eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هشتاد و چهار✨💥 ◀️از خانهٔ پدربزرگ تا اینجا دویدم علیرضا هم دنبالم می‌دوید. به محض اینکه دستم به دستگیرهٔ درِ خانه رسید، آن را محکم گرفتم☑️ که از خانه بیرون نیای و جمعیت رو نبینی.» در همان حالی که اشک 😭می‌ریخت، علیرضا هم با حالتی غمگین، سرش را پایین انداخت ، وضو گرفتم. سجادهٔ نمازم💐 را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن، دو رکعت نماز شکر به‌ جا آوردم. ◀️بچه‌ها به من نگاه می‌کردند و اشک از چشمانشان سرازیر شده بود. حال عجیبی داشتم از یک طرف به فکر شهادت 🌷عصمت بودم و از طرف دیگر نگران حال بچه‌ها. ◀️نزدیکای اذان مغرب بود که پروین و مادرش به همراه فامیل‌ها آمدند. پروین تا چشمش👁 به من افتاد گفت: «پسرهای فامیل، خبر شهادت عصمت رو به ما دادن.»✅ خیلی شوکه شده بود. بهت زده گفت: «همین چند ساعت پیش بود که عصمت از تلفن عمومی📞 با من حرف زد. اصلاً باور نمی‌کنم که قراره دیگه بهترین دوستم رو نبینم.» دخترها بی‌تاب بودند و من به آن‌ها دلداری می‌دادم. پروین که گریه😭 امانش را بریده بود،گفت: «زن‌دایی! حقیقت داره که عصمت شهید شده؟ آخه دیروز، من و عصمت🌷 قرار گذاشتیم با هم بریم شهیدآباد. امروز در خانه منتظر تماس او بودم که ساعت رفتنمان را با هم هماهنگ کنیم🌿 تقریباً ساعت 2 بعد از ظهر بود که زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشتم عصمت بود سلام کرد و گفت: «پروین! من از باجهٔ تلفن توی خیابون دارم باهات تماس✨ می‌گیرم با مادرشوهرم و مرضیه، داریم می‌ریم بهشت‌علی 🌷از اونجا هم می‌ریم شهیدآباد، میای با هم بریم؟» چون گلزار شهیدآباد به خانهٔ ما نزدیک‌تر بود، گفتم: «شهیدآباد💐 می‌بینمت.» آخرین جمله‌اش این بود: «این دو ریالی آخرمو خرج تو کردم.» ◀️تلفن قطع شد، رفتم توی اتاق که آماده بشوم درست نمی‌دانم چقدر طول کشید که ناگهان صدای انفجار😱 شدیدی در شهر پیچید با خودم گفتم: «خدا کنه برا عصمت اتفاقی نیفتاده باشه.» از رفتن منصرف شدم و در خانه ماندم «زن‌دایی! یک‌دفعه چی‌ شد؟ عصمت کجاست؟.»🤔 گفتم: «نگران نباش، طوری نشده.» ◀️پروین به دیوار تکیه داده بود و به یاد روزهای با عصمت بودن اشک😭 می‌ریخت غلامعلی که آمد صدای گریهٔ دخترها بلند شد. غلامعلی آرام و کم حرف کنار باغچه🌿 نشست. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: «دلم می‌خواد عصمت رو شهیدآباد به خاک بسپاریم.» قبول کرد👌، رفتم به دخترها گفتم: «عصمت رو شهیدآباد طلبیده.» باز هم صدای گریه‌شان 😭بلند شد پروین می‌گفت: «دیگه باید برا همیشه عصمت رو توی شهیدآباد ببینم.» من هم به یاد آخرین عکس یادگاری افتادم و حرف‌های عصمت.🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هشتاد و پنج✨💥 ◀️خانه شلوغ شده بود به منصوره گفتم: «چرا پس نشستی! مگه نمی‌بینی مهمون داریم.»✔️ منصوره و دخترها بساط شام رو مهیا کردند. مهمان‌ها▪️ تا دیر وقت در حیاط نشسته بودند. ◀️دوستان عصمت هم یکی‌یکی جریان را می‌فهمیدند و می‌آمدند آن شب دخترها دور هم جمع شدند و نشستند به تعریف کردن خاطراتشان با عصمت😔 فرخنده گفت: «به همراه تعدادی از دوستان در کلاس🌿 نشسته بودیم هنوز حاج‌آقا راجی نیامده بود. یکی از بچه‌ها از جایش بلند شد و رفت کنار عصمت🌷 ایستاد و ازش پرسید: «شنیدم مقاله‌ای در مورد نماز نوشتی؟» عصمت با لبخند ☺️گفت: «آره چطور مگه.» او گفت: «من هر وقت نماز می‌خونم فکرم یه جای دیگه‌اس.»‼️ یک‌دفعه بچه‌ها زدند زیر خنده. عصمت گفت: «کجاش خنده‌دار بود همهٔ ما این‌طوری نماز 🤲می‌خونیم مگه غیر از اینه؟» بعد به دختری که ازش سوال پرسیده بود گفت: «ادامه بده.»🌿 او پرسید: «چطور می‌تونیم در نمازمان حضور قلب داشته باشیم؟ درست موقع نماز خوندنه که شیطان به فکرمون مسلط می‌شه.» عصمت گفت: «قبل از اقامهٔ هر نماز،💐 هفت یا ده مرتبه اعوذبالله بگو این ذکر رو هیچ وقت فراموش نکن. چون خدا تنها کسی است که می‌تونه شیطان رو از ما دور کنه 👌من هیچ وقت اجازه نمی‌دم شیطان فکرم رو مشغول کنه.» ◀️یک‌ روز هم بعد از تمام شدن کلاس درس تفسیر قرآن در حسینیه، مشغول صحبت کردن بودیم که یک نفر از دوستان در مورد شخصی ✔️شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «فلانی چنین است و چنان.» همین‌طور که داشت به صحبت‌هایش ادامه می‌داد، عصمت 🌷با حالتی کاملاً محترمانه و همراه با لبخندی ملیح به او گفت: «چرا این‌طوری در مورد دیگران قضاوت می‌کنی🤔 اصلاً با چشم خودت دیدی؟ شنیدن کی بود مانند دیدن! غیبت و دروغ هرگز. وقتی ما برا درس خوندن اومدیم، هدفمون باید برا رضای خدا💐 باشه. ما رو به دیگری چه‌کار باید در همه حال مواظب اعمال خودمون باشیم؛ چرا در مورد چیزی که نمی‌دونیم، زود قضاوت کنیم.»🍃 طوری آن شخص را راهنمایی کرد که حتی تمامی افرادی که در آن جلسه حضور داشتند، قُبح و زشتی غیبت برایشان تفهیم شد. زمانی که کلاس را به مقصد خانه ترک می‌کرد، سعی🔹 داشت در مسیر رفتنمان هم، ذهنش را به مرور مباحث کلاس مشغول کند و با اشاراتش به موضوعات هر جلسه از صحبت‌های بیهوده پرهیز می‌کرد.» هما ادامه داد: «قبل از تشکیل بسیج✨ به همراه عصمت انواع دوره‌های نظامی، تیراندازی و حتی آموزش رانندگی را در سپاه دزفول تجربه کردیم.🍃🌸🍃 ادامه دارد .......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢﷽💢 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ◀️اسراف 🔺 دعوتش کرده بودند برای سخنرانی در یک همایش. توی سطح شهر کرمان،بنرهای تبلیغاتی را با عکس حاجی زده بودند. وقتی رفت پشت تریبون قبل از هر حرفی گلایه کرد و گفت: «این رسم که هرکه می‌آید یک جا سخنرانی می‌کند، تصاویرش را می‌زنند. مداح می‌آید با عکس، روحانی می‌آید با عکس، بعد با کلی تبلیغات، این اسراف است. کار خوبی نیست... من بچه‌ اینجا هستم.بچه دهات هستم،بچه عشایری هستم،فقیر هستم،ظرفیتم این کارها نیست. 🔻مجاهد عراقی تعریف می کرد. می گفت:خودم دیدم. آستین هاش رو بالا زد و با نصف یک بطری آب کوچیک وضو گرفت. به اندازه چندتا مشت آب هم نمی خواست اسراف کنه. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۱ 🔸انتشارات_حماسه_یاران http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هشتاد و شش✨💥 ◀️زمانی ‌که به فرمان امام خمینی(ره) بسیج مستضعفین تشکیل شد، ایشان جزء نفرات اولی♦️ بودند که فرمان امام(ره) را لبیک گفت. من و عصمت به همراه تعدادی از خواهران مسئولیت‌های بسیج را به عهده گرفتیم و در کلاس‌های متعددی شرکت کردیم. ◀️عصمت مسئول پایگاه بسیج خواهران «حسینیهٔ شهید درمغان» واقع در کوچه خوشه‌چین بود✅فعالیت این پایگاه هم‌زمان با شروع فعالیت ‌سایر پایگاه‌های بسیج در سطح شهر آغاز شد. عصمت🔅 توانست ستاد کمک‌رسانی فعالی را تشکیل دهد. در همان‌جا از داوطلبان ثبت‌نام و دوره‌هایی شامل کلاس‌های عقیدتی، نظامی، امداد✳️ و... را برگزار می‌کرد و خواهران بسیجی را برای آموزش نظامی به میدان تیر می‌برد. ◀️بچه‌های پایگاه را خوب می‌شناخت و آشنایی کاملی نسبت به خانواده‌هایشان داشت✳️ کار عضوگیری بسیج حسینیه فقط به او محول شده بود. هر کدام از خواهران را که در حوزهٔ مرکزی نام می‌بردند، از خانواده‌اش تا عقایدش🔶 برایشان توضیح می‌داد. در کنار فعالیتش در بسیج، خانواده‌های بی‌بضاعت را هم شناسایی✅ می‌کرد و اگر کمکی از دستش برمی‌آمد، برایشان انجام می‌داد؛ بدون اینکه آن خانواده و یا حتی ما که دوستانش بودیم، اطلاع پیدا کنیم. او در کارهای خیر💐 مشتاقانه پیش‌قدم بود. چون کار بسیج در ابتدا بسیار سخت پیش می‌رفت و احتمال داشت که منافقین کوردل بخواهند طی برنامه‌هایی از پیش تعیین شده ، خللی در پیشرفت بسیج ایجاد کنند❌، اطلاعاتی که او از افراد ثبت‌نامی جمع‌آوری می‌کرد، برای حوزهٔ مرکزی بسیار مهم بود. ◀️عصمت به خواهران حاضر در جلسات آموزشی بسیج می‌گفت: «دوستان! قرآن را باید با تدبّر 🕊خواند. هیچ‌گاه از قرآن و نهج البلاغه دور نشوید. ما باید سطح معلومات، آگاهی، بینش و دانسته‌هایمان زیاد باشد تا بتوانیم✳️ دیگران را راهنمایی کنیم. ما به‌ عنوان مربیان آموزش عقیدتی در پایگاه‌های بسیج بایستی نمونه و نسبت به مسائل اعتقادی، مسائل جنگ و مسائل روز آگاهی✅ داشته باشیم تا به معلومات و دانسته‌های خود عمل کرده و بتوانیم دیگر خواهران بسیجی را آموزش بدهیم. دوستان هیچ‌گاه از خط ولایت جدا نشوید‌، راه و رمز پیروزی✨ شما اطاعت از رهبری است همان‌گونه که خداوند در قرآن می‌فرماید: أَطِیعُواٲللهَ وَأَطِیعُواٲلرَّسُولَ وَأُولی ٲلأَمرِ مِنکم💫 قدر وقت خود را بدانید. نماز را همیشه در اول وقت ادا کنید، چرا که نماز اول🌟 وقت موجب می‌شود از گناه دوری کنید، همچنین نیکوکاری را باید هیچ‌گاه فراموش نکرد. شما باید با اخلاق و رفتار شایسته، زمینه ساز ظهور باشید.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هشتاد و هفت✨💥 ◀️راضیه به من نگاه کرد و پرسید: «حاج خانم یادتونه برای مدتی همراه با تعداد زیادی از خانواده‌ها♦️ در یکی از پناهگا‌ه‌های اطراف شهر ساکن شدیم. یک روز شما و عصمت برای دیدن اقوام و دوستان که در آنجا بودند آمدید.✅ همه دور هم جمع شدیم و هر کس از بمبارانی که در محله‌شان اتفاق افتاده بود حرف می‌زد. ◀️تعریف کردن از اجساد متلاشی شده‌ و سوختهٔ زنان و کودکان اشک 😭همه را درآورده بود. عصمت از خانه‌های آوار شدهٔ شهر و جمعیتی که برای کمک آمده بودند می‌گفت. از زنان و کودکانی👧 که زیر آوار مانده بودند از تنها عضو خانواده‌ای که دنبال کوچکترین اثری از خانه و عزیزانش بود. از مادری که دنبال پسر و عروس و نوه‌هایش 👶به هر سویی می‌دوید. از بمباران بازار و تعداد کشته‌ها و زخمی‌ها، از گوشه گوشهٔ شهر خبر آورده بود. بعد از چند لحظه سکوت، به خانم‌ها و دخترانی🍃 که آنجا بودند گفت: «اگه به خانه‌هاتون برگشتید شب‌ها با حجاب کامل بخوابین. شهر نا‌اَمنه! امکان داره توپ یا موشک✳️ به خانه‌ها اصابت کنه و سقف و دیوارها رو سرمون آوار بشه به نظرتون دیگه مجالی هست که به فکر پوشش خودمون باشیم؟ اونوقت فقط یه جسم بی‌جون🔅 از ما باقی می‌مونه به نحوه‌ای که ما رو از زیر آوار بیرون می‌کشن، فکر کنین. هواپیماهای عراقی هر شب 🌓و روز توی آسمون می‌چرخند و روی شهر بمب و موشک می‌ریزن. چاره‌ای نیست ما هم به اندازهٔ وسع خودمان تلاش می‌کنیم به وظایفمان عمل کنیم.»✅ به دخترها گفتم: «عصمت این حرف‌ها رو بارها تکرار می‌کرد و خودش هم عمل می‌کرد و این ذهنیتش✳️ باعث شده بود که هر وقت حملهٔ موشکی به خانه‌های مسکونی صورت می‌گرفت و لحظهٔ وقوع حادثه را از رادیو یا دوستان می‌فهمید فوراً خودش را به محل حادثه❌ می‌رساند. با چند ساعت کلاس فشرده تمام دوره‌های امدادی را گذراند به همراه تعدادی از خواهران در محل حادثه حاضر می‌شد و به کمک زنان و دختران مجروح🥀 می‌رفت. مصدومان را در آمبولانس می‌گذاشت و به بیمارستان می‌برد و گاهی هم در انتقال پیکر مطهر خواهران شهید🌷 و یا جمع‌آوری تکه ‌پارهٔ پیکرهای شهدا همکاری می‌کرد.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا