eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و دو✨💥 ◀️روزها می‌گذشت و ما خبرها را از رادیو شهری دزفول دنبال می‌کردیم. رادیویی📻 که به همت چند جوان مؤمن راه‌اندازی شد و ما را در تمام روز همراهی می‌کرد. هر منطقه‌ای که بمباران می‌شد مردم اطلاع⭕️ پیدا می‌کردند. بچه‌ها می‌رفتند، غلامعلی می‌رفت، گاهی من هم با زن‌های همسایه می‌رفتیم و به خرابه‌هایی 😔که بر جا مانده بود خیره می‌شدیم و لعنت می‌فرستادیم به صدام و دار و دسته‌اش. ترکش‌ موشک‌ها در و دیوار شهر را ویران کرده بود. اکثر حملات در شب🌙 اتفاق می‌افتاد. درست موقعی که مردم خواب بودند. مردها با بیل و کلنگ برای کمک می‌رفتند. همه می‌گفتند شاید کسی زیر آوار زنده باشد. برق که نبود با چراغ‌قوه 🔦و فانوس توی شهر می‌گشتند. انس و الفت مردم با هم بیشتر شده بود.🌸 ◀️از فردای اولین بمباران تشییع شهدا با شکوهی تکرار نشدنی شروع شد. مرد و زن، پیر و جوان، کودک و طفل شیرخوار بر دستان مردم تا گلزارهای شهدا 🌷تشییع می‌شد. ساخت و ساز خانه‌ها هم همین‌طور. هر جا که با حملات موشکی ویران می‌شد، هنوز ساعاتی نگذشته با کمک مردم 🌺دوباره در آنجا بنای جدیدی ساخته می‌شد. صدام رحم نداشت. می‌خواست کاری کند که مردم شهر را خالی کنند. پشت سر هم می‌گفت: «الف دزفول.»🌸 هر وقت هم که کم می‌آورد با حملات بیشتری ما را تهدید 🌿می‌کرد؛ اما آیت‌الله قاضی در سخنرانی‌هایش و در خطبه‌های نماز جمعه‌هایی که پر شور در زیر بمب و موشک برگزار می‌شد مردم را به صبر و مقاومت👌 دعوت می‌کرد. مردم هم از شجاعتش حساب می‌بردند. حرفش برایمان سند بود، دلمان قرص🔶 بود که نماینده امام خمینی(ره) هم خودش در خط مقدم جبهه است. هر جمعه برای شنیدن سخنرانی‌اش به مصلی می‌رفتیم، نماز جمعه♦️ را به امامت ایشان اقامه می‌کردیم. به خاطر کهولت سنی به سختی روی پایش می‌ایستاد و سخنرانی🌻 می‌کرد. برای ترغیب جوانان گاهی لباس سپاهی می‌پوشید وآن‌ها را راهی جبهه‌ها می‌کرد. موقع اعزامشان محکم می‌گفت: «من خاک پای رزمندگان🌼 را توتیای چشمانم می‌کنم.» و به ما روحیه می‌داد.🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_310569730.mp3
3.7M
ای_تمام_آرزویم، غم_تو_شد_آبرویم‌... 🎤:کربلایی جواد مقدم ..🌹🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و سه✨💥 ◀️دزفول دروازهٔ شهادت شده بود از یک طرف شهید می‌داد و از طرفی در انتظار بازگشت شهدای🌷 جبهه‌ها بود. با مادران زیادی به همراه بچه‌هایمان، نیروهای اعزامی به جبهه‌ها را تا خروجی شهر بدرقه🕊 می‌کردیم. یک روز که برای بدرقه با چند نفر از زن‌های همسایه رفته بودم، چشمم به یک خانم🧕 افتاد که با صدای بلند برای رزمندگان دعا می‌کرد و جمله‌هایی می‌گفت. از یک نفر پرسیدم: «انگار بچه‌هایش توی این نیروها هستند که دارن می‌رن جبهه!»🤔 او گفت: این خانم، مادر دو شهید است بعد از شهادت🌷 فرزندانش روزهای اعزام نیرو به اینجا می‌آید و رزمندگان را بدرقه می‌کند.»🌸 سکوت کردم و چند لحظه‌ای نگاهم را به دعا خواندش دوختم. ◀️جمعیت خانم‌ها خیلی زیاد بود کنار جاده می‌ایستادیم و به رژه نظامی رزمندگان نگاه🌻 می‌کردیم برایشان صلوات می‌فرستادیم. پرچم‌های یا حسین(ع)، اشک‌های😭 وداع فرزند با مادر، نو عروس با تازه داماد، بچه با پدر، صحنه‌های غرورمان بود. وقتی اتوبوس‌های🚎 رزمندگان از کنارمان حرکت می‌کرد برایشان دست تکان می‌دادیم. تا چند لحظه بعد از رفتنشان گرم صحبت بودیم. خانم‌ها ساعت تشییع شهدا🌷 را به هم اطلاع می‌دادند. همان‌جا قرار می‌گذاشتیم که در مراسم آن‌ها شرکت کنیم. زمانی که به فرمان امام خمینی(ره)، بسیج ✅در حال شکل‌گیری بود، عصمت وعلیرضا هم عضو بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول شدند و با خیل عظیم جوانان 💐دلباخته، در صدد ادای دِین به اسلام و انقلاب برآمدند. علیرضا از قبل می‌رفت جلسه قرآن مسجدالنبی🕌، که در کوچهٔ پشت خانه‌مان بود. از همان‌جا با تعدادی از هم‌ سن و سالانش عضو بسیج 🕊شدند. رفت و آمدش زیاد شده بود. یک روز به من و پدرش گفت: «اسمم رو برای جبهه نوشتم، می‌خوام از طرف مسجد چند روز دیگه اعزام بشم.»🌹 غلامعلی لبخندی زد و به من نگاه کرد. فکر کرده بود به خاطر وابستگی که به علیرضا دارم از رفتنش ناراحت😔 می‌شوم با خونسردی گفتم: «چه اشکالی داره علیرضا جان! من مانع رفتنت نمی‌شم.»☺️ علیرضا گفت: «اسمم رو نوشتم توی لیست نیروهای ذخیره سپاه، فردا پس فردا اعزام می‌شم.»💐 گفتم: «برو مادر، من و پدرت راضی هستیم.» ◀️غلامعلی هم هیچ مخالفتی با رفتنش نداشت. نمی‌دانم چرا آن روز برای رفتنش بی‌تابی نکردم. تازه خوشحال شدم که می‌خواهد به جبهه برود.🍃🌸🍃 ادامه دارد .......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و چهار✨💥 ◀️علاقه عصمت هم به این نهاد وصف نشدنی بود؛ در تمام وجودش این شور🌟 را می‌شد احساس کرد. صبح‌ها قبل از همه بیدار می‌شد تا به حوزه بسیج برود، انگار پر 💫و بال می‌گرفت. علاقهٔ خاصی به بسیج داشت. اصلاً من عصمت را در خانه نمی‌دیدم. فعال بود و پرشور. به ‌همراه خواهران🌸 داوطلب بسیجی در بسیاری از صحنه‌ها حضور داشت. در خصوص شرکت او در کارهایی که در راه خدا و برای کمک به خلق‌الله 💐بود، مخالفتی نداشتم و از دل و جان راضی بودم، چون خوب می‌دانستم که عصمت همیشه راه درست را انتخاب می‌کند و این مهم را با دیدن دوستانش✅ بیشتر متوجه می‌شدم و می‌فهمیدم که دخترم دارای چه خصوصیات و علایقی است. تدفین و خاکسپاری شهدا 🌷و دیدار با خانواده‌های این عزیزان از جمله فعالیت‌های عصمت بود. کارش این شده بود که هر روز می‌رفت گلزار شهیدآباد🌷 منتظر می‌ماند تا اجساد شهدا را برای غسل و تدفین بیاورند. وقتی از تشییع شهدا 🌷برمی‌گشت به من می‌گفت: «مادر! هر وقت می‌خواستی بری شهید‌آباد، درسته که برای زیارت شهید🌷 می‌ری؛ اما باید به قطره قطرة اشک😭 چشم‌های مادر یه شهید خیره بشی و از نزدیک صبوری خانواده‌اش رو ببینی و بنشینی کنارشون. توی این چهره‌ها رازهای زیادی وجود داره!👌 ما باید اونا رو الگوی خودمون قرار بدیم و براشون تسلی خاطر باشیم.» ◀️در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. صبح زود با جمعی از دوستانش، سوار اتوبوس 🚎می‌شدند و می‌رفتند به نقاط محروم و روستاهای اطراف شهر. در آنجا اهداف انقلابی را تبلیغ 🔅می‌کردند. هم تدریس قرآن داشتند و هم به روستاییان برای جمع‌آوری محصولات از زمین‌های کشاورزی کمک می‌کردند.⭕️ می‌گفت: «ساده زیستی این زن‌ها و دختر‌های عشایر رو که می‌بینم حظ می‌کنم. گاهی وقت‌ها چای☕️ رو روی خاکستر چوب‌ها دم می‌کنند. نان تازه و پنیر محلی🥛 میارن، سفره می‌اندازند توی دشت، لذت می‌برم از زندگی‌هاشون صبحانه‌ای که در کنارشان می‌خورم هیچ‌ کجا طعم و مز‌ه‌اش رو نداره خیلی به ما احترام می‌ذارن».🍃🌸🍃 ادامه دارد ......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
در رمضان خوانده ایم یا علی و یا عظیم ای همه امید ما یا صمد و یا کریم مهدی فاطمه کجاست؟😔 یار به ما باز رسان بعد امام زمان(عج)فدایی رهبریم😊 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجم رمضان سالروز ولادت حضرت قاسم ابن الحسن مبارک خورشید فروغ چشم صائم آمد آڹ مــاه تــمام آڸ هــاشـم آمد تبریک که در پنجم ماه رمضاڹ میلاد عزیز نجمه ، "قاسم" آمد السلام علیک یا ابن الکریم،یا قاسم‌بن‌الحسن تا شیرینی اسم تو هست روز پنجم ضعفی ندارد..! تولدت مبارک قاسم‌بن‌الحسن :) یامهدی🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃