✨❣✨❣✨
❣
✨
❣
✨
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🕊🍃علی_بدون_تو_هرگز
💥💫روایت واقعی و بسیار تأثیر گذار و احساسی از زبان همسر طلبه ی
«شهید سید علی حسینی» 🌻🌼🌻🌼
❌قسمت ۲۷❌
#بیت_المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد 😞... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...😕
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن 😔... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود 😢... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...😤
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...😠
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت😥😔 ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...😭
#ادامه_دارد....... 🌸
✨
❣
✨http://eitaa.com/mashgheshgh313
❣
✨❣✨❣✨
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت پنجاه و پنجم)🌹🍃
#بیت_المال
🌼فراموشم نميشود به همراه حاجی به طرف منزلشان رفتیم. باران آمده و ِ زمین گل شده بود. حاجی با اینکه مسئول بود و ميتوانست بگوید کوچه را آسفالت کنند اما از موقعیتش سوءاستفاده نميکرد. نزدیک کوچه که رسیدیم پدر حاجی رو دیدم که کپسولی روی دستش گرفته بود و در آن زمین گلی به سختی حمل ميکرد تا ببرد پر کند. وقتی چشمش به ما افتاد، به سمت ماشین آمد و بعد از سلام و احوالپرسی رو کرد به حاج علی و گفت: خدا شما رو رسونده. با این ماشین و سید صباح بریم گاز بگیریم؟ حاجی رو کرد به پدرش و خیلی با ادب گفت: اگه گاز نباشه، مسئله اي نیست اشکالی نداره یک شب غذای گرم نميخوریم. اما با ماشین بیت المال نميخوام گاز خونمون تأمین بشه. پدر حاجی گفت: حالا یک بار که اشکال نداره. حاجی سرش رو پایین انداخت و گفت: نميشه پدر جان، چطور من از ماشین استفاده ي شخصی بکنم و بعد به بقیه بگم این کار رو نکنند، نميشه .پدر حاجی که انگار کمی ناراحت شده بود گفت: خب نميخواد نميریم، شما برید خونه من ميرم و بر ميگردم. حاجی هم لبخندی زد و گفت: حالا شد اینطوری وجدان همه ي ما آسوده تره، بعد پیاده شد و به پدر کمک کرد.
🌼یک روز صبح طبق معمول عازم منطقه ي جنگی بود. پرسیدم: شب برای شام هستی؟ گفت: با خداست اگر کاری نداشتم، حتما ميآیم. برای اولین بار گفتم: آمدی نان هم بگیر لبخندی زد و گفت: اگر یادم ماند، چشم. تا ساعت دوازده شب منتظر ماندم بالاخره آمد. با سه تا نان سرد! گفتم: اینها را از کجا گرفتی؟ گفت: جلسه طول کشید و این نانها را از سپاه آورده ام، یادت باشه به جای آنها نان ببرم. به شوخی گفتم: با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نميشه. گفت: موضوع این نیست. موضوع بیت المال مسلمین است که باید رعایت کنیم.
ادامه_دارد........
🌴
🔻
🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔻
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_بیست و دوم)💦💥
#بیت_المال
⬅️رفتیم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیریم مسئول تدارکات گفت سید چیزی از ما نمی گیرد معمولا خودش از شهر وسایلش را تهیه می کند می گوید نمی خواهد از بیت المال استفاده کند تعجب کردم رفتم پیش سید حمید و گفتم چرا این کار را می کنی گفت نمی توانم می ترسم بروم زیر بار دین مردم. او از بیت المال استفاده نمی کرد تا زیر بار حق الناس نرود اما همین سید حمید وقت کار کردن که می شد از هیج کاری کم نمی گذاشت همه می دانستند سید پا درد و روماتیسم دارد منتهی وقتی حرف از دویدن و دنبال کار رفتن می شد سید زودتر از همه خودش را حاضر می کرد می گفت خب حالا باید چی کار کنم؟ شاید این حدیث را از امام باقر شنیده بود که فرمودند پنج کس هستند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوه ای آنان را لعنت کرده است، آن کس که در کتاب خدا آیه ای را زیاد گرداند، کسی که سنت و روش مرا رها کند، کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند، کسی که حرمت اهل بیت مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد و کسی که اموال عمومی بیت المال را به خود منحصر سازد و تصرف در آن را به نفع خود حلال شمارد.
⬅️ سید حمید در این موضوع بسیار احتیاط می کرد اگر پولی از جبهه می گرفت می برد در راه خیر خرج می کرد بارها دیده بودم که به همرزمایش کمک می کرد مادرش می گفت وقتی میخواست به جبهه اعزام شود پول کرایه ماشین را ما توی جیبش می گذاشتیم هیچ چیز را برای خودش نمی خواست حتی پول، هر چه می گذشت دلبستگی سید حمید به دنیا کمتر می شد دیگر دنیای حلال برایش ارزشی نداشت چه رسد به بیت المال و یا خدای نکرده پول حرام بعضی وقت ها دوست هایش را می آورد خانه می برد در اتاق و می خواباندشان کف اتاق بعد سرشان فریاد می کشید که باید این طور باشید و آن طور عمل کنید صدایشان بلند می شد می رفتم صدایش می کردم و می گفتم ننه درد و بلات به جانم این ها مهمان تو هستند چرا با آن ها این طور رفتار می کنی چطور دلت می آید که اذیتشون کنی و سرشان فریاد بکشی سید با خنده های همیشگی اش آرامم می کرد و می گفت بی بی چون مهمانم هستند این طوری باهاشون برخورد می کنم می خواهم یادشان بدهم که چه طوری تو جبهه پهلو به پهلو شوند که تیر بهشون نخوره در واقع داشت به آن ها آموزش می داد و بعد از آن ها حلالیت می طلبید.
⬅️سید حمید این اواخر از همه دوستان و آشنایان خصوصا از کسانی که شاید در دوران جوانی در حق آنها ظلم کرده بود حلالیت طلبید این جمله آخر وصیت نامه اش بود که از همه حلالیت خواسته بود.
ادامه_دارد........
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️