#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم.
مادر آمد. گریه می کرد. مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.
علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود. دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت «دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط. گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشتم برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میفته گردن تو.»
پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.🌷🌷🌷
شهید_حجت_الاسلام_مصطفي_رداني_پور
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: «توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟».
مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
پسر میگوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!».
بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد. قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن.
خبر میپیچد. پسر دیگرش این را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته میشود. 🌸
✨حضرت آیتالله نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
میفرمایند: «قرآن خودت رو بردار و بخوان!».
مادر شهید شروع میکند به خواندن؛ بدون غلط. 🌸
آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند: «جاهایی که نمیتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.».🌷🌷🌷
🌹شهید، حاج کاظم رستگار فرمانده
لشکر 10 سید الشهدا🌹
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃