eitaa logo
مشقِ عشق ٬ دمشق
210 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
440 ویدیو
18 فایل
مشقِ عشق ٬ دمشق حرفهاي دل یک جامانده از شهدا ، شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر است دیگر، یڪ شهید یڪ مفقودالاثر یڪ جانباز یڪ فرزند دیگر هم ڪہ در است...😔 بشڪنے اے قلم اگر ننویسی بر دل خانواده شهدای چه میگذرد... @mashghe_eshgh_dameshgh
زمان میگذرد اما تا زمانی که روزها و زمین ها ها روی غیرت دارند انگار شور و زمان را به تسخیر خود درآورده
دسٺ شـ‌هـید ❤️پیش خدا رد نمےشود 🕊باید دعا ڪنیم ڪه ما را دعا ڪنند امروز 💫ڪاش از بهشٺ 🕊لطفے ڪنند یڪ نظرے هم بما ڪنند دلم گرفته سوخته داداش مرتضی😭
بسم رب العشق ... رب الحسین ع چهاردهم برج بهمن سال گذشته بود ، هجوم خانطومان ... حرامی ها با قدرت زیادی داشتن خط رو میشکستن و تمام توانشون رو گذاشته بودند که ما رو قیچی کنن ... یکی از دلاوریهای ابوعلی همون روز بود ، ساعت حدودا ۳ بعدازظهر بود و درگیری اغاز شد ... مرتضی نگران بچه هایی بود که اعزام کرده بود به منطقه و طبق معمول نمیتونست بره تو دفتر فرماندهی بشینه و نظاره گر و فرمان ده باشه ... سوریها درخواست نیرو کرده بودند ... جواد محمدی ، عزیز ابوعلی اعزام شده بود ... جواد لرتباطش قطع شد ... صدای ناله پشت بیسیم شنیده میشد ... شرایط هر لحظه سخت تر و پیچیده تر میشد ... مرتضی میدویید و کسی نمتونست جلوش رو بگیره ... ابوعلیِ یک ... ابو علی ابوعلیِ یک...ابو علی جوابی نمیومد و گاها ناله ها بود جواب بیسیم... اذن میدان میخواستیم نمیداد... مرتضی نبود ... حاجی کو ؟؟؟؟!!!!! رفت جلو ... بی اسلحه و دوان دوان و داد میزد : انا ابوعلی ... فاطمیون ... صدیق ... هنوز نمیدانستیم خط شکسته و سوری ها خط رو خالی کردند و جواد و همرزمهاش زخمی اسیر شدند ... صدای تیر اندازی بلند شد و مرتضی از ناحیه ی پهلو مانند مادرش زهرا س زخمی شد ... درگیری حدودا تا فردا ساعت شیش صبح ادامه داشت و بالاخره حرامیها جلوی بچه های حیدر ناتوان و سرخورده عقب نشینی کردند ... به دنبال جواد میگشتیم که با صورتی .... و یکی از همرزمانش گردنش تا نصفه ... مرتضی منتقل شد بیمارستان ولی چند ساعت بعد برگشت ... دورت بگردم اینجا چه میکنی ؟؟؟ سید از بیمارستان فرار کردم ... دست و پاش رو گرفتیم و با آمبولانس فرستادیمش عقب دوباره چند ساعت بعد کنارمون بود... . پ ن : عاشق که باشی از طرد شدنها و پس خوردنها و زخم دیدن ها خسته که هیچ حتی دلخور هم نمیشوی ... . پ ن تر : هیچگاه منتظر نباش بهت کار بدن سید ... خودت کار درست کن ... خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که تا ابد فراموش نمیکنم ... فارغ التحصیل نظام نبود ولی نظام رو تدریس کرد ... . حرف دل : دلوم برات تنگ رفته یره ... قولهات رو یادت نره دلاور ... حاجی اونور مترجم نمیخوای ؟؟؟!!!!! . بی ربط : اولین سال مدرسه بهترین سال زندگی در عمر هر شخصیه .... ومن الله توفیق ...
روز اولی که توی سوریه دیدمش ، چند شبی بود نخوابیده بودم ، خط زیر تکهای وقت و بی وقت دشمن بود ، منطقه رو گرفته بودیم و دشمن در تلاش برای باز پس گیری ... چند روزی بود از شهادت جواد محمدی میگذشت ، رفیقهایی بودن قدیمی اما پر تنش ... خیلی دل تنگ جواد بود ، برای دعواهاشون ، برای شوخی هاشون ، برای کل کل هاشون ، خیلی سعی میکرد دیگه با کسی رفیق نشه ، داغ رفیق کمرشو شکسته بود ... یکسره میگفت کاش جنگ تموم نشه و ما شهید نشده باشیم . اومد پشت سرم صدام کرد ، برگشتم نگاهش کنم ، دیدم دوبرار من قد و هیکل داره ، چقر و بد بدن و ورزشکار ... قبل از اون ندیده بودمش با اینکه خودم پشت بی سیم پیجش کردم که بیاد ولی اومد پشیمون شدم ، اخه یکی از فرمانده گردانها از ترسش راننده و بیسیمچی و نفراتش رو برذاشته بود و خط رو خالی کرده بود و هشت نفر بدون مهمات گذاشته بودمون و رفته بود ، و اما از وقتی که رضا اومد و فهمید ... از بد و بیراه گفتنای پشت بیسیمش از رگ غیرتش که داشت میترکید از عصبانیتش از خونهایی که داده بودیم تا خط رو بگیریم از خطراتی که ایجاد شده بود برای یک ترس ... هر لحظه دشمن تک میزد و خط میشکست ، معلوم نبود چند نفر زنده زنده اسیر میشدن .... با اون ابهت و جذبه دلم رو برده بود و بد شیفته ش شده بودم ، با هر نگاهی که بهش میکردم نا خوداگاه یاد عباس ابن علی میفتادم ، اخه رضا غیرتش ابالفضلی بود ... الان بعد از چند سال گذشت شهادتش یکسره به خودم میگم: ایکاش منم یاد میگرفتم با کسی رفاقت نکنم...
سلام رفیق نمیدونم اسمش چیه ؟! شاید دلنوشته شاید وصیت نامه شاید خاطره شاید ... گاهی وقتا که دلت بد میگیره خودتم نمیدونی چته یهویی ذهن و فکرت میره باغ پیش پرستوها پرستوهایی که الان نغمه هایی دارن میخونن از ته دل ، به معنای واقعیه شادی زیر گوش اهل بیت ... اره شهدا ، یا بهتره بگم رفقا ، نمیدونم اگر رفیق بودیم که خوش بحالمون اگر نبودیم هم که بد به حالمون اما هر چی بود ، هر چی گذشت ، کنار همونا بود ... ایام غم مادر ایام فاطمیه یاد برادرهای مادری برادرهای پر پر شده ی فداییه مادر و باز هم ایستاده ایم با کمر خمیده از سنگینی غم برادرها ، با شونه های شکسته از سنگینیه حمل خاطرات جنگ ، با قلب پر از درد و سینه ی پر از آه و چشمی پر از اب ... آه ای مرتضی آه ای رضا آه حامد و آه احمد و آه حمیدرضا و آه جواد و آه و آه و آه و شب جمعه و یاد کربلا ... به علی گریه کنم یا به حسن یا به شهید کربلا ... امشب در باغ بهشت ، در جوار حسین علیه السلام به پابوسی مادرش میروند و ما ... گنده تر از دهان ، اما ما ایستاده ایم ، در جهانی که جسمتان نیست ولی عطر و بویتان تمام زندگیمان را گرفته است ... ماموریت اغاز شد . هدف دفاع از حرم آل الله ، همه رفتیم و عدهدای برگشتیم ... ماموریت ادامه دارد . هدف دفاع از حریم جمهوری اسلامی ایران ، عده ایی ایستادیم تا شاید اینبار پایان ماموریت ما هم ابلاغ شود ... اگر شد که فبه المراد . اگر نشد دعا کنین برای ما که این امانت سنگین را با سربلندی امانتداری کنیم تا بدست صاحب اصلی اش برسانیم ... هستیم ، با تن رنجور و درد دیده ، پای نظام و مقدسات ، پای رهبر عزیز تر از جان ... داشت یادم میرفت ، به همتون ، یا بهتره بگم هممون باهم عهد بسته بودیم که پای سید علی بمونیم ... موندیم رفقا اما ما رو یادتون نره داداشا ...