☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_پانزدهم)💦💥
#اخلاص
⬅️خیلی دقت کردیم اما نتوانستیم بفهمیم که سید چطور و چه وقتی نماز شب می خواند، من ندیدم من واقعا ندیدم سید چطور نماز شب می خواند زمانی رو انتخاب می کرد که کسی متوجه نشود در صورتی که آنجا چیزی برای پنهان کردن نبود یعنی نماز شب یک چیز عادی شده بود نماز شب جوری شده بود که انگار به جماعت خوانده می شود من اگر می خواستم نماز شب بخوانم بلند می شدم وضو می گرفتم می رفتم توی مسجد می ایستادم به نماز یا توی همان چادر یا جایی که محل زندگی ام بود، اما سید این گونه نبود به دور از چشم همه نماز می خواند باید می گشتیم و محل نماز شب سید را پیدا می کردیم جایی که صدای سید ناله ها و گریه هایش را باید به یاد داشته باشیم. یک بار گشتیم و توانستیم سید را موقع نماز شب پیدا کنیم وقتی به قنوت نماز وتر رسید مدام این ذکر را می گفت «اللهم جعل وفاتی قتلا فی سبیلک» و اشک همه صورتش را می پوشاند آن قدر این دعا را تکرار می کرد که من هم به گریه افتادم آن شب را خوب یه یاد دارم داشتم گریه می کردم که یک مرتبه متوجه من شد دید دارم نگاهش می کنم و اشک می ریزم خیلی آرام نمازش را تمام کرد و بلند شد و بدون اینکه چیزی بگوید از آنجا دور شد او از کنارم رد شد و رفت من به سید نگاه می کردم و اشک می ریختم.
⬅️یاد دوران جوانی او افتادم جو حاکم قبل از انقلاب که زمینه فاصله گرفتن از دین را در جوانان فراهم کرده بود سید حمید از آنهایی بود که به قول حضرت امام راه صد ساله را یک شبه پیمودند انقلاب اسلامی انقلابی را در سید پدیدار کرد به گونه ای که به مستحبات مقید شد و از فرش به عرش رسید پیامبر اکرم فرموده اند بر شما باد به شب زنده داری مایه تقرب به خدا و دوری از گناه است من می توانم بگویم که هیچ شبی نماز سید حمید ترک نشد طوری هم میخواند که هیچ کس نفهمد یادم هست سرشب با وضو می آمد و می خوابید حدود ساعت دوازده بلند می شد و می رفت دوباره وضو می گرفت و از چادرها فاصله می گرفت نماز شبش را می خواند و می آمد کنار بچه ها معمولا بعد از نماز صبح نمی خوابید اول چند تا حدیث و آیه می خواند و در شرایطی که امکانش بود می رفت برای غسل شهادت رسمش این بود که صبح به صبح غسل شهادت کند به خصوص در پانزده روزی که در عملیات خیبر بود توی سرمای صبح می آمد کنار تانکر آب و با آب سرد غسلش را می کرد بعد موتور سوار می شد و سر ماموریت هایش می رفت آن روز مسول پل خیبر بود ساعت شش عصر خسته و کوفته و تشنه و گرسنه بر می گشت می گفت به جدم قسم حتی یک قطره آب هم نتوانسته ام بخورم از بس سرم شلوغ است.
#ادامه_دارد.......
🔼
♦️
🔼
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️