🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و چهار🌹
«فصل بیست و دوم»
🌹شب شلوغ و پرکاری داریم.
بعد از نماز صبح به سمت اتاق عمل میدوم که ناگهان با صحنهای مواجه میشوم که تصورش هم هولناک😱 است! از پست امداد یک مجروح ایرانی بدحال رسیده، بلند میگویند: «نام مجروح جمال، اهل کوهدشت لرستان، گلوله به قفسه سینهاش اصابت کرده و قلب آسیب دیده است.»🍃
🌺همگی میدویم به سمت مجروح که در وضعیت پرهشوک است. پرستار پست امداد که مجروح را آورده است تأکید میکند که حین انتقال علایم حیاتی✨ داشته و تا لحظاتی پیش نبض ضعیفی حس میکرده است.
مجروح به سرعت روی تخت جراحی منتقل میشود.🍃
🌷دکتر وحید قفسه سینه را از سمت چپ باز میکند و پس از توراکوتومی سریع و باز کردن حفره پریکارد، قلب❤️ را که نمایان است و به دلیل خونریزی زیاد دیگر خونی در خود ندارد و در حال ایستادن از حرکت است، در مشت خود میفشارد و با دستهایش شروع میکند به ماساژدادن و CPR مستقیم!
قلب بیمار شروع به طپیدن میکند. دکتر وحید فریاد میزند: «قلب داره میزنه!»💥
نمایان شدن خطوط پر فراز و نشیب نوار قلب جمال، روی صفحه مونیتورینگ و پخش شدن صدای جریان زندگی از دستگاه ECG 29در فریاد شادی✨ ما در اتاق عمل گم میشود و مرا یاد راند آخر یک رزمی کار خسته میاندازد که با فریادی بلند تمام قوایش را در دستانش جمع کرده و ضربه آخر را میزند...
دکتر با هیجان و جدیت با صدای بلند رو به من که در حال تزریق سومین واحد خون هستم میگوید: «قاسم! بدو! وسیله بیار!»🍃
🌷تا آماده شدن وسایل جراحی مخصوص قلب و ریه، دکتر به سرعت، جراحت عضله خلفی بطن چپ را ترمیم میکند.
با تثبیت شدن علایم حیاتی جمال، جراحی پرده دیافراگم و معده و روده مجروح، که براثر اصابت گلوله و ترکشهای متعدد صدمه دیده است ادامه مییابد.🍃
🌸تیم جراحی سخت مشغول کار هستند و مجروح پس از یک عمل جراحی سنگین، عمر دوباره میگیرد.
همان طور که سرُم نرمال سالین گرم 30 را از گیره پایه سِرم آویزان میکنم چشمم میافتد به حاج علی که مشغول فیلم گرفتن از عمل جراحی است و میگوید:«این تکنیک جراحی 🌿تروما قابل طرح در محافل علمی است و باید این لحظات را ثبت کرد!»🍃
💐زیرچشمی به دکتر که با جدیت مشغول جراحی است و چنان غرق کار است که انگار صدای ما را نمی شنود نگاهی میاندازم و خیره میشوم به قفسه سینه و شکم شکافته💥 جمال و خونهای لخته شدهای که گاز استریل خط دار کفاف نمی دهد و دکتر با دست به سرعت خارج میکند.🍃
🌻بوی خون تازه و هیجان جریان زندگی دوباره جمال و صدای منظم دستگاه مونیتورینگ و همهمه مجروحین بیرون از اتاق عمل و رفت و آمدهای سریع امدادگران پست امداد و بچههای پرستاری و اتاق عمل، خلاصهای از پشت پرده جنگی است که ثمرهاش آزاد سازی شهرهای نُبُل و الزهرا میباشد.🍃✨🍃
#ادامه_دارد .......
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و پنج🌹
«فصل بیست و سوم»
🌹همچنان بیمارستان شیخ نجار در تب و تاب پذیرش مجروحین عملیات آزاد سازی نُبُل و الزهرا ست.🍃
🌺یک مجروح ایرانی پنجاه و پنج ساله با اوضاع وخیم داریم که ایست قلبی❣ کرده و مشغول CPR هستیم که ناگهان جوانی پاکستانی با شکمی برآمده که نشانه خونریزی فعال داخلی پیش رونده است برایمان میآورند. مجروح کاهش
هوشیاری😔 دارد و ترکش به پهلو و شکم و رودهها خورده است با این خونریزی وسیع داخلی زمانی برای انتقال به اتاق عمل نداریم.🍃
🌷همان جا روی برانکارد، کتامین تزریق میکنم و دکتر وحید بلافاصله دستکش میپوشد و بیهیچ حرفی ناگهان پیراهن خونین بیمار را کنار میزند و با تیغ بیستوری استریل، در یک حرکت سریع، شکم مجروح را میشکافد.🍃
🌸نگاهی به اطراف میاندازم همه به دکتر وحید خیره شدهاند که همانجا در راهروی نگاهی به اطراف میاندازم. همه به دکتر وحید✨ خیره شدهاند که همانجا در راهروی اورژانس با دقت به دنبال عروق آسیب دیده میگردد. دکتر رگ اصلی را پیدا میکند و با کلمپ آن را میبندد و وقتی خیالش از بابت خونریزی راحت میشود با آرامش اما جدی میگوید: «حالا ببریدش اتاق عمل!»🍃
🌻دوباره 50 میلی گرم کتامین میزنم و سریع دو واحد خون تزریق میکنم و تحت بیهوشی، بقیه مراحل جراحی را در اتاق عمل ادامه میدهیم. عروق آسیب دیده خونگیری💥 شده و بخشهایی از روده که ترکش اصابت کرده هموستاز میشوند. عمل جراحی با موفقیت به پایان میرسد و مجروح با حال عمومی قابل قبولی به حلب منتقل میشود.🍃
💐از چهار صبح تا نیمههای شب فردایش، حدود بیست و سه ساعت بیوقفه و بدون استراحت سرپا هستیم و توفیق خدمت یافتهایم آن هم در سنگر پزشکی و امداد....🍃
🌹به راستی چند درصد از مردم دنیا، زندگی را از این زاویه دیدهاند که گاهی به مدافعان حریم اسلام خرده 😔میگیرند؟!🍃
🌷به خاطر اهدای خون کمی ضعف دارم و رنگم پریده است. خون رفته جبران میشود،اما ای کاش به همین راحتی گناهانمان هم جبران میشدند... خدا کند🤲 رو سپید به دیدار حضرت عشق نایل شویم و آن دنیا، راهروهای بیمارستان شیخ نجار شهادت بدهند که ما برای مجاهدان راه حق کم نگذاشتهایم.🍃
🌹حالا دیگر نیمه شب شده و من امروز در بیمارستانی در کشور جنگزده سوریه، یک دفعه یادم افتاد که از بیمارستان بقیّّهاللهالاعظم(عج) تهران، هزاران کیلومتر دورترم و برای نجات انسانهایی که نه هم وطن من هستند و نه همزبانم، دارم همان تلاشی را میکنم که یک روز برای مردم کشورم کردهام!🍃✨🍃
#ادامه_دارد ...........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت ولایت فقیه باشیــــــــم...🌹
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#معرفی_شهدا
#شهید_غلامعلی_سلمانپور
فرزند رحيم
تاریخ شهادت : 1359/02/25
محل شهادت : دوآب-آذربایجان غربی
درجه : گروهبان3
استان سکونت : آذربایجان غربی،نقده
ساعت ۱۴:۵۰ بر اثر برخورد خودرو حامل تعدادی از نیروهای اسلام با ۱ مین ضدتانک کارگذاشتهشده توسط ضدانقلاب در گردنۀ دوآب، جوانمردی بهنام غلامعلی سلیمانی (سلمانپور) شهید و ۵ نفر دیگر زخمی شدند.
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و شش🌹
«فصل بیست و چهارم»
🌹اینجا در پیچ و خم جادههای تاریک دلم، تازگیها
هزاران فانوس روشن است به شوق رسیدن تو!
حضرت عشق!❣
سوسو میزنی در خیالم و
من در این شبهای تاریک، در خودم دنبال جادهای میگردم👌
که پیاده،
با پای برهنه، بی سر و پا،
تا تو بیایم...
سختی راه✨ که چیزی نیست،
من از جانم میگذرم به اشتیاق دیدارتو!
خوب میدانم تا خودم را نیابم تو را هرگز نخواهم یافت.
دستم را بگیر...🍃
🌺قرار بود هر روز، کاغذی از خاطرات و مسائل روزانه بنویسم، فرصت نشد. کار سنگین بود. امروز دوباره فراغت پیدا کردم.🍃
🌷بیمارستان الحاضر را تحویل دادم. مدتی مسئول شیخ نجار بودم. امروز مسئول بیمارستان مایر هستم. در صلح به سر میبریم و نیازی به کار چندانی نداریم.🍃
💐اواخر بهمن است و هوای سوریه سرد و کلاه سبز پشمی من سوژه بچههای هر بیمارستانی که میروم! آنقدر برنداشتهامش فکر میکنم چسبیده کف سرم!☺️
کلاه یک وجبی من همیشه دستمایه خنده محمد است! میگوید:«مسخره! توی
خوابم کلاه میذاری؟» من هم جواب میدهم:«سرم شلوغه! وقت سرما خوردن ندارم!» و خودم جلوتر از همه بلند بلند میخندم!😂 باز همان کل کل همیشگی من و محمد که بین همهمه و خنده بقیه به زور صدایش را میشنوم که میگوید:« خدا تو رو شفا بده، یه پولی هم به من!»🍃
🌻ملالی نیست!خداوند انشاءالله مرا با همین کلاه پشمی سبز، در صحرای محشر، محشور فرماید تا شهادت بدهد که در خدمتمان کوتاهی نکردم!🍃
🌸به زودی نوروز نود و پنج از راه میرسد. اولین سال از عمر بیست و شش سالهام است که لحظه تحویل سال را به دور از خانواده میگذرانم😔
دارم به وقایع سال نود و چهار فکر میکنم و دست تقدیر که مرا از شهر کرد به حلب کشانده است:
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میبرد هر جا که خاطر خواه اوست...
خدا را شکر🤲 که در خدمت حضرت زینب هستم.🍃
دارم کمبودهای دارویی و تجهیزات را لیست میکنم، بروم به کارم برسم.
یا علی! 🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️#پیام_شب_شهید
♦️شهید مصطفی احمدیروشن از کار مهم تر از شهدا،مبارزه با تحریف و پاسداری از انقلاب میگوید...
🍀#عند_ربهم_یرزقون
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : بیست و هفت🌹
«فصل بیست و پنجم»
🌹هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است...
ای اهل ایمان!🍃
🌺آن هنگام که دفترچه خاطرات روزانه مرا از زیر متکایم ناغافل تک میزنید و بلند بلند میخوانید و به خط من میخندید☺️، به روزی بیاندیشید که من بین شما نباشم و آن روز از درد دلتنگی و غم دوری من، همین چند ورق کاغذ و خط کج و معوج مرا خواهید خواند و صد البته خواهید گریست!!😭
باشد که رستگار شوید...
اصلاً هم معلوم نیست که روی سخنم با محمد رضا است!🍃
🌺همین که اورژانس خلوت میشود و میخواهیم نفسی تازه کنیم، دفترچهام را طی یک عملیات پیچیده برمیدارد و میرود یک گوشهای که دور از دسترسم باشد و هر کلمهای که نمیتواند بخواند
هی تکرار میکند:«خدایی محمد حسن زشته برای تو، این چه خطیه آخه!!!»
و خوابگاه از صدای خنده😊 دست جمعی رفقا میرود روی هوا... و اینگونه است که تفریحات سالم کادر درمان در زمان جنگ جور میشود. اینها را نوشتم که بگویم مرگ از رگ گردن هم نزدیکتر است به انسان!🍃✨🍃
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
«فصل بیست و ششم»
🌹گاهی وقتها اینجا یادم میرود که زمان با چه سرعتی درگذر است...
قرار است امشب سید حسن نصرالله برای جوامع عربی سخنرانی✨ کند. هر نیم ساعت یکبار به محمد رضا میگویم: «یادم بنداز امشب سخنرانی سید رو گوش بدیم!» او هم با خونسردی، هر نیم ساعت یکبار جواب میدهد: «الان گفتی اینو!» و بعد با هم میخندیم، هر نیم ساعت یکبار!!!🍃
🌷نیروهای سوری بیمارستان هم مثل ما منتظر سخنرانی هستند. فقط یک تلویزیون داریم که آن هم داخل اتاقک نگهبانی بیمارستان است و در اختیار آقا ماجد!🍃
💐موعد سخنرانی فرا میرسد و ما به خاطر سرمای منطقه مایر، پتو میپیچیم دور خودمان و میرویم اتاق آقا ماجد! سخنرانی شروع شده است؛ فقط من و محمد رضا فارس زبان هستیم و بقیه عرباند!👌
تقریباً میتوانیم متوجه سخنان سید حسن نصرالله بشویم. بیست دقیقه از سخنرانی میگذرد... سکوت عجیب اتاقک نگهبانی خیلی مشکوک است.🤔
یک دفعه محمد رضا میزند به پهلویم و به پشت سرمان اشاره میکند! برمیگردم و نگاه میکنم و....
صدای انفجار نابهنگام و بلند خنده😂 من!
عجب صحنهای! همه ده ـ یازده نفری که با ما آمدهاند خوابشان برده است!!! از صدای قهقهه من، بچهها از خواب میپرند.
به عربی میگویم:« منو محمد رضا هر دو فارس هستیم و خیلی هم عربی بلد نیستیم، داریم سخنرانی سید حسن✨ رو میبینیم، اون وقت شماها که عرب هستین گرفتین خوابیدین؟!»
با گفتن این حرف، میخندند و میگویند: «آره واقعاً، شما دو تا ایرانی از ما مشتاقترید انگار!»سخنرانی سید تمام میشود و امشب هم با این ماجراها خاطرهای میشود برای خودش!🍃
🌻قرار است با محمد رضا برویم ژنراتور برق بیمارستان را خاموش کنیم و بعد بخوابیم. قبلاً که بیمارستان الحاضر بودیم به جای خاموش کردن ژنراتور، نصف شب با دکتر سلیمان میرفتیم گشت میزدیم و مچ آنهایی که از برق بیمارستان استفاده میکردند میگرفتیم.🍃✨🍃
ادامه دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐