eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
121 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و نهم✨💥 ◀️عصمت در مورد ولایت فقیه حساس شده بود نظرات عجیبی هم در مورد امام خمینی(ره) 💐داشت. می‌گفت: «هیچ کس دل و جرأت امام رو تا الان نداشته اگه دنیا و آخرت رو می‌خوایم باید به حرف‌هایش عمل👌 کنیم.» ◀️همیشه از امام خمینی(ره) و روحانیت حرف می‌زد. می‌گفت: «رمز پیروزی اسلام، امام خمینی(ره) 💐و تلاش روحانیون مبارزِ انقلابیه، این گنجینه‌ها رو باید حفظ کنیم؛ چون توشهٔ راهِمون هستن.» ◀️دنباله‌رو روحانیونی مثل آیت‌الله بهشتی بود در خواندن و شنیدن سخنانش سر از پا نمی‌شناخت.✳️ دفتر مرکزی حزب جمهوری در خیابان آفرینش بود. کلاس‌هایی در آنجا برگزار می‌شد که خیلی به حضورش اهمیت می‌داد.✅ هر روز با چند نفر از دوستانش به دفترحزب جمهوری می‌رفتند و در کلاس‌ها شرکت می‌کردند.✅ علاقهٔ شدیدی به خواندن خبرها داشت تمامی اخبارهای روز را از طریق رادیو، تلویزیون 📺و روزنامه‌ها دنبال می‌کرد. یک روزصبح به جز من و عصمت کسی خانه نبود. توی آشپزخانه مشغول آماده‌کردن ناهار🍲 بودم. عصمت هم توی حیاط روی پله نشسته بود و به اخبار رادیو 📻گوش می‌داد که یک‌دفعه صدای ناله‌ای به گوشم خورد. شعلهٔ چراغ را کم کردم و رفتم توی حیاط، عصمت بود، داشت گریه😭 می‌کرد. سرش را به دیوار می‌زد و بلند می‌گفت: «خدا، خدا، خدا!» مات و مبهوت😳 نگاهش می‌کردم حال عجیبی داشتم. نزدیک بود سکته کنم با سختی رفتم طرفش وقتی ازش پرسیدم: «چی شده؟» صورتش را طرفم چرخاند. دو قدم آمد جلو، افتاد کف حیاط و با حالتی پریشان به سر و صورتش می‌زد و های های گریه😭 می‌کرد. من هم که تعجب کرده بودم، دوباره پرسیدم: «چی شده؟! چه اتفاقی افتاده؟!»🤔 جواب داد: «چی بگم! می‌خواستی چی بشه؟ نمی‌دونی کی رو از دست دادیم، آیت‌الله بهشتی رو شهید🌷 کردن!» دوباره زد زیر گریه، مثل پدر از دست داده‌ها به خودش می‌پیچید. 🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معلم خوب از معبر حرفهایش درهای بهشت را باز میکند بہ روی شاگردانی کہ در ملکوتِ قلب او آمادهٔ درس گرفتن هستند سلام برمعلمانی کہ راههای آسمان را به شاگردانشان نشان دادند سلام بر شهدا؛ معلمان مکتب شهادت روز_معلم_مبارک http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
1_312128957.mp3
5.09M
نوآهنگ | خدایا ببخش ...🙏🙏🙏 بانوای حاج محمود کریمی 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : پنجاه✨💥 ◀️یکی در را محکم می‌کوبید. چادرم را از روی بند کشیدم پایین و سرم کردم، رفتم دم در، آقا یوسف بود. صدای گریهٔ😭 عصمت را از توی کوچه شنیده بود. تا مرا دید سلام نکرده پرسید: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»🧐 گفتم: «والا چی بگم!» اشاره کردم به عصمت 🌸و هیچی نگفتم وقتی عصمت را دید، با عجله آمد داخل خانه و کنارش نشست. تا چشمش به آقا یوسف افتاد. با صدای گرفته به او گفت: «عمو! آیت‌الله بهشتی شهید🌷 شد.» ◀️چشمانش سرخ شده بود نای بلند شدن نداشت. کلی باهاش حرف زد تا کمی آرام شد. بعد دستش 🔅را گرفت و از زمین بلندش کرد. ◀️عصمت که رفت سمت هال آقا یوسف رادیو را از روی زمین بلند کرد و داد دستم و با ناراحتی بهم گفت: «مراقبش باش، روحیه‌اش😔 خیلی بهم ریخته.» بعد از کمی خداحافظی کرد و رفت. بی‌تابی عصمت ادامه داشت، رفتم کنارش و بهش گفتم: «چه سعادتی داشته مرد خدا!»💐 گفت: «مادر! امثال آیت‌الله بهشتی دیگه هیچ وقت پیدا نمی‌شه، ولایت فقیه با این روحانیون زنده‌اس.»👌 گفتم: «دخترم گریه‌ که فایده‌ای نداره! باید مقابل دشمن بایستی و صبر و تحملت رو بالا ببری.»✅ ◀️بعد از آمدن بچه‌ها و پدرشان سفرهٔ ناهار را که پهن کردیم عصمت به غذا لب نزد. من هم همین‌طور. پدرش وقتی دید میل به غذا نداریم، گفت: «چی شده، پس چرا ناراحتین؟»🤔 برای اینکه بویی از قضیه نبرد، خنده‌ای☺️ ساختگی کردم و گفتم: «نه بابا، چه ناراحتی، ما دو نفر یه خبری شنیدیم که اشتهای ما را کور کرده. دعا کن حالمان خوب بشه.» تا غلامعلی می‌خواست از شهادت🌷 آیت‌الله بهشتی حرف بزند، حرف رو عوض می‌کردم. به عمرم آن‌قدر دلم نگرفته بود. به عصمت🌸 نگاه کردم و با اشاره بهش گفتم: «غذا بخور.» قاشق را با سختی دو سه بار بلند کرد در دهانش گذاشت کمی غذا خورد، رفت توی اتاق.🔅 ناراحتی‌اش تا روزها ادامه داشت می‌رفت بیرون و می آمد ، می نشست توی اتاق و هیچی نمی گفت.🍃🌸🍃 ادامه دارد ......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
ڪوه است و دلش بہ وسعت دامنہ ایست سیماے امام عشق را آینہ ای ست این مرد ڪہ نور از نفسش مے بارد سید علے حسینے خامنہ اے ست بزرگ معلم انقلاب روزت مبارک❤️❤️ http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : پنجاه و یک✨💥 ◀️از هر خانه چند نفر به جبهه🔸 رفته بود زن‌ها و بچه‌ها توی شهر زیاد بودند یک روز خانم عظیمی آمد خانه‌مان🌿 هم‌محله‌ای‌مان بود. همین‌طور که داشتیم از رزمنده‌ها و کمک‌رسانی به جبهه‌ها حرف می‌زدیم، چند نفر از همسایه‌ها✨ هم ‌آمدند. قالیچه‌ای انداختم توی حیاط، همه دور هم نشستیم به نقل خاطرات قبل از جنگ.❇️ کمی که گذشت به آن‌ها گفتم: «باید کاری کنیم که خدا از ما راضی باشه ✅نباید دست روی دست بذاریم و انتظار کمک داشته باشیم.» ◀️زن‌های همسایه هم قبول کردند، قرار گذاشتیم هر کدام از ما یک ماده غذایی را که در خانه‌اش🏠 پیدا می‌شود بیاورد تا برای رزمندگان غذا درست کنیم. فردا، صبح زود زنگ خانه‌مان به صدا در آمد. خانم عظیمی🌿 بود. از دم در بهم گفت: «سیلندر گاز که نداریم، چطوری غذا بپزیم؟»🤔 گفتم: «با چند تکه هیزم کارمون راه میفته.» یک‌دفعه از دور یکی از همسایه‌ها را دیدیم که با پشته‌ای از هیزم🎋 به ما نزدیک می‌شد. عصمت و منصوره را صدا زدم گفتم: «بیاین کمک، هیزم‌ها رو گوشهٔ حیاط بذارین.»☘ ◀️یکی‌یکی همسایه‌ها از راه می‌رسیدند یکی دو نفر مقداری سبزی آش آوردند و مشغول پاک کردن✔️ سبزی‌ها شدند. دیگری نخود و لوبیا و عدس را خیساند. دو نفر هم رفتند از توی کوچه بلوک آوردند و دور هیزم‌ها گذاشتند ویک اجاق درست کردند. همگی مشغول شدیم✳️ عصمت آمد و گفت: «می‌خوام برم بسیج، کاری هست که قبل از رفتن کمکتون کنم.»🔅 گفتم: «نه مادر، اونجا بیشتر بهت احتیاج دارن.» خداحافظی کرد و رفت. یک دیگ بزرگ را که خانم عظیمی از خانه‌اش آورده بود، گذاشتیم روی آتش🔥 و مشغول پختن آش شدیم. نزدیکای ظهر، آش🍵 آماده شد. چه رنگ و بویی داشت. یکی از مردهای همسایه را خبر کردیم که آن را برای رزمنده‌ها 💐به مسجد جامع برساند. او هم آمد و با کمک چند نفر دیگر، دیگ را با وانت به مسجد بردند. ◀️هر وقت که مواد غذایی در خانه پیدا می‌شد، باز هم دیگ را بار می‌گذاشتیم و می‌فرستادیم مسجد جامع یا مصلای نماز جمعه. نیروهای زیادی از آنجا به جبهه اعزام می‌شدند.🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20191222-WA0007اباصالح.mp3
2.32M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش 💔 جمعه های دلتنگی😭😭 ‍‌😔😔😔آقا بیا😭 🍃💐اللَّـهُمَّ عجل الولیک الفرج💐🍃 التماس دعاااااااااا💞🙏💞🙏💞🙏 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا