☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت چهل و ششم)🌹🍃
#جذب_نیرو
🌼حجم کار زیاد شد و زمان کم بود باید به همه ي امور سر و سامان ميدادیم. حاجی کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپرد و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشت. به آقای اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفت: اردو بگذار و نیرو جذب کن، چیزی نگذشت که عده اي آمدند، به اقتصاد گفتم: حالا که این عده جمع شده اند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفته اي شما را جذب ميکنیم. اقتصاد به من گفت: اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره، من چنین حرفی نميزنم، وقتی بحث بالا گرفت پیش حاجی آمدیم حاجی هم به اقتصاد گفت: بگو یک ماهه شما را جذب ميکنیم. اقتصاد گفت: نميکنند، برای ما بد ميشه که این حرف رو بزنیم، حاجی هم گفت: ما الان به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همینجا بمونه. گزینش سپاه و بقیه ي چیزها هم مسائل درون سازمانی است، شما بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی. اقتصاد هم ناراحت شد و رفت و به نیروها گفت: ما سعی ميکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم. بعد از آن حاجی برای آنکه بدقول نشود و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربال پیگیری کرد تا اسامی داده شود و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت. حتی برای بچه ها پرونده تهیه کرد که اگر اتفاقی افتاد، حداقل تکلیف نیروها مشخص باشد. نیروهای جدید را در شناسایی هایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی ميفرستاد تا زندگی در هور و آبراهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو هم از چیزهایی بود که زمان ميبرد تا به آن عادت کنند. البته آنها هم در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند.
🌼در مرکز اطلاعات قرارگاه نصرت واحدی تأسیس شد که کار اصلی اش جعل اسناد دشمن بود! جعل گواهینامه، شناسنامه، کارت پایان خدمت، برگ مرخصی، برگ تردد و... این کار با تردستی و مهارت بالایی انجام ميگرفت؛ طوری که مدارک جعلی با اصل یکسان بود! در عراق هر جبهه اي برگ تردد خاص خودش را داشت که رنگ آن با جبهه ي دیگر فرق ميکرد. این برگها هر یکی دو ماه تغییر ميکرد تا امکان جعل آن وجود نداشته باشد؛ اما در اطلاعات قرارگاه و زیر نظر مستقیم حمید رمضانی افراد خبره اي جمع شده بودند که کارشان جعل اسناد بود. در داخل ارتش عراق هم کسانی را داشتیم که مرتب اسناد جدید و اصلی را برایمان ميآوردند و از این نظر ميتوانستیم خوب کار کنیم. حتی یادم هست که در چند نوبت کارت سازمان امنیت عراق استخبارات را نیز به دست آوردیم و جعل کردیم که خیلی به دردمان خورد. علی آقا چنین نیروهايي را هم جذب ميکرد.
🌼 یک بار جلسه اي در هویزه برای سازماندهی گردان انصارالحسین که از نیروهای بومی بودند و در امن کردن هور نقش داشتند تشکیل شد. از علی آقا هم خواسته شد تا برود من را صدا کرد و گفت: ميخوام برم هویزه، ماشین داری؟گفتم: بله سرباز هم هست، من ميشینم پشت فرمون و سرباز رو ميفرستم قسمت بار. شما هم بنشینید جلو. علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: »چرا این کار رو ميکنی؟ چرا نمیذاری سرباز کنار من، جلو بشینه؟ گفتم: ميخوام شما راحت باشین، گفت: نه، هیچ وقت این کار رو نکن سرباز با من فرقی نداره همه ي ما آمدیم اینجا تا به تکلیفمان عمل کنیم و با دشمن بجنگیم. اگر سرباز کنار من بشینه، خیلی بهتره، من ساکت شدم و رفتم توی فکر که علی آقا گفت: حالا نميخواد زیاد فکر کنی، راه بیفت تا زودتر به جلسه برسیم.
🌼کارهای حاج علی جالب بود به خوبی نیروها را جذب ميکرد. از افراد توبه کرده در میان ما بودند، تا افرادی از اقلیت دینی! یک بار جوانی از اهل تسنن را دیدم و از او پرسیدم: شما برای چی آمدید اینجا؟ گفت: من وقتی بار اول علی هاشمی را دیدم، عاشق چشمهاش شدم! بعد هم عاشق افکارش شدم.
ادامه_دارد........
🌴
🔻
🌴
🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_سی و چهارم)💦💥
#جذب_نیرو
⬅️در مرخصی ها بیکار نبود از عملیات که بر می گشت رفسنجان یک سلامی به مادر عرض می کرد و می رفت مسجد پیش حاج آقا هاشمیان.
می خواست بچه ها را جذب کند و با خودش به جبهه ببرد. اگر دوستی آشنایی رفیقی را می دید می نشست با آن ها حرف می زد و قانعشان می کرد بیایند جبهه از آنجا برایشان حرف می زد و چیزهایی که دیده بود یا شنیده بود تعریف می کرد همه بچه ها مسجد شیفته جبهه می شدند سید حمید هم می آوردنشان جبهه. یادم هست برای عملیات والفجر ۴ یک مینی بوس نیرو پر کرد و آورد جبهه کسانی که بار اولشان بود می آمدند و در جبهه ماندگار می شدند.
⬅️آفتاب که زد درست در دید عراقی ها بودیم ما دور هم نشسته بودیم که یک خمپاره آمد خورد کنار ما و یکی از بچه ها شهید شد و بقیه هم زخمی شدیم هر طور بود به عقب برگشتیم وقتی سید حمید مرا دید که به شدت زخمی شده ام کمکم کرد و من را از منطقه به اصفهان برد. در زمانی که توی بیمارستان بودم سید مدام از من مراقبت می کرد، هنوز توی بیمارستان بودم که رو کرد به من و گفت: حواست جمع باشه که به خاطر مجروحیت مغرور نشوم و فکر نکنم تکلیفم را ادا کرده ام بعد هم یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید خط را به یک طرف کج کرد و گفت انسان اولش که منحرف میشه نقل یک زاویه یک درجه است بعد کم کم آدم از خط اخلاص دور میشه و منحرف میشه.
⬅️ سید حمید جبهه را مانند گنجی می دید که باید از آن استفاده کرد دلش نمی آمد کسی از سر این سفره بلند شود یا کسی سر این سفره نباشد از هر فرصتی استفاده می کرد تا انسان ها را از این نعمت الهی برخوردار کند.
#ادامه_دارد........
🔼
♦️
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️