایران هستم. به مامان چیزی نگفتم چون مادر است و چشم به راه. حمید روز 13 که رفتیم بیرون خیلی دلمون گرفته بود و گریه کردیم. مامان به نیت سلامتی تو سبزه گره زد و تو هم با اربابت و سالار شهیدان آخرین سبزه عمرت را در حلب گره زدی.
اسفند و دود کنید حمید اومده
با کت و شلوار سفید اومده
تیر و تفنگ چشم حمید من کو؟
صورت زیبای حمید من کو؟
دشمن دین داغم و پس می گیرم
قناری باغم و پس می گیرم
#دلنوشته بردار شهید
@mashghe_eshgh_dameshgh
حمیدرضای ما بچه استان فارس بود
یادم نیست کدوم شهر فکر کنم اباده بود اگر اشتباه نکنم
بچه ی با عشقی که در عین سرحالی ٬ اروم بود
تازه اومده بود منطقه و منم از قبل نمیشناختمش
یک روز دیدم بچه های شناسایی دارن راجب یکی حرف میزنن که جگر داره و خیلی نترسه
بعدا شنیدم که رفته بودن تو سنگر دشمن و چند تا اسلحه غنیمت گرفتن
فکر کردم حمید بوده رفته باهاشون و بعدا دیدم نه
و این سر شوخی ما رو باز کرد
ازش پرسیدم پاسداری؟
گفت نه
گفتم چجوری اومدی پس
گفت داستان داره
گفتم بگو میخوام بدونم .اما نمیدونستم اون زمان قراره بشنوم که همچینروزهایی در نبودش بخوام تعریف کنم
بچه بسیجی بود که عشق اعزام داشت و هرکاری میکرد اعزامش نمیکردن
تا اینکه میفهمه یک روز لشگر قراره اعزام بشه و نوب نوبت استان فارس و شیرازه
برای همی پاپیچ میشه که بیاد منطقه ولی بازم جواب رد میگیره
میگفت به بهانه انجام کارهای اعزام بچه ها و کمک و این چیزا تا تهران فرودگاه میاد که یهویی عمه ی سادات غافلگیرش میکنه و حمید هم مهر تایید میخوره و پای پرواز سوار پرواز میشه
از قضا اومد خان طومان
کربلای دوم
سرزمین بلا و نعمت
سرزمینی که نه میشه فراموشش کرد
نه میشه ازش گذشت ...
هنوز خیلی از رفقا موندن اونجا و یادگاریهایی ازمون داره اون خاک که اگر روزی بشه کاروان های راهیان نور پاش اونجا باز بشه
واقعا باکفش توش راه رفتن جایز نیست
حواست نباشه
دستی
پایی
سری
یا استخوانی از یکی از رفقامون میره زیر پات
اصن اینها هم نباشه
خون یکی از بهترینهای زمان زیر کفشت!!!!
جان من اگر روزی رفتین مواظب باشین ها
دلهای خیلی از ماجامونده ها اونجا جامونده