☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_چهل و هشت)💦💥
#خبر_به_خانواده
⬅️۲۲ اسفند ماه بود که خبر شهادت سید حمید در رفسنجان پخش شد.
مادر سید می گفت وقتی خبر شهادت حمیدم را آوردند خیلی دلم شکست می خواستند کاری کنند که من پیکر او را نبینم اما رفتم بالای سرش و گفتم ننه علیک سلام، انگار که به آروزی خودت رسیدی خوش به سعادتت، مثل مادرهای دیگر گریه نکردم به پسرم گفتم ننه برو به سلامت سلام مرا به جدت برسان.
⬅️مادر طوری در کنار شهید صحبت کرد که همه ما به گریه افتادیم یادم هست خبر شهادت او را نزدیک به عید به ما دادند همه توی خانه عمو سید احمد جمع شده بودند وصیت نامه اش را شوهر عمه ام محمود آقا طاهری با صدای بلند خواند همه مردم های های گریستند از همان لحظه روح متعالی او در همه شهر بلکه در همه ایران انبساط و انتشار یافت همه دور و نزدیک آشنا و بیگانه خویشان و دوستان به کشف تازه ای از روح او نائل آمده اند و او را بهتر شناختند حتی کسانی که او را ندیده بودند یا بعد از شهادت او به دنیا آمده بودند هر پنج شنبه که به گلزار شهدا می رویم زائران مزار او بر سنگ قبر شمع روشن می کنند و دعا می خوانند و او را آشناتر از همه خویشاوندانشان می دانند. زیرا احساس خویشی ارواح ربطی به نسبت های خونی ندارد هر روز که می گذرد تعداد خویشان او رو به گسترش می گذارد. بر مزارش حالا کسی به تو مجال نمی دهد که از سر فرصت بنشینی و یک دل سیر با او سخن بگویی وقت او پر است از بس زائران شیفته و تشنه سخن گفتن با او هستند.
⬅️وقتی می خواستم خبر شهادت حمید را به پدر بگوییم نمی دانستم که چگونه ایشان را آماده شنیدن این مسئله بکنیم خلاصه به پدرش گفتیم که انگار برای آقا سید حمید اتفاقی افتاده پدر هم در جواب با کمال آرامش گفت خدا او را رحمت کند می دانستم که او شهید می شود با جده ام همنشین شده است امیدوارم که خداوند او را از ما قبول کند. وقتی حمید شهید شد مادرهای دیگر شهدا آمدند و گفتند حمید فرزند آن ها بوده و آن ها هم داغدارند فهمیدم چون می رفته به آن ها می رسیده آن ها خودشان را مادر او می دانستند بعد از مراسم های خودمان تا چند ماه می رفتیم در مراسم هایی که مردم برای حمید می گرفتند شرکت می کردیم عوض این که آن ها بیایند ما را تسلی بدهند ما می رفتیم به آنها تسلی می دادیم می گفتیم خدا صبرتان دهد خدا رحمت کند، محمد باقری خوابی دید محله قطب آباد سبزپوش شده وقتی صبح آمد خوابش را تعریف کرد هر کسی تعبیری داشت هیچ کس فکرش را نمی کرد که آن شال سبز نشان سید بودن است کسی فکر نمی کرد که سید شهید شده باشد من که برای تشییع جنازه اش نبودم ولی بچه هایی که رفته بودند آمدند و گفتند مردم عزادار نبودند همه قطب آباد و رفسنجان عزادار بود آن قدر پرچم زده بودند که تا حالا تو عمرمان چنین چیزی ندیده بودیم.
⬅️خواب محمد این طور تعبیر شد خدا هر دو شان را رحمت کند برادرش می گفت ما صبح زود آمدیم سر کار توی پمپ بنزین همکارها گفتند شما غیر از حمید برادر دیگری هم دارید؟ می گفتند صبح رادیو اعلام کرده چند تا شهید آورده اند گفتم خب، گفتند راست و دروغش گردن خودش ولی می گفت اسم یکی شان سید غلامرضا میر افضلی است رنگ از چهره ام پرید باور نکردم سریع رفتم پیگیر شدم دیدم راست می گویند هر چند که همه مان انتظارش را داشتیم اما دلم شکست با اینکه در هر عملیات انتظار شهید شدنش را داشتیم اما حیفمان می آمد این آدمی که این قدر کاری و مخلص است زود از دستمان برود.
⬅️ آدمی که هر وقت مرخصی می آمد با ده نفر بر می گشت همیشه می گفت دعا کنید شهید شوم شب آخر که میخواست برود آمد خانه ما روز اول رفتنش و روز آخر جبهه رفتنش آمده بود خانه ما برای خداحافظی، گفت حلالم کن چی داشتم که بگم گفتم باشه حمید جان.
#ادامه_دارد........
🔼
♦️
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️