eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : پنجاه و سه🌹 «ادامه فصل چهل و‌چهارم» 🌹کار درمان و رسیدگی به زخمی‌ها تمام شده بود. ساعت 10شب بود و عده‌ای از بچه‌های بیمارستان دور سفره شام نشسته بودند‌. محمدحسن با تجهیزات ضروری برای مجروح اینتوبه وارد اتاق استراحت شد. بی‌مقدمه گفت:«ما رفتیم! اگه ما رو ندیدید حلال✨ کنید!»🍃 🌷سید حبیب‌الله اصرار کرد و گفت:«حالا بیا بشین شام بخور بعداً برو!» ولی محمد حسن ❣همان طوری سرپا، ظرف کوچک ماست را سر کشید و با خنده گفت:«اینم برای این‌که دل‌تون رو نشکنم!»🍃 🌸هیچ‌کدام از ما حتی فکرش را هم نمی‌کردیم که این آخرین دیدارمان باشد‌. بعد از یک خداحافظی💫 کوتاه‌، محمدحسن سوار آمبولانس شد و همراه را‌ننده و آن دو مجروح بد حال و دو نفر از زخمی‌های تیپ فاطمیون به سمت حلب حرکت کردند.🍃 🌻تا ساعت یک بامداد همچنان صدای محمدحسن را از بی‌سیم می‌شنیدیم اما از آن به بعد دیگر هیچ خبری از سرنشینان آمبولانس نداشتیم.🍃 💐آن شب‌، شیفت‌های روز دوشنبه را نوشتیم و حتی نام محمدحسن را هم در لیست وارد کردیم و اصلاً فکر نمی‌کردیم برنگردد 😔تا صبح خبری نشد‌. با حلب تماس گرفتیم و متوجه شدیم آمبولانس به مقصد نرسیده است...🍃 🖤سه روز بعد، آن دو مجروح تیپ فاطمیون که به سختی و خانه به خانه گریخته بودند و خود را به نیروهای حلب رسانده بودند، اعلام کردند که آن شب آمبولانس به کمین تروریست‌ها خورده‌، راننده در جا به شهادت 🌷رسیده است. محمدحسن برای آوردن اسلحه جهت دفاع از ما و بی‌سیم جهت اطلاع دادن به مقر، دوباره به آمبولانس رفت و هنگام بازگشت به سمت دیواری که پناه گرفته بودیم از ساختمان‌های ویرانه روبه‌رو مورد هدف قرار گرفت و با سر کنار پای ما افتاد.🍃 🖤مجروحین فاطمی با گفتن این موضوع که محمدحسن دو بار آرام گفت: «لَبیکِ یا زینَب» و پس از ذکر شهادتین‌، در فاصله دو متری ما آرام گرفت اعلام شهادت کردند.🍃 🖤سه ماه بعد،پس از دسترسی به منطقه مورد نظر، آمبولانس تیرباران شده و به آتش کشیده شده و پیکر پاک شهید محمدحسن قاسمی🌷 تفحص و شناسایی شد. در حالی که لباس آبی رنگ اتاق عمل بر تن داشت😔 و هنوز دستکش لاتکس جراحی در دستش و داروها در جیب لباسش بود، روی خاک‌های گرم ویرانه‌های خیابان ده ـ هفتاد حلب و در چند قدمی جان‌پناه آرمیده بود. ...... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
990601-Panahian-MaktabSardarSoleimani-03-18k.mp3
6.27M
🔉 (۳) 🔹️ 🌷 ♦️(ره) 💢تحلیل ایمانی و عقیدتی از رفتار 💢صفات کلیدی انسانی 💢انسانی تر با انسان ها حرف زدن 💢محبت امام به امت 💢عشق شهید سلیمانی به شهادت 💢ماجرای انگشتر و شهادت سردار 💢میوه رسیده شهادت سردار 💢ولایتمداری و قدرت 💢مظهر اقتدار و قدرت سردار سلیمانی 📅 جلسه سوم | ‌۹۹/۰۶/۰۱ 🍂۴۶ دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : پنجاه و چهار🌹 «فصل آخر» 🌹جانم برای تو... دستم را بگیر خورده‌ایم به کمین‌ آمبولانس را به رگبار بسته‌اند🍃 🌷ابوطَلال ـ راننده ـ در جا شهید شده‌... مجروحین فاطمی را به زحمت از آمبولانس‌، بیرون می‌آورم و به کناری می‌کشم، ولی هنوز آن دو مجروح بدحال پشت آمبولانس مانده‌اند.🍃 🌺جمع شده‌ایم یک گوشه و پناه گرفته‌ایم مجروحم بد حال است و نیاز به اکسیژن دارد‌. باید محکم باشم! باید مرد جنگ باشم! باید پاسدار باشم! باید زبر الحدید باشم!🍃 🌷همه جا ساکت است و سکوت خرابه‌های شهر‌، حتی با صدای نفس‌های نامنظم مان هم می‌شکند. نمی‌شود همین طوری بنشینم و صبر کنم‌، شرایط خوبی نیست خیز برمی‌دارم سمت آمبولانس‌... بی سیم و اسلحه‌ام✨ را برمی‌دارم‌، نباید بگذارم بی‌سیم دست مسلحین بیفتد دوان دوان برمی‌گردم.🍃 🌻باید با بی‌سیم خبر بدهم اگر حمله کنند باید دفاع کنم باید... باید‌... باید... فقط چند قدم مانده تا برسم پشت دیوار!❗️ دوباره سکوت سنگین فضا، از صدای بی‌وقفه‌ رگبار می‌شکند. از ساختمان روبه‌رو مرا هدف گرفته‌اند... و... انگار بارانی از گلوله است که در یک لحظه شلیک می‌شود و یک‌باره سمت چپم را می‌شکافد.🍃 🖤دست و پای چپم هم‌زمان تیر خورده‌، فدای سر بی‌بی زینب! ولی... سرم می‌سوزد... می‌خواهم بایستم‌، نمی‌شود! بی‌هوا با صورت می‌افتم روی زمین،😭 شیشه عینکم شکسته و به سختی می‌توانم چشمانم را باز کنم. حالا دراز کشیده‌ام کنار پای آن دو مجروح فاطمی‌، چند قدم مانده به همان دیواری که پناه گرفته‌اند.🏴 قلبم❣ آرام می‌زند، آرام‌تر از همیشه! آرام‌تر از همه عمر بیست و شش ساله‌ام... مثل پرنده‌ای که خودش را رها کرده در مسیر بادها و بال نمی‌زند‌، قلبم پر وبال می‌گیرد و می‌رود به طواف حرم حضرت زینب.🕊 دلم گره می‌خورد به ضریح! انگار زمان ایستاده است و دارد تقلای مرا در خاک و خون‌، تماشا می‌کند. روحم می‌دود کنار زاینده‌رود تشنه‌ام...فدای لب‌های تشنه‌ات یا اباعبدلله!❗️ شعف و اضطراب و بغض، یکباره هجوم می‌آورند بر جانم! شیطنت‌های من و حسین و خواهرم‌، کنار زاینده‌رود‌، یادم افتاده است! می‌خندم به دنیا...❣ خوابیده‌ام و گرم شده‌ام از این همه خونی که راه افتاده است.🌿 خون‌، شتک‌زده روی لباس آبی رنگ اتاق عملم. کفنی که آرزویش را داشتم به تن دارم باید نماز عشق بخوانم‌، دیر می‌شود!🕊 همان جا که دراز کشیده‌ام‌، روی زمین گرم ویرانه‌های خیابان ده‌ـ هفتاد حلب‌، وضو در خون خود می‌گیرم‌.🍃 🖤نیت می‌کنم‌، سبکبال و آرام:«دو رکعت نماز عشق می‌خوانم‌، قُربة اِلی اللّه» شبیه رزمنده‌های دهه‌ شصت شده‌ام! چشم‌هایم دنیا را تار می‌بینند... سرم دیگر نمی‌سوزد... صدایم توی سینه‌ام خفه شده است و نفسم بالا نمی‌آید‌.🏴 به سختی می‌گویم: لَبَیک یا زینَب! لَبَیک یا زینَب! وقتِ گفتن شهادتین است! أشهَدُ أن لا اله الا اللّه أشهَدُ أن محمّد رسُول اللّه أشهد أن علی ولیُ اللّه... نور می‌خورم و نور می‌آشامم دست‌هایم را می‌گیرند و... قربان درد دلت بی‌بی زینب!🖤🖤🖤 🕊پایان🕊 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🕊شهید محمد حسن قاسمی 🕊 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 نسل سوخته بر اساس داستان واقعی🌷 نویسنده شهید سید طاها ایمانی🌺 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊
👈سلام به همه همراهان گرامی...، که در پیش رو دارید است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ به رشتۀ تحریر در آورده است. 🔻ـــــــــــــــ💠ــــــــــــــــ🔻 🔻👇🔻
✨❣✨❣✨ ❣ ✨ ❣ ✨ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 : «نسل سوخته» ⭕️ نویسنده : شهید سید طاها ایمانی ❤️ : اول 🔻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔹دهه شصت ... نسل سوخته ... هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... بودیم ... 🔹آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... ریا ... ... ... ... ... ... ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ... 🔹و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ... 🔹من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش نبود ... داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... "💔🍃 ... 🔹چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ... 🔹مادرم فرزند ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ... 🔹اون روزها کی می دونست .. ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ... 🔹ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم ... 🌹🍃 ... اون روز ... فقط 9 سالم بود ... 🔘 ....✔️ ✨ ❣ ✨http://eitaa.com/mashgheshgh313 ❣ ✨❣✨❣✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا