✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : صد و هفده✨💥
◀️ قسمت آخر نامهٔ علیرضا خیلی برایم عجیب بود. شبی که برات شفاعت🤔 را از عصمت گرفته بود.
یکی از دخترهایم آن را برایم خواند: «روز دوشنبه ساعت 11 شب، که به یاری خدا✨ خوابیدم و نصف شب به به علت سردی هوا که بیرون سنگر خوابیده بودم، به داخل رفتم و آنجا خوابیدم. خواهر شهیدم عصمت🌷 را در خواب دیدم از اینجا شروع میشود که من و مادرم و خواهرم در کنار هم نشسته بودیم، مثل این بود که از جبهه🌿 به خانه برای مرخصی آمده بودم. مادرم رفت و چیزی که از خودم بود، آورد و به عصمت داد و گفت: «این از برادرت است، او را شفاعت کن.»🌻
بعد رفت و گردنبند عملیات رمضان را آورد. باز عصمت گرفت و گفت: «گردنبند این عملیات را هم باید به من بدهد تا شفاعتش❣ کنم.»
من در خواب میخواستم گردنبند را از گردنم درآورم که یکدفعه از خواب بیدار شدم و دیدم گردنبند در گردنم است و در حال درآوردن آن هستم. بعد شکر خدا🙏 را کرده و افسوس خوردم.»
◀️اینجا بود که انس و علاقهٔ این دو به هم، برایم معنا شد. بعد از شنیدن سخنان زیبای علیرضا که در نامه برایم نوشته بود، به لطف خدا🌸 به نهضت سوادآموزی رفتم و تا کلاس پنجم ابتدایی خواندن و نوشتن را آموختم بعد از آن شروع کردم به قرآن 💐خواندن که الحمدلله از دعاهای فرزندان شهیدم توانستم قرآن بخوانم. آنقدر با قرآن انس گرفتم که تمام اوقاتم را با آن میگذرانم.
◀️تا امروز هم هنوز خبری از علیرضا نشده است. من چیزی را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم✳️ خیلیها به من میگویند: «حاج خانم! یه آزمایش دی.اِن.اِی بده، شاید بین شهدای گمنام🔅 شناسایی بشه.»
اما من علیرضایم را هم مثل عصمتم به خدا سپردم. بعد از شهادت❣ بچهها، دائم میگفتم: «خدایا! با تو معامله کردهام هرکس دیگری بود مگر میتوانستم فرزندانم که نور✨ چشمانم هستند را برایش فدا کنم؟»
البته واقعاً این توان را خدا به ما داده بود و ما هیچ نبودیم. حتی اینکه خدا مرا را راضی کرد تا خودم علیرضا را راهی جبهه کنم .🍃🌸🍃
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : صد و هجده✨💥
◀️خاطرات هر شهیدی برای همیشه در خانهاش میماند؛ من با همین خاطرات💫 زندهام. چند سال پیش هم دو نفر از معلمهای عصمت را از نزدیک دیدم. دکتر محمدرضا سنگری و حاجآقا راجی🌟
دکتر سنگری وقتی مرا دید گفت: «سالهای 58 و 59 تعداد زیادی از خواهران پرشور و علاقهمند به مسائل معرفتی و دلباختهٔ⚡️ ارزشها و باورهای انقلاب اسلامی در بارگاه عباسعلی جمع شده بودند.
در این جلسه حول محور«سوره عصر» سخنرانی میشد و خواهر شهیدمان🌷 پورانوری، با نجابت و معرفت، در این کلاس شرکت میکرد. حضور پیشتازانه و فعالانهاش✅ در جلسات دیگری نیز که در موقیعتها و مناسبتهای مختلف تشکیل میشد، چشمگیر بود. در جلسهٔ تفسیر سورهٔ عصر، چند ویژگی و فضیلت🌟 از او به خاطر دارم؛ سادگی و بیآلایشی، خضوع و فروتنی که از فضیلتهای رفتاریاش بود. یک بار هنگام ورود به جلسه شاهد بودم که مشغول تمیز کردن و آماده کردن محل کلاس🌿 برای شرکتکنندگان بود.
◀️اشتیاق زایدالوصفی به آموختن داشت. بارها بعد از پایان برنامهٔ کلاس، میآمد و سؤالات ❓خود را مطرح میکرد. سؤالاتش گواه فهم عمیق، روح جستجوگر پویا و عطشناکش بود. کاملاً معلوم بود اهل مطالعه است؛ چون از کتابی 📕که خوانده بود، سؤالات فراوانی میپرسید و گاهی اوقات کتاب را همراه با خودش به کلاس میآورد، تا ابهام و اشکالی را که یافته بود، با ارجاع به همان صفحه🌻 به من نشان دهد. با دیدن این خصوصیات، بسیار امید داشتم که در آینده یکی از چهرههای تبلیغی و فرهنگی شهر و منطقه باشد.
◀️کمتر کسی را به خاطر دارم که به اندازهٔ خواهر شهیدمان شیفتهٔ اهل بیت(ع)، به ویژه حضرت زهرا(س)🌹 باشد. هرگاه این نام را میشنید، اشک بود که در چشمانش حلقه میبست و جانش را سیراب🌿 میکرد. عشق به ساحت حضرت اباعبدالله(ع) نیز وجود پاک و نورانیش را لبریز ساخته بود. از مصادیق بارز ایشان رعایت حجاب و عفاف بود. عفاف🌴 در سخن گفتن، عفاف در حالات و حرکات و عفاف در منش و شخصیت او که شکوه و وقار خاصی به وی بخشیده بود. جز این دیگران را نیز به رعایت🍀 ارزشها و هنجارها دعوت میکرد. امر به معروف و نهی از منکر با ظرافتها و لطافتهای خاص رفتاری در وجودش متجلی بود. فراموش نمیکنم با چه محبتی دختر بچهٔ کوچکی 👧را که در جلسه شرکت کرده بود، نوازش میکرد و با دستهای خود و با لبخند و صمیمیت مویش را میپوشاند.
◀️خدایش به پاس این خوبیها و خلوص و صفای باطن و اشتیاقی که به شهادت🌷 داشت او را پذیرفت و میهمان ضیافتکدهٔ لطف و رحمت خویش ساخت. اینک او «فی مقعدِ صدقٍ عندَ ملیکٍ مقتدر» است و جایگاه رفیع شهادت را یافته است.🍃🌸🍃
ادامه دارد ......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
سلام دوستان و همراهان کانال مشق عشق 🌷
ان شاالله امروز کتاب «عصمت» به پایان میرسه 🕊
از فردا با کتاب «روزهای بی آیینه» 🌸
خاطرات همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری در خدمت شما خواهم بود .
التماس دعای فرج ✨✨✨✨