eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 « روزهای بی‌آینه» 🍃خاطرات منیژه لشکری، همسر آزادۀ خلبان، حسین لشکری🍃🌷 🌺خاطره‌نگار: گلستان جعفریان🌺
📜🌷📜✨📜🌷 🌷 📜 ✨ 📜 🌷 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 : روزهای بی آیینه 🌿 🌺خاطرات : منیژه لشکری ✨ همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری 🌺 🎊✨نویسنده : گلستان جعفریان✨🎊 ❤️این کتاب، روزهای بی‌آینه، زندگی واقعی زنی را واکاوی می‌کند که با عشق و اشتیاق در هفده‌سالگی پای سفرۀ عقد می‌نشیند، در هجده‌سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و همان سالْ آغاز انتظار و چشم‌به‌راهی هجده‌سالۀ‌ اوست: همسر خلبانش مفقودالاثر می‌شود.🌸 🌻این زن چهارده سال را در بی‌خبری و انتظار مطلق سپری می‌کند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول می‌کشد تا دیدار میسّر شود. شکاف عمیق هجده‌ساله، انتظار و دور افتادن از هم، و تفاوت‌های شخصیتی به‌وجود‌آمده در گذر سال‌ها، هر دو را وامی‌دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند: حسین لشگری در آستانۀ چهل‌و‌شش‌سالگی است و منیژه سی‌و‌شش‌ساله.🌸 ❤️احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده‌اند حالا باید همۀ این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند، و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز می‌کنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.🌸 🌻در این کتاب منیژه لشگری زندگی‌اش را روایت می‌کند: ساده، واقعی، و بدون شاخ و برگ؛ دختری جوان که در بیست‌سالگی ـ دو سال پس از بستن عهد و پیمان خود برای زندگی مشترک ـ هجده سال به انتظار می‌نشیند. طوفان حوادث جنگ او را، بدون درک تب و تاب روزهای جوانی‌اش، به جهانی سخت و سهمگین پرتاب می‌کند. منیژه از برابر حقیقت تلخ زندگی‌اش، «بی‌خبری» و «انتظار»، نمی‌گریزد. او در پی نجات احساسات و جوانی‌اش نمی‌افتد، بلکه در سایۀ سال‌های طولانی انتظار با امید و عشق به همسرش‌ ـ که نمی‌داند زنده است ـ و پسر کوچکش ـ که سخت به او نیاز دارد ـ روزها را پشت سر می‌گذارد.🌸 ❤️او گذر از روزهای جوانی‌اش را در حصار قاب عکس‌ها می‌ریزد تا وقتی که همسرش بازگشت ببیند او در بیست‌وپنج‌سالگی، بیست‌وهفت‌سالگی، سی‌سالگی، و... چه تغییراتی کرده و انتظار در هر سال در چشمانش چه رنگی بوده، و «روزهای بی‌آینه» بر او چگونه گذشته است.🌸 🌻این کتاب فقط روایت زندگی سخت منیژه لشگری نیست که بر طوفان سخت خواسته‌ها و احساسات جوانی خود غلبه می‌کند، بلکه نمایی از زندگی هزاران دختر جوانی است که از دل زندگی آنان دریچه‌ای به زندگی زنان جامعۀ ‌ایران باز می‌شود؛ ایرانِ درگیر جنگ و بعد از جنگ. شاید این روایتِ زندگی تلنگری باشد به آنان که از برابر حقایق تلخ می‌گریزند و با اندک باد ناموافق در پی نجات جان و مال خویش‌اند.🍃💞🍃 گلستان جعفریان تهران ـ تابستان 1394 🌷 📜 ✨ 📜http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌷 📜🌷📜✨📜🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌷📜✨📜🌷 🌷 📜 ✨ 📜 🌷 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 🌿کتاب : روزهای بی آیینه 🌿 🌺خاطرات : منیژه لشکری ✨ همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری 🌺 🎊✨نویسنده : گلستان جعفریان✨🎊 🎀 قسمت : اول 🎀   «کوتاه دربارۀ حسین لشگری» ❤️من در کنار همسرم هستم؛ همسری که هجده سال انتظار و خون دل خوردن آن‌قدر او را خسته و رنجیده کرده که بدون اینکه خودش متوجه باشد یا بخواهد کوچک‌ترین ناملایمات او را از روال عادی زندگی خارج می‌کند.🌸 🌻در کنار پسرم هستم؛ پسری که در روزهای اول بازگشتم از اسارت مرا به اسم حسین صدا می‌کرد و هم‌اکنون بعد از گذر سال‌ها بهتر یکدیگر را درک می‌کنیم.🌸 ❤️من در کنار مردمی مهربان و قدرشناس هستم؛ آن‌ها هر جا که مرا می‌بینند احترام می‌گذارند و سپاس می‌گویند و این روح تازه‌ای از خدمت به میهنم را در من زنده می‌کند.🌸 🌻من در کنار دوستان و همکارانم هستم؛ آدم‌هایی باوفا و صمیمی که حتی اجازۀ آوردنِ یک فنجان چای را به من نمی‌دهند🌸. ❤️بعد از هجده سال اسارت، حالا آزادی‌ام را در کنار این عزیزان می‌گذرانم و هر روز بیش از روز قبل به ایران، مردم، و این فرهنگ علاقه‌ پیدا می‌کنم.🌸 🌻جنگ و اسارت برای من فرصت بود؛ فرصتی برای آموختن، چگونه زندگی‌ کردن، قدر خانواده، دوستان، آشنایان، و حتی کوچک‌ترین نعمت‌های الهی را دانستن.🌸 ❤️حسین لشگری بیستم اسفند 1331 در دهک ضیاء‌آباد، واقع در شمال شهر قزوین، به دنیا آمد. در سال 1350، پس از گرفتن دیپلم، برای خدمت سربازی به خراسان اعزام شد. در رزمایش مشترک بین نیروی زمینی و هوایی ارتش، به واسطۀ آشنایی با خلبانان، شور و اشتیاق وصف‌ناشدنی برای پرواز وجودش را پُر کرد.🌸 🌻پس از خدمت سربازی، با شرکت در آزمون دانشکدۀ خلبانی و قبولی در آزمون، به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال 1353، پس از گذراندن مقدمات آموزشی پرواز در ایران، برای تکمیل آموزش در دورۀ خلبانی به امریکا رفت. او، پس از کسب عنوان خلبانی، با درجۀ ستوان‌دومی به ایران بازگشت و در جایگاه خلبان هواپیمای شکاری (اف ـ 5) به پایگاه دوم شکاری تبریز رفت. در سال 1358، پس از ازدواج با منیژه لشگری، به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شد.🌸 ❤️پس از لغو قرارداد 1975 الجزایر و پاره‌شدن این عهدنامه به دست صدام حسین جلوی دوربین‌های تلویزیونی، از فروردین 1359 مرزهای ایران مورد تجاوز زمینی و هوایی نیروهای عراقی قرار گرفت .🍃💞🍃 ادامه دارد ....... 🌷 📜 ✨ 📜 🌷http://eitaa.com/mashgheshgh313 📜🌷📜✨📜🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌷📜✨📜🌷 🌷 📜 ✨ 📜 🌷 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 🌿کتاب : روزهای بی آیینه 🌿 🌺خاطرات : منیژه لشکری ✨ همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری 🌺 🎊✨نویسنده : گلستان جعفریان✨🎊 🎀 قسمت : دوم 🎀 ❤️صبح روز بیست‌و‌هفتم شهریور 1359، با حضور دومین دستۀ جنگده‌های هوایی ایران، برای انهدام تانک‌های عراقی، که مرزهای ایران را گلوله‌باران می‌کردند، عملیاتی در خاک عراق انجام شد.🌸 🌻در این عملیات، هواپیمای حسین لشگری در ارتفاع شش‌هزارپایی مورد اصابت راکت‌های عراقی قرار گرفت و در خاک عراق سقوط کرد.🌸 ❤️حسین لشگری هجده سال در عراق اسیر بود. تا چهارده سال کسی از او خبری نداشت و نام او جزو مفقودالاثرها بود، چون دولت عراق اجازه نداده بود صلیب سرخ جهانی اعلام کند که خلبان ایرانی زنده‌ است. حسین لشگری سال‌های طولانی را در زندان‌های عراق به شکل انفرادی و گروهی سپری کرد. 🌻در همۀ این سال‌ها فقط یک مصاحبۀ کوتاه تلویزیونی ـ که مورد درخواست عراقی‌ها بود می‌توانست بهترین شرایط را برای خلبان ایرانی دوره‌دیده‌ در امریکا و مسلط به سه زبان زندۀ دنیا فراهم کند؛ اینکه جلوی دوربین‌ها بیاید و اقرار کند ایران آغازگر جنگ بوده است و او بیست‌و‌هفتم شهریور 1359 در خاک عراق پرواز کرده است.🌸 ❤️عراقی‌ها، حتی پس از گذشت هفت سال از آغاز جنگ، از او مکرر بازجویی می‌کردند و او را به‌سختی شکنجه‌ می‌نمودند تا تن به این مصاحبه بدهد و با این حربه در جوامع بین‌المللی اعلام کنند که ایران آغازگر جنگ بوده است.🌸 🌻حسین لشگری هفدهم فروردین 1377، پس از هجده سال اسارت، آزاد شد. روحیۀ این خلبان ایرانی برای نمایندگان صلیب سرخ جهانی حیرت‌برانگیز بود: اینکه چگونه حسین پس از سپری کردن دوران طولانی اسارت در زندان‌های انفرادی هنوز تعادل روحی و روانی خود را حفظ کرده بود و حافظ کل قرآن مجید شده بود.🌸 ❤️حسین لشگری، پس از آزادی، یازده سال در کنار عزیزانش، همسر، و پسرش، علی‌اکبر، زندگی کرد. این خلبان نامدار، به سبب تحمل جراحات و شکنجه‌های ناشی از هجده سال اسارت و هفتاد درصد جانبازی، نوزدهم مرداد 1388 به دیدار حق شتافت.🍃💞🍃 ادامه دارد ......... 🌷 📜 ✨ 📜 🌷http://eitaa.com/mashgheshgh313 📜🌷📜✨📜🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌷📜✨📜🌷 🌷 📜 ✨ 📜 🌷 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 🌿کتاب : روزهای بی آیینه 🌿 🌺خاطرات : منیژه لشکری ✨ همسر آزاده خلبان شهید حسین لشگری 🌺 🎊✨نویسنده : گلستان جعفریان✨🎊 🎀 قسمت : سوم 🎀 «فصل اول» ❤️بیستم هر ماه روضه داشتیم مهمان‌خانه سه اتاق بزرگ تودرتو داشت با پنجره‌های بلند. روزهایی که روضه داشتیم، پرده‌ها را کنار می‌زدیم و زن‌ها می‌آمدند کیپ تا کیپ می‌نشستند و صدا به صدا نمی‌رسید. آن سال‌ها، خانم‌ها خانه‌دار بودند؛ کار زیادی نداشتند و مجالس روضه شلوغ می‌شد. دربارۀ همه چیز هم حرف می‌زدند: کی زایمان کرده؛ دخترِ کی شوهر کرده، کی طلاق گرفته ... . شاید این مجالس یک جور گره‌گشایی از کار همدیگر هم بود. سینی‌های چای پُر و خالی می‌شد. دخترها وظیفه‌شان را می‌دانستند. مادر می‌گفت: «بیایید، بروید، باید مردم بدانند توی این خانه شش تا دختر هست.» بازارِ دختر پسندیدن در مجالس روضۀ‌ ما هم داغ بود.🌟 🌻روزهایی که روضه داشتیم، مردها به خانه نمی‌آمدند. شش روضه‌خوان از صبح تا بعدازظهر می‌آمدند و می‌رفتند. یک صندلی بالای اتاق بود که معمولاً رویش ملحفۀ سفیدی می‌کشیدند. روضه‌خوان روی این صندلی می‌نشست. کسانی که از صبح می‌آمدند و تا ظهر می‌ماندند ناهار هم می‌خوردند. خانه همیشه در آن روزها شلوغ بود و پُر از کار؛ و ما خسته می‌شدیم.🌟 ❤️بعدازظهر بود استکان‌های مخصوص روضه شسته شده بود و داخل سبدها روی پاشویۀ حوض برق می‌زد. مادرم و خانم پدرم ـ که به او حاج‌خانم می‌گفتیم ـ داشتند توی اتاق دم در حیاط دربارۀ مراسم روضه حرف می‌زدند. کمی کمرم را ماساژ دادم و از پله‌های نردبام بالا رفتم.🌟 🌻دیوارهای حیاط خانه‌مان کوتاه بود. آخرهای خردادماه بود؛ یاس‌ها پُرپشت و پُرگل شده بودند و از روی دیوار خانۀ همسایه ریخته بودند توی حیاط خانۀ‌ ما. یاس‌های باغچۀ ما هم از روی دیوار ریخته بودند توی حیاط همسایه. از بالای نردبام پروین را دیدم. او هم روی پلۀ وسطی نردبام حیاطشان ایستاده بود. به او گفتم: «چی می‌گی پروین؟ کاری داشتی صدام زدی؟» هنوز پروین جوابم را نداده بود که چشمم افتاد به آقایی با لباس نظامی که داشت از پله‌ها پایین می‌آمد. اولین بار بود که او را می‌دیدم. از روی احترام سر تکان دادم و سلام کردم. او هم سر تکان داد و گفت: «سلام خانم.» و رفت.🌟 🌻از پروین نپرسیدم او کیست. پروین هم چیزی نگفت. روضه تازه تمام شده بود و من و پروین حرف‌های زیادی برای گفتن داشتیم.🌟 ❤️یکی دو شب بعد از این ماجرا، پدرم به مادرم گفت: «حسین آقا، پسرِ دخترعمه، اومده تهران، منزل آقای سعیدی مثل اینکه داره مقدمات رفتنش به امریکا رو آماده می‌کنه باید یه روز دعوتش کنیم.»🌟 مادر پرسید: «مگه حسین آقا ارتشیه؟» پدر گفت: «آره؛ خلبانه.» ❤️تازه فهمیدم مرد جوان قدبلندی که روی پله‌های خانۀ پروین، همسایه‌مان، دیده بودم، حسین آقا، پسرِ دخترعمۀ‌ پدرم، خلبان است و نسبت فامیلی با آقای سعیدی هم دارد.🍃💞🍃 ادامه دارد ....... 🌷 📜 ✨ 📜 🌷http://eitaa.com/mashgheshgh313 📜🌷📜✨📜🌷