eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
120 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃جوهر انگشت ما خون علمدار ماست... http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت چهاردهم)🌹🍃 عملیات_چمران(۲)🌹🍃 🌼مطمئن بودم حاجی به کار شناسایی بچه ها ایمان دارد وقتی همه صبحت ها تمام شد حاجی بلند شد و گفت: برادرها سه صلوات بفرستید، بعد ادامه داد: ما اینجا نیامدیم تا درباره انجام شدن یا نشدن عملیات صحبت کنیم این بحث منتفی است این جلسه برای این است که آخرین هماهنگی ها انجام شود و ساعت قطعی عملیات مشخص شود. این را هم بگویم که آقا امام زمان( عج) به خواب یکی از برادران بسیار مؤمن و معتقد آمده و فرموده اند: عملیات را انجام دهید در این عملیات شما فقط یک شهید خواهید داد من به این برادر و رویای صادقه اش ایمان دارم اگر بعضی فرماندهان و نیروهایشان آمادگی ندارند، من با بچه های خودم عملیات را فردا شب شروع می کنیم. صدای تکبیر حاضران در اتاق پیچید که نشانه موافقت فرماندهان بود با صحبت های حاجی حال جلسه عوض شد و کسانی که تا لحظاتی قبل هزار دلیل برای حمله نکردن می آوردند آمادگی خود را برای شرکت در حمله اعلام کردند بعد از جلسه علی ناصری به حاجی گفت: فکر نمی کردم این قدر با صلابت صحبت کنی. 🌼فردا شب عملیات آغاز شد قدرت مدیریت و برنامه ریزی حاج علی مثال زدنی بود. این عملیات که بین سپاه و ارتش و نیروهای جنگ های نامنظم به طور مشترک انجام شد بسیار موفقیت آمیز بود البته نقش سپاه حمیدیه کلیدی بود عجیب آنکه در این عملیات فقط یک نفر به نام سید کریم مزرعه که بچه اهواز بود به شهادت رسید پس از سقوط مواضع دشمن، عراقی ها با چند گردان از لشکر ۹ زرهی چندین پاتک به ما زدند و آتش مفصلی روی مواضع ما ریختند؛ اما با هوشیاری حاجی کاری از پیش نبردند بچه ها هم ایستادگی کردند در این عملیات چندین نفر هم اسیر گرفتیم که در بازجویی اطلاعات زیادی به ما دادند. 🌼یک لودر نو به ما داده بودند آن هم با کلی مکافات، در حین عملیات مصطفی چمران وقتی جلو رفته بود پنچر شد و در منطقه باقی ماند. حاجی خیلی پیگیر بود تا لودر را برگرداند این طور امکانات برایمان خیلی با ارزش بود به چند نفر از بچه ها گفت تا بروند و لودر را بیاورند اما بچه ها گفتند که منطقه زیر آتش عراقی هاست حاجی هم اصرار داشت و می گفت که نیروهای شهید چمران هنوز آنجا هستند و باید لودر برگردد. حاجی هنوز داشت جر و بحث می کرد که چشمم افتاد به فرهاد ملکان از بچه های جدید الحاقی به سپاه حمیدیه بود گوشه ای در سایه نشسته بود و تو حال خودش با خدا حرف می زد. رفتم جلو ببینم چی می گه، می گفت : خدایا ما رو یادت رفته؟ عملیات داره تمام می شه و من هنوز شهید نشدم فرهاد همین که متوجه صحبت های حاجی شد بدون بحث و انگار که منتظر همین فرصت بوده بلند شد و گفت: من می روم بعد با سه نفر از دوستانش سوار وانت شدند و رفتند وقتی وارد منطقه شدند یک تانک دشمن، وانت را هدف قرار داد بچه ها خودشان را از وانت پرت کردند بیرون گلوله های اطرافشان منفجر شدند فرهاد همان جا به شهادت رسید. این حادثه اجازه نداد شیرینی پیروزهایی که در عملیات به دست آمده بود در کام ما بنشیند شدت حادثه یکی از آن سه را به هم ریخته بود عقب که برگشت یک مدت خبری ازش نداشتیم حاجی از بچه ها سراغش را گرفت فهمیدیم که در خانه اش مانده آدرس را گرفتیم و رفتیم سری بهش بزنیم اما تا حاجی را دید با ناراحتی گفت: برا چی آمدید اینجا؟ همتون را می کشم از لحاظ روانی کاملاً به هم ریخته بود حاجی از ما پرسید: این چشه؟ ما همین طور به هم نگاه کردیم. آن روز ما از خانه این شخص بیرون آمدیم و صحبتی نکردیم شاید حق داشت با دیدن آن صحنه هر آدمی منقلب می شد چه برسد اینکه جلوی چشمش، دوست صمیمی اش پرپر شده بود. مدتی گذشت متوجه شدم حاجی چند بار رفته سراغ همین شخص و او را برده بیمارستان و ... او هم کم کم حالش خوب شد. حاجی به نیروهایش خیلی اهمیت می داد در آن شرایط سخت هم آن را رها نمی کرد. ادامه_دارد...... 🌴 🔻 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝‍انعکاس تنهایی شماست این تنهایی هایی که در جهان ما پدیدار می‌شود...🏝 ⚘أَبْرِزْ يَا رَبِّ مُشَاهَدَتَهُ وَ ثَبِّتْ قَوَاعِدَهُ پروردگارا دیدار او را (برای همگان) آشکار گردان و اركان سلطنتش را ثابت بدار⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت پانزدهم)🌹🍃 (۱) 🌼علاوه بر کار های عملیاتی و مسائل جنگ علی آقا باید به شهر حمیدیه هم سر و سامان میداد یک روز بچه ها خبر آوردند که یکی از شیوخ بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ منطقه برای عراقی ها جاسوسی می کند حتی خانه اش در اختیار ضد انقلاب و منافقین است خبر به گوش علی آقا رسید ابتدا تحقیق کرد و مطمئن شد که خبر درست است بعد با چند نفر از بچه ها به سمت خانه شیخ راه افتادند.حاجی همه مردم آن منطقه را جلوی خانه شیخ جمع کرد سن شیخ بالا بود و برای مردم آنجا حکم والی داشت نمی دانستم چه برخوردی خواهد کرد هرکس جرأت برخورد با این شخص را نداشت. علی آقا شیخ را برد بالای پشت بام ، بعد رو کرد به مردم و گفت: شنیدم خیانت می شود من جواب خائن ها را می دهم. بعد از اینکه دلایل و مدارک را به مردم ارائه کرد شیخ را خواباند و با شلاق به پشتش زد تا درسی باشد برای دیگران. حقیقتش کسی جرأت این کار را نداشت حاجی با شجاعت مصلحت اسلام را در نظر گرفت و این گونه بدون واهمه با او برخورد کرد. 🌼یادم هست که بعضی از ترس پا به فرار گذاشتند هنوز باورشان نمی شد که هیمنه شیخ فرو ریخته باشد. خیلی ها می ترسیدند بین عرب و عجم دو دستگی شود اما رفتار علی آقا رفتار صحیح و انقلابی بود سند زنده «اشدا علی الکفار رحما بینهم» بود با شیوخ منطقه که با انقلاب دشمنی نداشتند رابطه صمیمانه داشت نیروها و مردم برایش محترم بودند فرقی نمی کرد که طرفش شیخ است یا نیروی عادی. هر کس برای انقلاب و ایران تلاش می کرد برایش حکم برادر را داشت. اگر هم از نیروها کسی شهید می شد فرقی نمی کرد از چه شهر و طائفه و قبیله ای باشد. ادامه_دارد....... 🌴 🔻 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند... احمدعلی نیری، ساکن محله مولوی تهران بود. او توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد. در نوجوانی در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست! او در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید. آیت الله حق شناس می فرمود: آقا بگردید در تهران و ببینید مانند شهید نیری پیدا می شود؟! ✅این جوان ۱۹ ساله در نتیجه دوری از یک عمل حرام و مراقبت دائم، چشمانش به حقایق هستی گشوده شد و راهنمای مشتاقان کوی دوست گردید. نامه ها و نصایح ایشان واقعا اثرگذار بوده و هست. او آنچه تجربه گران نزدیک به مرگ در آن لحظات دیده اند را مرتب می دید و... 📙کتاب عارفانه، زندگینامه و خاطرات شهید نیری در سال ۱۳۹۲ توسط گروه شهید هادی منتشر شد. 🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت پانزدهم)🌹🍃 (۲ ) 🌼خودش اولین نفر بود که در مراسم او شرکت میکرد و از خانواده شهید دلجویی می کرد علی آقا جایی هم که می شد از سپاه هزینه می کرد تا به خانواده شهدا سخت نگذرد. محمد بوشهری آدم عجیبی بود کفش نمی پوشید و در جبهه پا برهنه می جنگید گاهی چند روز ناپیدا میشد وقتی هم که می آمد چیزهایی از دشمن تعریف می کرد باور کردنش سخت بود یک بار که فهمید بچه ها حرف هایش را باور نمی کنند رفت و بعد از چند روز برگشت آمد و نشست جلوی حاج علی و یک مین را گذاشت روی زمین و گفت: این هم از میدون مین عراقی ها. حاجی با تعجب به مین و بعد به محمد نگاه کرد بعد چهره اش را در هم کرد و گفت: تو چرا این مین رو آوردی اینجا اصلا معلومه چی کار می کنی؟! محمد با قیافه حق به جانبی گفت: خب چه کار کنم باورتون نمیشه کجاها بودم هر چی میگم یه جوری نگاه می کنید که... حاجی با عصبانیت گفت: باشه راست می گی خب باور کردیم حالا سریع برو این رو بذار همون جایی که برداشتی. محمد با تعجب پرسید: مین رو برگردونم سر جاش؟ حاجی گفت: بله تا عراقی ها نفهمیدند ما تا کجاها رفتیم برو سریع این کار رو انجام بده. بنده خدا خواسته بود کاری کرده باشه اما به همه ابعادش توجه نکرده بود حاجی همیشه می گفت: در کار اطلاعات و شناسایی مهم ترین نکته این است که از خودت ردی نگذاری تا دشمن متوجه نشود کسی برای شناسایی رفت و آمد کرده است. محمد بوشهری وقتی فهمید ماجرا از چه قرار است و برای اثبات حرفش چه کار خطرناکی انجام داده رفت و مین ها رو گذاشت سر جایش/ بعد از آن هم کمتر از این کارها را انجام داد بعد از مدتی هم شهید شد با حاج علی در مراسمش شرکت کردیم حاجی به خانواده اش خیلی دلداری داد. 🌼اوایل شهریور ۱۳۶۰ بود و هوا خیلی گرم، با همه فرماندهان و مسئولان در نزدیکی روستا، بیرون از سنگر و در سایه خاکریزی نشسته بودیم کار شناسایی به طور کامل انجام شد همه نقاط شناسایی شده بود همه شرایط برای حمله به دشمن آماده بود. علی هاشمی روی زمین نشسته بود و داشت تسبیح می انداخت و به حرف های ما گوش می داد صحبت ها که تمام شد کمی فکر کرد و گفت: بچه ها پیشنهاد می کنم عملیات چند روزی عقب بیفتد. با شنیدن این حرف بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند کسی انتظار چنین حرفی را از علی هاشمی نداشت این اولین باری بود که این طور صحبت می کرد علی همیشه طرفدار حمله و یورش به دشمن بود. در این بین یکی از فرماندهان با نظر علی مخالفت کرد حاجی هم گفت: عقب افتادن عملیات دلیل تاکتیکی ندارد الحمدﷲ نیروهای ما و ارتش آماده اند اما فکر می کنم اگر عملیات چند روزی عقب بیفتد نتایج بهتری خواهد داشت راستش را بخواهید دلیلش را نمی دانم ولی یک چیز درون من می گوید که این کار را نکنیم حس می کنم در چند روز آینده اتفاقی خواهد افتاد یک اتفاق بزرگ. با شناختی که از علی هاشمی و صفای باطنش داشتیم سکوت کردیم و دیگر مخالفتی نشد قرار شد عملیات چند روزی به تاخیر بیفتد. 🌼سه روز بعد در هشتم شهریور، حادثه انفجار بمب در نخست وزیری توسط منافقین پیش آمد محمد علی رجائی، رئیس جمهور و محمد جواد باهنر، نخست وزیر ایران به همراه چند نفر دیگر به شهادت رسیدند وقتی خبر را از رادیو شنیدم بدنم لرزید نمی دانم چرا ناخودآگاه به یاد حرف های حاجی افتاد. ادامه _دارد....... 🌴 🔻 🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝سه‌شنبه شده یک نگاه کن فکری به حال و روزِ من بی‌پناه کن یوسف ندیده‌ها همه جمعند دور هم فکری برای آمدن از عمق چاه کن🏝 ⚘وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَقَرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ وَ أَقِمْنَا بِخِدْمَتِهِ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِهِ وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ و ما را از آنان كه چشم روشن به شهود جمالش شوند بگردان و ما را به خدمت حضرتش پايدار ساز و بر آيين آن بزرگوار بميران و در زمره او و شيعيانش در قيامت محشور گردان⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت شانزدهم)🌹🍃 (۱) 🌼آن شب عراقی ها جشن گرفتند و به خاطر آنکه روحیه ما را خراب کنند و فشار روانی ایجاد کنند آسمان را غرق منور کردند. صدای کل زدن، هلهله و شادی آن ها به گوش می رسید و دل ما را خون می کرد اما در این طرف، با شنیدن خبر انفجار نخست وزیری غم و ماتم فضای جبهه را پر کرد بچه ها همه در سوگ نشستند در این شرایط تنها کسی که می توانست کاری بکند تا دل بچه ها آرام بگیرد علی هاشمی بود یک باره علی آقا آمد و دستور اجرای عملیات را هم به یاد شهدای هشتم شهریور، عملیات رجایی و باهنر گذاشت. با این عمل نیروها جان تازه ای گرفتند بچه ها می خواستند انتقام خون شهدا را بگیرند دو روز بعد یعنی دهم شهریور برای شروع عملیات تعیین شد. 🌼یادم نمی رود شب عمیلات علی آقا کنار یکی از نیروها که روحیه خوبی نداشت نشست و با او صحبت کرد تا روحیه اش برگردد چند ساعت قبل از شروع عملیات همه نیروها را جمع کرد و گفت: شاید باید امشب دل امام را شاد کنید امروز امام محزون است امام و ملت عزادارند منافقان و عراقی ها خوشحال اند امشب ماشه های تفنگتان را با خشم بفشارید و به دشمن امان ندهید بعد صدای تکبیر بچه ها مثل همیشه محکم و استوار بلند شد آن شب را فراموش نمی کنم بین بچه ها شرایط خاصی حاکم بود بچه ها سر از پا نمی شناختند بعضی نماز می خواندند بعضی دعا می کردند اما سید طاهر و چند نفر دیگر بیرون سنگر ایستاده بودند می گفتند و می خندید سید طاهر همیشه اهل شوخی بود و لبخند قشنگی روی چهره اش داشت. 🌼ساعتی بعد عملیات خیلی خوب شروع شد به مواضع دشمن در منطقه کرخه کور حمله کردی با اعتقادی که در بچه ها بود خیلی خوش درخشیدند و موفق عمل کردند آن شب موفق شدیم دشمن را از شمال رودخانه کرخه به سمت دیگر برانیم و چند کیلومتر از سرزمین خود را آزاد کنیم اما با این حال شدت آتش عراق بسیار بالا بود بهترین دوستان و هم رزمان ما در این عملیات شهید شدند در یکی از محورها عراق سرسختی زیادی از خود نشان داد. یک تیربار عراقی بچه ها را زمین گیر کرده بود سید طاهر که متوجه اوضاع شد آهسته خودش را از طریق کانال به محل تیر بار رساند بعد با شلیک آرپی چی تیربار را هدف قرار داد همه خوشحال شدیم و تکبیر گفتیم همان موقع یکی از نیروهای دشمن از کانال بیرون آمد و سید طاهر را به رگبار بست. داشتیم با حاجی و مجید سیلاوی و مهدی نریمی و حاج علی شریف زاده از داخل کانال به سمت جلو می رفتیم یکی از بچه ها به سمت ما دوید و بی مقدمه گفت: حاج علی سید طاهر شهید شد. حاجی با شنیدن این خبر شوکه شد سید طاهر بچه محل حاجی بود هر دو از دبستان با هم بودند و خیلی صمیمی. سریع جلو رفتیم سید با صورت گرد و خاک گرفته و غرق خون کنار کانال روی زمین افتاده بود حاجی همین طور به یپکر سید خیره مانده بود و اشک می ریخت. آقای شریف زاده صدایش کرد که برویم، برویم جلو خدا رحمتش کنه خوشا به حالش با این که داغ سید برای حاج خیلی بزرگ بود اما در آن شرایط خم به ابرو نیاورد نزدیکی های رودخانه ، به سیل بند رسیدیم به حاجی گفتم داره صبح می شه نماز نخوانده ایم الان آفتاب در میآد حاجی تشکر کرد که یادآوری کردم بعد همان جا تیمم کردیم و با پوتین ایستادیم نماز، رگبار دشمن هم روی سرمان بود. ادامه دارد....... 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴