🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیستم🌹
«فصل نوزدهم»
🌹 زندگی جریان دارد
در هیاهوی ترکش و خمپاره و خون و جنون!
و ما همچنان که میجنگیم....✨
نفس میکشیم،
میخندیم،
زندگی میکنیم
و اگر خدا خواست
میمیریم.....🍃
🌺تقریباً به اینجا عادت کردهام و روال کار دستم آمده است.
به زبان عربی مسلط شدهام.
از خودم راضیام!!👌
اصلاً با این لهجه غلیظ عربی شدهام اصل جنس!🍃
🌷سعی میکنم پویایی و نشاط خودم و نیروهای مستقر در بیمارستان الحاضر را حفظ کنم تا زندگی با آرایش جنگی قابل تحملتر شود.🍃
🌸حاج علی نیروهای تازه وارد را توجیه میکند و میگوید:«یادتان باشد که این
جنگ، یک جنگ چند ملیتی است با مجروحینی متفاوت و دشمنانی متعدد و سرزمینی ناپایدار.»🍃
💐از حاج علی یاد گرفتهایم که به عقاید شخصی هر ملیتی احترام بگذاریم.
برای مثال رزمندگان پاکستانی اکثراً موهای بلند و حلقهای در یک گوش خود دارند و هنگامی که زخمی میشوند و برای درمان به اورژانس انتقال مییابند به چیدن موها و قیچی شدن لباسهایشان حساس هستند.🍃
🌻من هم در کنار توصیههای حاج علی یک نقشه کوچک دارم و نیروهای جدید که میآیند نقشهام را میگذارم جلویشان و شرایط جغرافیایی منطقه را برایشان کاملاً توضیح میدهم تا موقعیت خود را بشناسند و در آخربا آب و تاب😇 فراوان به راههای فرار هنگام محاصره شدن در روز مبادا، تأکید خاصی میکنم. بماند که بعد از کلی آموزش، همه را سرکار میگذارم و حسابی میترسانمشان!🍃
🌹البته همیشه خندههای انفجاری بیموقع محمد قضیه را لو میدهد و....
دیدن چهره متعجب بچههای جدید نمیتواند خندهاش 😂را نگه دارد!
گاهی هم با هم میرویم مناطق روستایی اطراف بیمارستان چرخی میزنیم و تجدید قوا میکنیم.
کلاً پر حرف نیستم اما پایش اگر بیفتد در مورد صخره نوردی که رشته تخصصی ورزشیام✨ است و عکاسی حرفهای میتوانم ساعتها برای بچههای اینجا حرف بزنم و خاطره بگویم.🍃
🌷به بچهها یاد دادهام یک کیف کمری کوچک حاوی قیچی و تیغ جراحی و
چسب و باند و گاز و وسایل رگ گیری و داروهای اورژانس، همراهشان باشد و با خیال راحت هر جا میخواهند بروند.
درست است که وسط معرکه جنگ بی امان هستیم اما زندگی 💥را که نمیشود تعطیل کرد! قرار نیست به خاطر خوی وحشی و جنگطلبیهای تکفیریها عزا بگیریم.🍃
💐شکر خدا هم کار میکنیم و هم زندگی! گاهی خسته میشویم اما دلسرد، هرگز!
در گیر و دار شلوغیهای بیمارستان و عملیاتهای اخیر، بحث ازدواج 💞من هم داغ شده است!
تصمیم گرفتهام وقتی ماموریت یک سالهام تمام شد، آذرماه برگردم ایران و بهامید خدا ازدواج❣ کنم.
🌻چند روز پیش دکتر سلیمان من را کشید گوشهای و گفت: «بگو ببینم تو اصلاً معیارهات برای ازدواج چیه؟»
چشمهایم را بستم و شروع کردم به گفتن مشخصات همسر آیندهام: «با ایمان، عفیف، محجبه، ولایی، عاقل و...».
آنقدر گفتم که با صدای قهقهه😂 دکتر چشمهایم را با تعجب باز کردم که
میگفت:
«حالا حالاها باید بگردی پسر خوب! پاشو برو! »
هر دو خندیدیم...
و من رفتم تا بگردم!!🍃
🌸من، محمد حسن، یک پاسدار!
خداوند را شاکرم که تمام تلاشم را کردهام تا چشمهایم به حرام آلوده نشوند و دعا میکنم انشاءالله به زودی دیدهام به سیمای نورانی مهدی فاطمه(ع) روشن گردد...🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
#معرفی_شهدا
#شهید_عبدالامیر_شاکور
▪️نام پدر : عبدالرضا
▪️تاریخ تولد: 6-7-1345 شمسی
▪️محل تولد: اهواز
▪️ تاریخ شهادت :18-4-1367شمسی
▪️ محل شهادت : خرمشهر
▪️مزار :گلزار شهدا اهواز(خوزستان)
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و یک🌹
«فصل بیستم»
🌹دنیا را ساختهاند که انسان ساخته شود؛ وگرنه، زادن آدمیزاد که دشوار نیست!✨
انسان باش و انسانها را دوست بدار
حتی اگر فرسنگها آن سوی وطن خود باشی.🍃
🌺اگر جانی در خطر است چه فرقی دارد هم وطنت باشد یا کسی هزاران کیلومتر دورتر از آن در جای دیگری از جهان؟
یاد بگیر جان ✨انسانها همیشه با ارزش است!
🌷از بهداری گفتهاند الحاضر را تحویل بدهم و به بیمارستان شیخ نجار بروم تا آنجا را راهاندازی کنم. گویا عملیاتی قرار است انجام شود و اینجا را به عنوان نزدیکترین بیمارستان به منطقه درگیری انتخاب کردهاند.🍃
🌸بیمارستان شیخ نجار را تحویل گرفتهام ؛ جایی که قبلاً کارخانه بوده و قسمت انبارش با تخته و کارتن پلاست، تقسیمبندی شده و اورژانس و داروخانه و آیسییو و اتاق عمل ساختهایم.🍃
🌹شب اولی که یحیی و حمزه به ما ملحق شدند پس از توجیه کاری و توضیحات لازم، با جدیت گفتم: «فردا چهار صبح✨ باید بیدار بشید لباس ورزشی بپوشید ورزش اجباری داریم!!»
هنوز آفتاب نزده بود که دیدم هر دو با گرمکن ورزشی بالای سرم ایستادهاند و منتظر دستور ورزش صبحگاهیاند.🍃
🌹لبخند شیطنتآمیزی زدم و پتو را روی سرم کشیدم و گفتم همینجوری آماده باشید ورزش صبحگاهی داریم! و خوابیدم! آن روز چشمهای❣ متعجب یحیی و لباس ورزشی حمزه واقعاً دیدنی بود!🍃
🌷از مزاحهای اینگونه که بگذریم، به صورت کاملاً جدی غروبها دایرهوار میایستیم و از مسئولین به صورت مستقیم انتقاد میکنیم. حاج علی میگوید این کار هم جنبه آموزشی دارد و هم به حل مشکلات داخلی دیده نشده و برطرف شدن سو تفاهمات کمک میکند.🍃
🌹در تکاپوی آزادسازی مناطق شیعهنشین نُبُل و الزهرا هستیم.
چند روزی میشود که هر چه در توان داریم برای تجهیز بیمارستان🌿 شیخ نجار در طبق اخلاص گذاشتهایم و با تمام قوا منتظر پذیرش مجروحین هستیم.🍃
💐نُبُل همان جایی است که اهالیاش حاضر نشدند شهر و دیار خود را ترک کنند و ما امروز با تمام وجود این را درک👌 کردهایم که مقاومت همواره هزینه کمتری دارد و نتیجهاش شیرینتر است، چرا که شهرنسبت به بقیه مناطقی که تخلیه شدهاند آبادتر مانده و ویرانیاش کمتر از مناطقی است که خالی از سکنه شده اند.🍃
🌻اینجا یک کوچه با بیمارستان حزبالله فاصله دارد. با رزمندههای بهداری حزبالله آشنا شدهام و در مواقع اورژانسی زخمیها را برای سونوگرافی و رادیولوژی به آنجا منتقل میکنیم.🍃
🌺بچههای حزبالله در منطقه العیس یک زیر زمین مشکوک پیدا کردهاند که بیشتر شبیه پست امداد اورژانس است تا بیمارستان صحرایی!🍃
🌸امروز با حاج علی و دکتر وحید رفتیم آنجا و با صحنهای مواجه شدیم که دلیلی روشن بر جنگی نابرابر بود.
مشاهده پگهای چِست تیوبگذاری و بخیه و سونداژ و... که در هر کدام گاز و بتادین و دستکش و حتی سرنگ آب مقطر هم آماده داشت حیرتزده😳 شدیم. نگاهی به نوشتههای روی پگهاو ستها انداختم، روی همه نوشته شده بود: ساخت ترکیه با تاریخ انقضا2020.
پتوها و خرماها و شیرخشکهای مخصوص صبحانه ساخت عربستان صعودی و داروها و وسایل جراحی غربی همگی گواه کمکهای تخصصی پزشکی به معارضین بود.🍃
🌷در این میان از روی وسایل و تجهیزات اورژانس زیرزمین مکشوفه ایده گرفتم و پگهایی شبیه آنچه دیده بودم برای مواقع عملیات طراحی کردم.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ............
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️#پیام_شب_شهید
♦️شهید ابراهیم هادی از عشق به انقلاب و رهبری میگوید
🍀#عند_ربهم_یرزقون
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و یک🌹
«فصل بیستم»
🌹دنیا را ساختهاند که انسان ساخته شود؛ وگرنه، زادن آدمیزاد که دشوار نیست!✨
انسان باش و انسانها را دوست بدار
حتی اگر فرسنگها آن سوی وطن خود باشی.🍃
🌺اگر جانی در خطر است چه فرقی دارد هم وطنت باشد یا کسی هزاران کیلومتر دورتر از آن در جای دیگری از جهان؟
یاد بگیر جان ✨انسانها همیشه با ارزش است!
🌷از بهداری گفتهاند الحاضر را تحویل بدهم و به بیمارستان شیخ نجار بروم تا آنجا را راهاندازی کنم. گویا عملیاتی قرار است انجام شود و اینجا را به عنوان نزدیکترین بیمارستان به منطقه درگیری انتخاب کردهاند.🍃
🌸بیمارستان شیخ نجار را تحویل گرفتهام ؛ جایی که قبلاً کارخانه بوده و قسمت انبارش با تخته و کارتن پلاست، تقسیمبندی شده و اورژانس و داروخانه و آیسییو و اتاق عمل ساختهایم.🍃
🌹شب اولی که یحیی و حمزه به ما ملحق شدند پس از توجیه کاری و توضیحات لازم، با جدیت گفتم: «فردا چهار صبح✨ باید بیدار بشید لباس ورزشی بپوشید ورزش اجباری داریم!!»
هنوز آفتاب نزده بود که دیدم هر دو با گرمکن ورزشی بالای سرم ایستادهاند و منتظر دستور ورزش صبحگاهیاند.🍃
🌹لبخند شیطنتآمیزی زدم و پتو را روی سرم کشیدم و گفتم همینجوری آماده باشید ورزش صبحگاهی داریم! و خوابیدم! آن روز چشمهای❣ متعجب یحیی و لباس ورزشی حمزه واقعاً دیدنی بود!🍃
🌷از مزاحهای اینگونه که بگذریم، به صورت کاملاً جدی غروبها دایرهوار میایستیم و از مسئولین به صورت مستقیم انتقاد میکنیم. حاج علی میگوید این کار هم جنبه آموزشی دارد و هم به حل مشکلات داخلی دیده نشده و برطرف شدن سو تفاهمات کمک میکند.🍃
🌹در تکاپوی آزادسازی مناطق شیعهنشین نُبُل و الزهرا هستیم.
چند روزی میشود که هر چه در توان داریم برای تجهیز بیمارستان🌿 شیخ نجار در طبق اخلاص گذاشتهایم و با تمام قوا منتظر پذیرش مجروحین هستیم.🍃
💐نُبُل همان جایی است که اهالیاش حاضر نشدند شهر و دیار خود را ترک کنند و ما امروز با تمام وجود این را درک👌 کردهایم که مقاومت همواره هزینه کمتری دارد و نتیجهاش شیرینتر است، چرا که شهرنسبت به بقیه مناطقی که تخلیه شدهاند آبادتر مانده و ویرانیاش کمتر از مناطقی است که خالی از سکنه شده اند.🍃
🌻اینجا یک کوچه با بیمارستان حزبالله فاصله دارد. با رزمندههای بهداری حزبالله آشنا شدهام و در مواقع اورژانسی زخمیها را برای سونوگرافی و رادیولوژی به آنجا منتقل میکنیم.🍃
🌺بچههای حزبالله در منطقه العیس یک زیر زمین مشکوک پیدا کردهاند که بیشتر شبیه پست امداد اورژانس است تا بیمارستان صحرایی!🍃
🌸امروز با حاج علی و دکتر وحید رفتیم آنجا و با صحنهای مواجه شدیم که دلیلی روشن بر جنگی نابرابر بود.
مشاهده پگهای چِست تیوبگذاری و بخیه و سونداژ و... که در هر کدام گاز و بتادین و دستکش و حتی سرنگ آب مقطر هم آماده داشت حیرتزده😳 شدیم. نگاهی به نوشتههای روی پگهاو ستها انداختم، روی همه نوشته شده بود: ساخت ترکیه با تاریخ انقضا2020.
پتوها و خرماها و شیرخشکهای مخصوص صبحانه ساخت عربستان صعودی و داروها و وسایل جراحی غربی همگی گواه کمکهای تخصصی پزشکی به معارضین بود.🍃
🌷در این میان از روی وسایل و تجهیزات اورژانس زیرزمین مکشوفه ایده گرفتم و پگهایی شبیه آنچه دیده بودم برای مواقع عملیات طراحی کردم.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ............
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست ودوم🌹
«فصل بیست و یکم»
🌹امشب شیفت هستم.
عملیات آزادسازی نُبُل و الزهرا شروع شده است و ما در حالت آماده باش هستیم. ساعت 4 صبح است. یکباره صدای همهمهای💥 از بیرون میآید و تا به خود بیایم تعداد زیادی مجروح از عزیزان زینبیون (رزمندههای سوریه) به اورژانس منتقل میشوند!🍃
🌺ظرفیت تختها جوابگوی زخمیها نیست و همه محوطه درگیر مجروحین شده است.
بیشتر زخمیها بدحال😔 و اورژانسیاند و خیلی از مجروحین خون زیادی از دست دادهاند.🍃
🌷حدوداً نیم ساعت میگذرد و بحران پذیرش مجروحین فرو مینشیند.
بیماران سر پایی سر و سامان میگیرند؛ شهدا ✨جدا میشوند؛ زخمیهایی که نیاز به جراحی فوری دارند غربال میکنیم و با سرعت میرویم به اتاق عمل. متخصص بیهوشی نداریم و مسئولیت بیهوشی همه بیماران به من سپرده شده است.🍃
🌸اولین مجروح را با کتامین بیهوش میکنم. طبق کتاب اصول بیهوشی میلر نسدونال نمیزنم چون خونریزی💥 دارد و فشارش پایین است.
کتامین در شرایط اورژانسی جنگ، واقعاً عالی است. دکتر وحید جراحی را شروع میکند و میگوید: «بگو زود خون بفرستن!»🍃
🌻بیسیم میزنم، آن سوی خط، بیمارستان حزبالله به عربی پاسخ میدهد: «پایگاه ما اصلاً خون ندارد، خودمان هم ماندهایم.»🍃
🌷صدای بیسیم پخش میشود و لابلای هیاهوی بیمارستان میرسد به گوش تیم جراحی...دکتر وحید با اضطراب، سرش را بلند میکند و رو به من فریاد میزند:«قاسمی خون میخوایم!!»
و من ماندهام در منگنه شوکِ😱 ضرباهنگ نامنظم بیب...بیبِ...دستگاه مونیتورینگ و فریادهای مضطرب دکتر و سکوت معنیدار و سنگین اتاق عمل در تمنای یکی ـ دو واحد خون!🍃
🌷اوضاع بیماری که بیهوش کردهام خوب نیست، فشارش شش است. آنقدر خون از دست داده که هر لحظه منتظر شوک هموراژیک هستم.😔
و...
دوباره صدای جدی دکتر وحید که دنیایی از التماس🙏 در خود نهفته دارد...
و همه اینها فقط چند دقیقه طول میکشد.
لحظهای مکث میکنم! نگاهم گره میخورد به صورت دکتر و خونی که پاشیده به ماسک و عینک و پیشانیاش...
بلند اما خجالتزده میگویم: «الان میرم خون میارم!»🍃
🌸از اتاق عمل میروم بیرون بیآنکه حرفی بزنم.
با خودم میگویم:«مرد جنگ بودن فقط اسلحه دست گرفتن نیست، هر کسی باید یک گوشه کار را بگیرد. گاهی باید مرد جنگ باشی و جان رزمندهای🌿 را نجات بدهی که بین مرگ و زندگی دست و پا میزند بیآنکه هشیار باشد و بتواند از تو کمک بخواهد.»🍃
🌹از پشت در صدا میزنم:«یحیی یه دیقه بیا!»
حالا هر دو بیرون رفتهایم. جراح مانده و بیمار بدحال بیهوش...😔
دکتر یک لحظه خود را تنها میبیند، شاید هم برای چند ثانیه ما دو نفر را قضاوت میکند و در همان حالت استریل با گان و دستکش غرق خون میآید بیرون و داد میزند:«کجایید شماها؟ مریضو ول کردین بهامان خدا؟!»🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐