eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️برای هـر چیـزی 🌹جوازی لازم است ❤️و جواز گذشتن از 🌹صـراط ❤️محبت و عشق 🌹به علی بن ابی طالب است 🌹فرخنده_میلاد_باسعادت_حضرت_علی_علیه_السلام و روز_پدر_مبارک http://eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 مشخصات: 🤓 💫کتاب : رویای بیداری 💫 🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞 💥✨قسمت : پنجم✨💥 زابل رسم نبود دختر و پسر قبل از ازدواج با هم صحبت کنند، حتی در مراسم خواستگاری🌹. من بدون اجازۀ پدر و برادرهایم آمده بودم و اگر می‌فهمیدند خیلی عصبانی می‌شدند. هر طور بود آبجی‌ام را راضی کردم، رفتیم بیمارستان 🏨من در محوطۀ بیمارستان روی نیمکتی نشستم و ‌فاطمه رفت او را از داخل بخش آورد، ایستاد روبه‌روی من، تعارفش نکردم که کنارم بنشیند😏. چادرم را کشیده بودم توی صورتم، تُن صدایم پایین بود تُندتُند و بدون مکث شروع کردم به حرف‌زدن. گفتم: من اومدم بهتون بگم که هیچ علاقه‌ای به شما ندارم 🙃و مطمئنم که ما با هم هیچ وجه مشترکی نداریم. لطفاً هوای منو از سرتون بیرون کنین. ما به درد هم نمی‌خوریم. اگه این وصلت سر بگیره، زندگی به کام هردومون تلخ میشه. 🤨به مامان‌تون بگین پشیمون شدین. بگین نیان خواستگاری.» به دهان باز و چهرۀ منقلب او توجهی نکردم، بلند شدم و راه افتادم به طرف در خروجی، خواهرم کلی عذرخواهی کرد و گفت: «اِن‌شاءالله همسر شایسته‌ای نصیب‌تون بشه.»🙏 خدا ، خدا می‌کردم برادرهایم از قضیه بو نبرند. سرشب، خانم حاج‌محمود زنگ زد و بعد از کمی مقدمه‌چینی به مادرم گفت: «استخاره کردیم، بد اومده!» نفس راحتی کشیدم😊 چند روز بعد، خواهر آقامصطفی به مناسبت عید نیمۀ شعبان ما را دعوت کرد. اول که وارد شدیم پسرعمویم گفت: «زینب‌خانم خبر خوشی برای شما دارم!» شاد شدم 😇دخترهای جوان هم که خبر خوش را در خواستگاری می‌بینند. منتظر بودم که یکی سر حرف را باز کند، اما آنها از آب و هوا، از تورم، از افزایش بی‌رویۀ قیمت‌ها، از اتفاقات روزمره و پیش‌پاافتاده می‌گفتند.😌 لحظات کُند و کُشنده می‌گذشت. رفتم داخل آشپزخانه و پرسیدم: «لیلاخانم کمک لازم ندارین؟» لیلاخانم گفت:« نه عزیزم، شما راحت باش. داداشم هست. پذیرایی می‌کنه.»💐💐💐💐 ادامه دارد ..... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰گزیده ای از وصیت نامه شهید 🍀خامنه ای عزیز را عزیز جان خود بدانید @shahidabad313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 مشخصات: 🤓 💫کتاب : رویای بیداری 💫 🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞 💥✨قسمت : ششم✨💥 آقامصطفی سینی چای، سبد چوبی میوه و دیس شیرینی را گرداند. هر بار که جلو من خم می‌شد، تشکر می‌کردم 😍و چیزی برنمی‌داشتم. آن‌قدر می‌ماند تا بردارم. ربابه از پشت سقلمه می‌زد: «چرا اذیت می‌کنی؟ زود بردار دیگه!»😊 بعد از شام پسرعمویم گفت: «قبلاً هر چی به آقامصطفی می‌گفتیم بیا زابل، نمی‌اومد. حالا که اومده دیگه دلش نمی‌خواد برگرده.»😂 لیلاخانم گفت: «آره، من چند بار بهش گفتم داداش‌جان بیا زابل. یه دختری هست، ببین. به قول حالایی‌ها با آیتم‌های تو جوره. نجیبه، باحجابه، بااصالته، همونیه که تو می‌خوای. ☺️می‌گفت کی بیاد این همه راه رو. می‌گفتم من تو رو می‌شناسم، می‌دونم چی می‌خوای، پاشو بیا. تا بالاخره اومد، توی نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق زینب‌خانم😍💞 شد!» خیلی لحظۀ قشنگی بود. خیلی قشنگ بود. در زندگی‌ام هیچ وقت اندازۀ این لحظه خوشحال نشده بودم.☺️☺️ خواهرم، کبری پرسید: «تحصیلات‌شون چقدره؟» لیلاخانم گفت: «ایشون بلافاصله بعد از دیپلم، رفتن سربازی. الانم چیزی نمونده سربازی‌شون تموم بشه. ان‌شاءالله قصد دارن ادامۀ تحصیل بدن. 🌻البته عمو در جریان هستن، پدرم دارن خونه می‌سازن. فعلاً اوضاع مالی‌شون مساعد نیست باید یه مدتی بگذره، داداشم بره سرکار تا بتونه از پس مخارج زندگی بربیاد.»🌺 آقامصطفی گفت: «درسته در حال حاضر من نه درآمدی دارم و نه پس‌اندازی؛ اما پیامبر اکرم فرمودند هر کس از ترس فقر ازدواج نکنه، نسبت به لطف خداوند بدگمان شده.»🌸🌸 پدرم گفت: «بر شکاکش لعنت!» لیلاخانم گفت: «اگه زینب‌خانم هم تمایل دارن، یک شب خدمت برسیم بیشتر صحبت کنیم.»😊 مادرم گفت: «اجازه بدین با برادرهاش مشورت کنیم، بهتون خبر میدیم.» به خواهرم که کنارم نشسته بود گفتم: «کبری بگو زینب قبول داره!»😉 کبری سری جنباند و گفت: «چه عجولی دختر!» گفتم: «بگو من بدم میاد از ناز آوردن!»😇 گفت: «الان ساکت باش. هیچی نگو. دارن نگاه‌مون می‌کنن. خودت رو جدی نشون بده.» من نمی‌توانستم چیزی را که در دلم بود، در چهره‌ام برعکس نشان دهم. گفتم: «شاید از دست‌مون بره!»🙃 کبری با طعنه گفت: «کجا رو داره بره؟! نگران نباش. برمی‌گرده.»💐💐 ادامه دارد ...... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 مشخصات: 🤓 💫کتاب : رویای بیداری 💫 🌺خاطرات خانم زینب عارفی ، همسر شهید مدافع حرم - مصطفی عارفی💞 💥✨قسمت : هفتم✨💥 شب خیلی خوبی بود،😇 خیلی منتظر این لحظه بودم. دست به دامن مامانم شدم. گفتم: «مامان بگو زینب قبول داره مادرم چشم‌غره‌ای رفت: «من نمی‌فهمم تو به کی رفتی!»🧐 هنگام خداحافظی، پسرعمویم گفت: «تا یکی دو هفتۀ دیگه زینب‌خانم فکراشون رو بکنن، بعد جواب بدن.»🤗 می‌خواستم بگویم من فکرهایم را کرده‌ام، تشریف بیاورید، که آبجی‌ام گفت: «اگه حرف بزنی وای به حالت!»🤫 مادرم گفت: «باشه، خبر با ما.» بیرون که آمدیم، به مادرم گفتم: «شما که می‌دونستین من همچین شرایطی رو، همچین شخصیت‌هایی رو می‌پسندم. 🤩من که بهتون گفته بودم با هر کسی حاضر نیستم ازدواج کنم، چرا جواب ندادین؟»🙁 مادرم گفت: «رسم اینه که باید یکی دو هفته بعد جواب بدیم.» گفتم: «ول کنین این حرف‌ها رو. بدم میاد از رسم و رسومات. شاید شما ناز آوردین، اونا پشیمون شدند. بعد چه‌کار کنیم؟»😩 مادرم با دل‌سوزی گفت: «تو الان بچه‌ای. نمی‌فهمی. یک سری چیزها بعداً تو زندگی‌ات تأثیر می‌ذاره.»🌷 ده روز طول کشید تا ما جواب دادیم. برای من روزهای خیلی سختی بود. هر روز از مادرم می پرسیدم: «زنگ نمی‌زنین؟»💐 مادرم می‌گفت: «نه. اونا باید زنگ بزنن.» پدرم هر سال محرم مراسم تعزیه برگزار می‌کرد و تاسوعا حلیم می‌داد. هر روز برای نماز صبح بیدارمان می‌کرد،🌺 ولی زیاد سخت نمی‌گرفت که مثلاً حتماً چادر بپوشیم یا آهنگ گوش نکنیم. از داماد خیلی حزب‌اللهی هم خوشش نمی‌آمد؛ اما دربارۀ آقامصطفی چون من گفته بودم فامیلش با ما یکی است و از خون هم هستیم، نرم شده بود.😊😊 ادامه دارد ..... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا