🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : شانزدهم🌹
«فصل پانزدهم»
🌹عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است...🍃
🌷امشب زیر سقف آسمان پر ستاره و در این هوای سرد، کیلومترها دورتر از خانهام، میخواهم از احمد بنویسم.🍃
🌸هیچ وقت دلم اینقدربرایش تنگ نبوده است!
بحران طوفان گونه عملیات خان طومان تمام شده است.
همه جا آرام و... احمد گرفتار بند اسارت است!🍃
🌷دلم تنگ است برای وقتی که با نوای روح بخشش اذان میگفت و آن شعر معروف آخر اذانهایش که میخواند:
«صبح که سحر میزند
خدا نظر میکند
بنده چقدر بیحیاست
خواب سحر میکند،
خفتهای ای بیخبر
شرم نداری مگر؟
خالق أرض و سماء
بر تو نظر میکند...»🍃
💐و ما، جانهایمان تا عرش خدا پر میکشید!
دلم تنگ است برای روزهایی که خودم پای روضههای جانسوز امام حسینیاش🕊 بودم و دلم پا برهنه تا کربلا میدوید...
احمد محمدی! فرزند انقلاب! هر کجا که هستی دستهای کوچک رقیه خاتون، حافظ جانت باشد.🙏
«اللّهم أجعَل عَواقِب امورَنا خَیراً...»?✨🍃
#ادامه_دارد ....
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🍃روز #مباهله و
نزول آیه تطهیر و آیه ولایت....
🍃بیا بنگر ببین کار خدا را
خدا بر می گزیند
پنج تن آل عبا را 🍃
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : هفدهم 🌹
«فصل شانزدهم»
🌹از حادثه لرزند به خود کاخنشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم...
عملیات آزادسازی خان طومان موفقیتآمیز✨ بوده است و ما بعد از چند روز کار شبانهروزی در بیمارستان الحاضر، بالاخره وضعیت سفید بهداری را رویت کردهایم!🍃
🌺اما بچهها دیگر مثل سابق نیستند روحیهها به هم ریخته است و فکر و خیال نگرانی😔 اسارت احمد و دوستان دیگر دست از سر هیچ کداممان برنمیدارد، مخصوصاً من و محمد که با احمد خیلی جور بودیم!🍃
🌷تا چند روز خبرهایی میآمد، ولی نه کسی تأیید میکرد و نه تکذیب!
تا اینکه بالاخره حفاظت، عکسی از اسارت فریدون و احمد،🕊 نشان میدهد و آب پاکی را روی دستهای خالیمان میریزد...🍃
🌸جنگ است و از این اتفاقها زیاد میافتد؛ باید محکمتر باشیم تا دوام بیاوریم! برای همین هم است کهامروز صبح طی یک مشورت چند ثانیهای با محمد و مشاورهای در حد یک چشمک زدن شیطنتآمیز!😉 تصمیم گرفتهایم جو بیمارستان را عوض کنیم.🍃
💐اینجا الحاضر! الان ساعت دو نیمه شب است.
مثل همیشه از آن سوپهایی که از شب مانده و جز من کسی دوست ندارد خوردهایم؛ 😋حالا هم تجهیز شدهایم و اسلحه به دست، از تاریکی مطلق، به تکتکتان سلام میرسانیم!🍃
🌻گذاشتهایم دو تایی برویم سراغ حسین که همیشه خوابش خیلی سنگین است.
میرویم بالای سرش، فکر کنم دارد خواب خوبی👌 میبیند که اینطور عمیق، نفس میکشد!
با لگد به پایش میزنم و با حرص خاصی صدایش میکنم!
چشمهایش را باز میکند و ما را مسلح، بالای سرش میبیند...
از حالت خوابیده، یک دفعه برمیخیزد و میایستد!
وحشتزده 😱با صدایی گرفته میگوید:«چیه؟ چی شده؟»
خیلی جدی با لحنی نگران، میگویم:«حمله کردن!»
خیره میشود به من و نمیتواند حرف بزند!
اما...
طبق معمول، صدای خندههای😂انفجاری محمد، کار را خراب میکند.🍃
🌷همه بیدار شدهاند و دارند به حسین با آن قیافه ژولیده و چشمهای سرخش میخندند، آن هم بعد از مدتها که کسی نخندیده بود.
خودش هم میخندد و محکم بغلم میکند.
خدایا ما را ببخش!🙏
بالاخره یک جوری باید این فضای غمگین شکسته میشد!🍃
🌹جنگ است دیگر، شادی و غم با هم، در دل جنگ پنهان است. اینک ماییم و غمی در دل و لبخندی بر لب، که گفتهاند: «مؤمن، غمش در دل پنهان و شادیاش در چهره آشکار است.»
تا روحیهات چنین نباشد هرگز نمیتوانی «مرد جنگ» باشی.
و چقدر به من میچسبد این دو کلمه اسرارآمیز:
«مرد جنگ!💥
یاد این آیه شریفه میافتم که: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ
وقت جنگ، مرد جنگ باش و وقت صلح، مرد صلح و آشتی...🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
#معرفی_شهدا
#شهید_عبدالرسول_رهدار
▪️فرزند اسماعيل
▪️تاریخ شهادت :1360/03/21
▪️محل شهادت : قصر شيرين کرمانشاه
شهید عبدالرسول رهدار، دوم فروردین 1338، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر ذوب آهن بود و مادرش زینب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد 1360، با سمت فرمانده دسته در باختران هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش گلوله به شکم، به شهادت رسیدمزار او در گلزار شهدای بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : هجدهم 🌹
«فصل هفدهم»
🌹یا ربِّ قَوّ علی خِدمَتِکَ جَوارِحی، و اشدُد علی العَزیمةِ جَوانِحی...🌹
🌷دو روز است که مجروح زیادی برایمان نیامده و امروز هم درگیری خاصی گزارش نشده است.🍃
🌷همه چیز مرتب و منطقه آرام است و ما هم مشغول چک کردن تجهیزات پزشکی و رسیدگی به کارهای اورژانس و اتاق عمل هستیم!🍃
🌸دکتر سلیمان و متخصص بیهوشی برای تکمیل تجهیزات یک بیمارستان میدانی در اطراف حلب رفتهاند و تأکید کردهاند اگر مجروح آمد سریع اطلاع بدهیم و اگر مجبور به اقدام جراحی شدیم وارد عمل✨ شویم تا آنها برسند.
ساعتی بعد مجروحی ایرانی به نام حسین میآورند که تیر قناسه به شکمش خورده و شدیداً خونریزی دارد و هوشیاریاش پایین است و ممکن است به سمت شوک هموراژیک برود.🍃
🌸دکتر علی ـ رزیدنت جراحی ـ مجروح را معاینه میکند و میگوید: «خونریزی فعال داره، فشارش پایینه جای معطلی نیست باید الان جراحی بشه!»
و نگاهی به من میاندازد!
میگویم: «زنگ بزن💥 دکتر بیاد!»، جواب میدهد: «زنگ میزنیم ولی نمیشه صبر کنیم. ببین قاسمی الان فقط منم و تو! تو بیهوشش کن، من عملو شروع کنم تا اونا برسند!»🍃
🌹سر برانکارد را دو تایی میگیریم و به سرعت سمت اتاق عمل میرویم.
بیمار را سریع بیهوش میکنم و میگویم:«دکتر جان شروع کن، یا علی!»
دکتر علی شکم را باز میکند گلوله وارد شکم شده و در چند جا روده کوچک و معده را سوراخ کرده است.
سریع رگهای خونریزی دهنده پیدا شده و بسته میشوند.🍃
🌷یک رگ آجری رنگ درست و حسابی از ورید ژوگولار گردن بیمار میگیرم وسرم درمانی را آغاز میکنم.
در حالی که چشمم به صفحه دستگاه مونیتورینگ است میروم به اتاق بغلی
که برای خودمان آزمایشگاه کوچکی تجهیز کردهایم و کارهای کراس مچ را جهت خون💥 دادن به بیمار انجام میدهم.
به سرعت سه واحد خون آماده میکنم. فشار خون بیمار از چهار و نیم به یازده میرسد.🍃
💐جراحی همچنان پیش میرود آن هم با موفقیت و بدون نقص!خونریزی کنترل شده و بیمار از حالت بحرانی خارج شده است وصدای بیب...بیب دستگاه پالس اکسیمتر الان زیباترین ترانه دنیا برای من است نفس راحتی میکشم.🍃
🌷دکتر سلیمان و متخصص بیهوشی، سراسیمه میرسند و با دیدن علایم حیاتی نرمال مجروح نفس راحتی میکشند و ادامه کار را در دست میگیرند. عمل به خوبی✨ تمام میشود... من و دکتر علی و دکتر سلیمان دست میاندازیم گردن هم و میخندیم. مراحل اعزام بیمار فراهم میشود و پس از چند ساعت، مجروح را به بیمارستانی در حلب منتقل میکنند.🍃
🌹خدایا تو را سپاس که در این مقطع زمانی، من و دکتر علی را چنان توانمند ساختهای که شرمنده بیتالمالی که هزینه تحصیلمان شده است نیستیم.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ...........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️#پیام_شب_شهید
♦️شهید محسن وزوایی از دنبال کردن خط امام میگوید...
🍀#عند_ربهم_یرزقون
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : نوزدهم🌹
«فصل هیجدهم»
🌹یک ماه و نیم از آمدنم به سوریه گذشته است.
چند روزی میشود که بچهها برگشتهاند ایران و بیمارستان را به من تحویل دادهاند.🍃
🌺وقتی پیشنهاد مسئولیت شد، اولش یکه خوردم و گفتم:«من تازه کارم و از پس یک بیمارستان و قضایای اورژانس و مدیریت و اینها برنمیام!»😔
اما بعد از کلی چک و چانهزدن، دوستان، راضیام کردند که قبول کنم و گفتند: «قابلیتهایی داشتهای که تصمیم گرفتهاند تو مسئول بیمارستان باشی!»🍃
🌺مسئولیت سنگینی است ولی چاره دیگری هم نیست! اگر از عهدهاش بربیایم و قبول نکنم باید در پیشگاه خداوند🙏 جواب کم کاریام را بدهم.
الان که اینها را مینویسم آخر شب است.
بیمارستان جو آرامی دارد؛ کارها انجام شده است؛ شام از همان سوپهای خوشمزهای 😋خوردهام که نمیدانم چرا هیچ کس خوشش نمیآید!🍃
💐شب است و فرصت نوشتن چند خطی دست داده است: «بیمارستان را از حاج علی تحویل گرفتهام، خدا را شکر که تا الان اوضاع بر وفق مراد است. کار، سنگین و خسته کننده شده که معلوم میشود عیار نوکریام بالا رفته است، الحمدلله!🙏
🌺لیست کمبود دارو و اقلام پزشکی را به کربلایی تحویل دادهام که رسیدگی کند و به ابومجید گزارش بدهد. انبار دارویی مرکز، کمبود شدید دارد و داروهای غنیمتی هم رو به اتمام است. البته فعلا سرمها کفایت میکنند. کمبودهای انبار و اغذیه و... هم زیاد است. با همین روال میسازیم!🍃
🌷940 گالن مازوت تحویل گرفتهام که برای 3 یا 4 روز بیمارستان کافی است. مسئول تحویل گازوئیل، اذیت میکند، هماهنگ نیست...🍃
🌷منتظر هستم که ساعت 12شب شود و موتور برق را پر از گازوئیل کنم.
به نوکری امام حسین راضیام، برای خودش صفایی دارد کار کردن در دستگاه سیدالشهدا!🍃
🌸این روزها سایه استراحت را با تیر میزنم. امشب جناب خستگی با همان قیافه آویزان شش در چهارش میآید و دست میگذارد روی شانهام و میگوید: «داش حسن! کوتاه بیا! ما بگیم غلط کردیم☺️ دست از سرمون برمیداری؟ ما که رفتیم ولی کاش یه دل سیر بخوابی دلمون نسوزه!»
از تصویر ذهنیام در مورد خستگی یک لحظه با صدای بلند میخندم.😊
🌷البته خدا را شکر اینجا یک گوشه دنج پیدا کردهام و کسی نیست که تعجب کند.
بیخیال عالم و آدم!
من، محمد حسن،
فرزند منصور!
در همین تاریکی شب، خداوند را شاهد میگیرم که در شغل شریف پاسداری،✨ ذرهای در اعماق قلبم احساس خستگی و پشیمانی ندارم!👌
خداوندا به فضل و کرمت محتاجم!
اللّهُم الرزُقنی توفیق الشَهادة🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐