eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
113 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_دهم)💦💥 ⬅️سید حمید در اولین روزهای جنگ وارد ستاد جنگ های نامنظم شد شرکت در چندین عملیات چریکی آماده و آزموده شد ستاد شهید چمران از جمله ستادهایی بود که با ساماندهی جوانان داوطلب جنگ های نامنظم چریکی را پایه گذاری کردند و ضربات مهلکی بر پیکر دشمن وارد آوردند در این شرایط ستاد جنگ های نامنظم به خوبی جلوی پیش روی دشمن را گرفت دشمنی که آمده بود تا کمتر از یک هفته کل کشور ما را تصرف کنبد این ستاد مسولیت عملیات های محدود را که در ابتدای جنگ ایران و عراق انجام می شد را به عهده داشت. ⬅️فرماندهی این ستاد با دکتر مصطفی چمران در بهار ۱۳۶۰ ستاد جنگ های نامنظم و جایگاه و فعالیت های خود را از دست داد از آن زمان و بعد از برکناری بنی صدر کارهای مربوط به اعزام نیرو و عملیات ها منظم و بر اساس برنامه ریزی صورت می گرفت. ⬅️برای اولین باری بود که سید حمید شناسایی رفت با دو نفر از نیروهای آموزش دیده دکتر چمران و یک افسر ارتش همراه شد دو نفر بسیجی حمید و یک نفر افسر ارتش آن ها شب حرکت کردند صبح می فهمند که اشتباهی در وسط عراقی ها گرفتار شده اند افسر ارتشی با ترس گفت یعنی چه بلایی سرمان می آید؟ حمید می گوید: راحت باشید یک آیه قرآن هست که اگر بخوانید دشمن شما را نمی بیند بعد این آیه قرآن را می خواند و می گوید مطمن باشید که ان ها دیگر ما را نمی بینند. ⬅️حاج امینی از قول سید ادامه داد: آن ها آیه و جعلنا... را خواندند و حرکت کردند بعد از چهار کیلومتر حرکت در جلوی چشم عراقی ها خودشان را به ما رساندند وقتی به ما نزدیک شدند یک باره عراقی ها فهمیدند که اینها ایرانی هستند شروع کردند به تیراندازی اما دیگر دیر شده بود یکی از افراد این گروه می گوید: ماموریتمان را انجام دادیم و داشتیم بر می گشتیم عقب در راه بر گشت از کنار یک سنگر عراقی گذشتیم سر و صدای عراقی ها از داخلش می آمد رو کردم به سید و با حالت ترس گفتم عراقی ها توی این سنگر نشستن و تعداد شون هم زیاده. سید برای اینکه آرامم کند گفت: نترس خودش رفت طرف ورودی سنگر پشت سنگر که رسید عراقی ها متوجهش شدند فوری نارنجکی را انداخت داخل سنگر و خودش خیز رفت، سنگر که رفت روی هوا سید بلند شد و خاک لباسش را تکاند لبخند همیشگی نشست کنج لبش و گفت: دیدی همین قدر بیشتر کار نداشت بعد دویدیم و حرکت کردیم. ⬅️ سید کارهایش را اعتماد به نفس و با خونسردی انجام می داد همین باعث می شد که ترس ما از بین برود اما ما هیچ وقت نمی توانستیم مثل او باشیم آن افسر ارتشی این چیزها برایش معجزه بود اصلا فکر نمی کرد ما با خواندن یک آیه قرآن این گونه از دست دشمن خلاص شویم وقتی به مقر رسیدیم ایشان سجده کرد و گریه نمود بعد از آن همیشه با ما می آمد ماموریت. ادامه_دارد....... 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️