👈#متن_وصیت_نامه:
🌷#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هفدهم
💢#خطاب به برادران سپاهی و ارتشی...
💎کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی#عزیز و#فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرت اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به#ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه#اساس بقای نیروهای مسلح است، این#شرط خللناپذیر میباشد.
💎نکته دیگر، شناخت بموقع از دشمن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم بموقع و عمل بموقع؛ هر یک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر#پیروزی شما اثر جدّی دارد.
@shahidabad313
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
✨❣✨❣✨
❣
✨
❣
✨
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
#رمان_نسل_سوخته
نویسنده : شهید سیدطاها ایمانی🌹
👈#قسمت_هفدهم 🔻
این داستان👈 #چشمهارا_باید_بست
تا چشمم👀 به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا🙏 درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...☺️
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...😔
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...✨
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...☺️
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی 😇گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...🤓
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...😎
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...🤓
#ادامه_دارد🌹🍃
✨
❣
✨http://eitaa.com/mashgheshgh313
❣
✨❣✨❣✨
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_شهید_چمران🌹🍃
🌷🕊زندگی_نامه_و_خاطرات :
شهید_دکتر_مصطفی_چمران 🌷🕊
( #قسمت_هفدهم)🌹🍃
#به_یاد_استاد
♦️برای بیرون راندن و نابود کردن ضد انقلابیون به کردستان رفته بودم که در آن صبحگاه شوم دوشنبه آن خبر کمر شکن و سهمگین را در دنیایی از بهت و ناباوری شنیدم ایت ﷲ طالقانی در گذشت تمام وجودم به فریاد و شیون در آمد احساس کردم تاریخ با همه لحظاتش به سوگ نشسته است برای او زندان رفتن، شکنجه و دیدن و به استقبال شهادت رفتن امری عادی و طبیعی شده بود ساواک او را دستگیر می کند شکنجه می دهد و زیر فشار ایشان را قانع می کند که دیگر به منبر نروند و آیت ﷲ طالقانی می پذیرند ولی به جای اینکه بالای منبر بنشینند در پای منبر می ایستند و فریاد کوبنده خود را طنین انداز می کنند ساواک دوباره ایشان را می گیرد و به ایشان اعتراض می کند مگر قول ندادی به منبر نروی؟ آیت ﷲ طالقانی می گویند آری قول دادم و وفا کردم منبر نرفتم فقط از پایین منبر حرف زدم آیت ﷲ باز هم روانه زندان می شود تا نتیجه این جسارت را بچشد. بار دیگر ساواک در زندان از ایشان می پرسد اخر چرا همیشه آیات توده ای قرآن را تفسیر می کنی؟ مگر ایات قحط است؟ آیت ﷲ طالقانی با تمسخر جواب می دهند آخر قرآن ما آیات شاهنشاهی ندارد چه کنم؟
♦️ما سه نفر بودیم با دکتر چهار نفر آن ها تقریبا چهار صد نفر شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن، می گفتند آمریکایی سازش کار لیبرال خائن ... و چند نفر آمدند که دکتر را بزنند مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی از در پشتی سالن آمدیم بیرون دنبال مان می آمدند به دکتر گفتیم اجازه بده ادبشان کنیم گفت: عزیز خدا این ها را زده، دکتر را که سوار ماشین کردیم چند تا از پز و صداهایشان را گرفتیم آوردیم ستاد معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود آمد توی اتاق حسابی دعوایمان کرد نرسيده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه با سلام و صلوات.
#ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅