✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : صد و نوزده✨💥
◀️خداوند رئوف و کریم او را بر مائدهٔ زهرای مرضیه(س) و همهٔ شهدای کربلا و مولایش اباعبدالله الحسین(ع)❣ از نعم جاودان خویش بهرهمند سازد.»
◀️حاج آقا راجی را در مسجد امام خمینی(ره) دیدم، وقتی خودم را معرفی کردم، او گفت: «عصمت پورانوری در کلاسهایی که بهعنوان متد قرآن شناسی🌻 در «حسینه شهید درمغان» تشکیل میشد، شرکت میکرد و فردی فعال و با اراده بود. تدریس این درس را من به عهده داشتم.
◀️کلاس متد قرآنی(تحقیق قرآنی) به نحوی است که در ابتدای شروع آن خیلی از افراد، با ذوق و شوق🤩 کلاس را دنبال میکنند و بنا به دلایلی چون این دوره، یا بالاتر از سطح فهم و درکشان است و یا آن چیزی نیست که انتظارش را داشتهاند، خواسته🌿 یا ناخواسته یک ریزش در حضورشان شکل میگیرد.
در این دوره کسانی که کار را دنبال میکنند و پا به پای کلاس پیش میروند، افرادی هستند که مجذوب جاذبهٔ قرآن✨ شدهاند. عصمت پور انوری یکی از افرادی بود که تحقیقات قرآنی را با شور و حرارت دنبال میکرد. او با توجه به شرایط جنگ و اوضاع نابسامان شهر🌵 که به اصطلاح آن روزها، معروف شده بود به «آب و هوای موشکی»، چه قبل از ازدواج و چه بعد از ازدواجش❣ پشت سر هم در کلاسها حاضر بود، بدون حتی یک غیبت با قرار گرفتن در چنین شرایطی، کسی پایبندی✅ به کلاس داشته باشد و در گفت و شنودها و تحقیقات کلاس، فعالانه شرکت کند و سنگ تمام بگذارد، حقیقتاً یک نیروی موفق 🔆و شاخص است. همیشه برای پاسخگویی آماده بود. خوب توضیح میداد.
این کلاس با حضور 30 نفر از خواهران آغاز شد و یک سال و نیم طول کشید. هفتهای دو بار برگزار میشد. برنامهٔ کلاس طوری بود که یک کار تحقیقاتی🔸 را برایشان مشخص میکردم و افراد میبایست در رابطه با موضوع تعیین
شده مطالعاتی داشته باشند و در جلسهٔ بعد، از آنها میخواستم که متناسب با مطالعاتشان مطالب را ارائه بدهند. ☑️وقتی تمامی مطالب در پایان کلاس جمعآوری میشد خواهران مطالب را مینوشتند و به صورت مقاله تحویل میدادند. من هنوز مقالات و دست نوشتههای آن روزها را دارم.»
حالا بعد از گذشت سالها از شهادت فرزندانم در مجالس مختلفی که حضور داشتهام تمام تلاشم بر این بوده، رفتار و منش اسلامی و تأکید عصمت به داشتن حجاب زهرایی و اهمیت آن را خصوصاً به دختران، گوشزد نمایم. در زمان جنگ، تنها چیزی که با تمام وجودمان عجین شده بود، مسئله حجاب بود. همیشه سعی میکردیم این مسئله را سرلوحه
زندگیمان قرار دهیم. در بین زنان دزفول این شاخصه بارز بود.
زنان و دختران این شهر حجاب را سنگر اول خود میدانستند و میگفتند: «ما به وصیت برادران شهیدمان عمل میکنیم.»
اکنون سن و سالی از من گذشته و این رسالت مهم را به شما جوانان میسپارم که پیام شهدا، حفظ حجاب و پیروی از ولایت بود و شما عزیزان رهرو این راه مقدسید.
پایان 🍃🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️ در
📜🌷📜✨📜🌷
🌷
📜
✨
📜
🌷
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
#کتاب_چهارم : روزهای بی آیینه 🌿
🌺خاطرات : منیژه لشکری ✨ همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری 🌺
🎊✨نویسنده : گلستان جعفریان✨🎊
❤️این کتاب، روزهای بیآینه، زندگی واقعی زنی را واکاوی میکند که با عشق و اشتیاق در هفدهسالگی پای سفرۀ عقد مینشیند، در هجدهسالگی طعم مادر شدن را میچشد و همان سالْ آغاز انتظار و چشمبهراهی هجدهسالۀ اوست: همسر خلبانش مفقودالاثر میشود.🌸
🌻این زن چهارده سال را در بیخبری و انتظار مطلق سپری میکند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول میکشد تا دیدار میسّر شود. شکاف عمیق هجدهساله، انتظار و دور افتادن از هم، و تفاوتهای شخصیتی بهوجودآمده در گذر سالها، هر دو را وامیدارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند: حسین لشگری در آستانۀ چهلوششسالگی است و منیژه سیوششساله.🌸
❤️احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیدهاند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودهاند حالا باید همۀ این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند، و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند
آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز میکنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.🌸
🌻در این کتاب منیژه لشگری زندگیاش را روایت میکند: ساده، واقعی، و بدون شاخ و برگ؛ دختری جوان که در بیستسالگی ـ دو سال پس از بستن عهد و پیمان خود برای زندگی مشترک ـ هجده سال به انتظار مینشیند. طوفان حوادث جنگ او را، بدون درک تب و تاب روزهای جوانیاش، به جهانی سخت و سهمگین پرتاب میکند. منیژه از برابر حقیقت تلخ زندگیاش، «بیخبری» و «انتظار»، نمیگریزد. او در پی نجات احساسات و جوانیاش نمیافتد، بلکه در سایۀ سالهای طولانی انتظار با امید و عشق به همسرش ـ که نمیداند زنده است ـ و پسر کوچکش ـ که سخت به او نیاز دارد ـ روزها را پشت سر میگذارد.🌸
❤️او گذر از روزهای جوانیاش را در حصار قاب عکسها میریزد تا وقتی که همسرش بازگشت ببیند او در بیستوپنجسالگی، بیستوهفتسالگی، سیسالگی، و... چه تغییراتی کرده و انتظار در هر سال در چشمانش چه رنگی بوده، و «روزهای بیآینه» بر او چگونه گذشته است.🌸
🌻این کتاب فقط روایت زندگی سخت منیژه لشگری نیست که بر طوفان سخت خواستهها و احساسات جوانی خود غلبه میکند، بلکه نمایی از زندگی هزاران دختر جوانی است که از دل زندگی آنان دریچهای به زندگی زنان جامعۀ ایران باز میشود؛ ایرانِ درگیر جنگ و بعد از جنگ.
شاید این روایتِ زندگی تلنگری باشد به آنان که از برابر حقایق تلخ میگریزند و با اندک باد ناموافق در پی نجات جان و مال خویشاند.🍃💞🍃
گلستان جعفریان
تهران ـ تابستان 1394
🌷
📜
✨
📜http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌷
📜🌷📜✨📜🌷